معنی کر

لغت نامه دهخدا

کر

کر. [ک َرر] (ع اِ) بند از پوست خرما یا از برگ آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رسن که بر درخت به او برآیند یا رسن گنده یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ریسمانی که بدان بر درخت برآیند و ریسمان گنده و هر ریسمان. (ناظم الاطباء). ج، کُرور. (از اقرب الموارد). || رسن پالان که بدان دو حلقه ٔ آن بسته شود. ج، اَکرار. (منتهی الارب). ریسمانی که بدان دو چوب از چهار چوب پالان شتر را بهم بندند. ج، اَکرار. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || رسن بادبان. ج، کُرور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || چاه، مذکر آید. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چاه. (ناظم الاطباء). کُرّ. (منتهی الارب). || چاه خرد در زمین نرم که به آب نزدیک باشد یا جایی که در آن آب جمع کنند تا روشن و صاف گردد. ج، کِرار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || مندیل که بر آن نماز کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج، اَکرار، کُرور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

کر. [ک ُ / ک ُرر] (اِخ) نام رودی است در فارس و بر این رودخانه امیر عضدالدوله ٔ دیلمی پلی بسته است. (برهان) (ناظم الاطباء). این رود: از حد ازد از روستای کروان رود از پارس و روی به مشرق نهد و همی تا به استخر بگذرد بر جنوب وی و به دریای بختگان افتد. (حدود العالم چ ستوده ص 45). سرچشمه ٔ رود کر در ناحیه ٔ کروان بمسافت کمی در جنوب اوجان است و از سرچشمه ٔ رود پلوار چندان دور نیست. صاحب فارسنامه و جغرافیانویسان دیگر ایرانی گویند رود کر در قسمت علیا موسوم است به رود عاصی. اولین بند رود کر به بند مجرد موسوم و سدی قدیمی بود و چون خرابی به آن راه یافته بود به امر فخرالدوله اتابک چاولی در آغاز قرن ششم هجری مرمت گردید و آن را به نام وی فخرستان نامیدند و تا زمان حافظ ابرو هم به همین نام خوانده می شد. بند مهم رودخانه که زیر ملتقای رود پلوار به رودکر ساخته شده، مشهور به بند امیر یا بند عضدی است ویک قسمت آن معروف است به بند «فنا خسرو خره » بنام عضدالدوله دیلمی که آن بند را برای مشروب ساختن کربال علیا ساخت و بقول مقدسی آن بند از عجایب فارس بوده است. پائین ترین بندها بند قصار است که کربال سفلی رامشروب می کند. رجوع به جغرافیای تاریخی لسترنج صص 298-299 و فارسنامه ٔ ابن بلخی و فارسنامه ٔ ناصری شود.

کر. [ک َرر] (ع اِمص) برگشت. رجوع. عود: افناه کر اللیالی و النهار؛ فانی کرد آن را عود شب و روز و بازگشت آن بارها. (ناظم الاطباء).

کر. [ک ُ] (اِ) برنج. اُرُز. (ناظم الاطباء).

کر. [ک َ] (ص) کسی که قوت سامعه نداشته باشد. (آنندراج). کسی را گویند که گوش او چیزی نشنود و به عربی اصم خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). گران گوش.
- کر مادرزاد، آنکه (یا گوشی که) هنگام ولادت نشنود. (فرهنگ فارسی معین):
وای دو گوش تو کر مادرزاد
با توام گرمی عتاب چه سود.
(از لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین).

کر. [ک ُ] (فرانسوی، اِ) آواز دسته جمعی (اپرا، کلیسا و غیره). مقابل آریا و سلو. (فرهنگ فارسی معین).

کر. [ک ُرر] (اِخ) در کتب رجال شیعی رمز است اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام را. (یادداشت مؤلف).

کر. [ک ُ] (اِ) مخفف کُرّه است، چه از انسان و چه از حیوان چنانکه در ولایتی که ملخ آمده و برای تغییر فصل آرام گرفته یا در زیربرف مانده سال دیگر ظاهر شود گویند کر کرده یعنی بچه های تازه از آنها متولد شده است. (آنندراج). رجوع به کر کردن شود. || فرزند آدمی. (آنندراج).و این کلمه در تداول کردان و لران بمعنی پسر است.

کر. [ک َ] (اِ) زور. تاب. (ناظم الاطباء). قوت. توان. (آنندراج) (ناظم الاطباء):
خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان آمد
بباید داد داد او بکام دل بهرچت کر.
دقیقی (از لغت فرس اسسدی).
ملک آن است که او را به سخن باشد دست
ملک آن است که او را به هنر باشد کر.
فرخی (از آنندراج).
شکوه و حشمت و دولت نعیم و ناز و کام و کر.
سوزنی (از آنندراج).
|| خواهش. || خوشی. خوشحالی. (ناظم الاطباء). || مراد و مقصود. (برهان) (ناظم الاطباء):
کار بی علم کام و کر ندهد
تخم بی مغز بار و بر ندهد.
سنائی (از فرهنگ نظام).
|| اقبال. (از ناظم الاطباء). || مخفف کار نیز می باشد. || قسمی از مار که افسون نپذیرد. (آنندراج).

کر. [ک ُ] (اِخ) جویی است که بر تفلیس می آید. (منتهی الارب). نام رودی است به حدود ارمنیه نزدیک گنجه. (آنندراج). رودی است در شروان که از وسط شهر تفلیس می گذرد. (ناظم الاطباء). رود کر از جبال غربی تفلیس در ولایت جورجیا یعنی بلاد خزر که از دو ولایت ابخاس (ابخاز) و الان تشکیل می شود سرچشمه می گیرد و به گفته ٔ مستوفی در ولایت گرجستان از میان شهر تفلیس می گذرد و به اران می رسد. یک شعبه از آن در بحیره ٔ شمکور می ریزد و بیشتر آن در دیگر شعب با آب ارس و قراسو جمع می شود و در حدود گشتاسفی به دریای خزر می ریزد. دو رود ارس و کر را یونانیان «اراکسس » و «سیروس » و اعراب نهرالروس و نهرالکر نامیده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج صص 190-192). رجوع به حدود العالم چ ستوده ص 50 شود.

کر. [ک ُ] (فرانسوی، اِ) یکی از سازهای بادی است. صدای گرفته ٔ آن حالتی محزون به آهنگ می دهد و غالباً نواهای محزون یا هیجانی را با این ساز نوازند. (فرهنگ فارسی معین).

کر. [ک ُرر] (ع اِ) پیمانه ٔ خواربار که مر اهل عراق راست. ج، اَکرار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واحد وزن معادل 1200 رطل عراقی مساوی 156000 درهم هموزن 30 من و 38سیرو 2 توله سنگ متعارف دکن یا 1/5 درهم و مجموع 10900 مثقال است. (رساله ٔ مقداریه از فرهنگ فارسی معین). || بار شش خر و آن شصت قفیز یا چهل اردب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، اَکرار. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقه) آبگیری که هر یک از طول و عرض و عمق آن سه وجب و نیم باشد. (ناظم الاطباء). پیمانه جهت آب و آن به مقدار آبی است که با ملاقات نجاست نجس نشود. اندازه ٔ آب که در مکعبی بگنجد که هر یک از ابعاد آن (طول و عرض و عمق) سه وجب و نیم باشد و آن نزدیک 350 لیتر است. || در جندی شاپور معادل 480 من جندی شاپور یعنی معادل 1250 من اهواز بود. || در اهواز یک کر گندم 1250 من و یک کر جو1000 من بوده است. (فرهنگ فارسی معین). || چادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کساء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || چاه. (ناظم الاطباء). رجوع به کَرّ شود.

کر. [ک َرر] (ع مص) حمله کردن بر کسی و میل نمودن بدو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). میل نمودن و حمله کردن. یقال: انهزم عنه ثم کر علیه. کُرور. تَکرار. (اقرب الموارد). || برگردیدن سوار از میدان جنگ جهت جولان و دوباره بازگشتن برای نبرد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). منه یقال: الجواد یصلح للکر و الفر. (اقرب الموارد). || بازگردیدن. || بازگردانیدن، لازم و متعدی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). کُرور. (اقرب الموارد). || بازگشتن روز و شب یکی پس از دیگری. (از اقرب الموارد). و رجوع به کَرّ در مادّه ٔ بعد شود. || مهربانی کردن. (منتهی الارب). و رجوع به کُرور، کَریر و تَکرار شود.

فرهنگ معین

کر

(کَ) [په.] (ص.) ناشنوا.

(~.) (اِ.) زور، توان، قوت.

(کُ رْ) [فر.] (اِ.) گروهی آوازه خوان که آواز دسته جمعی اجرا می کنند.

(کُ رُ) [ع.] (اِ.) پیمانه ای برای آب که در اصطلاح شرع هر یک از طول و عرض و عمق آن سه وجب و نیم باشد.

(کَ رّ) [ع.] (مص ل.) حمله کردن به دشمن در جنگ.

فرهنگ عمید

کر

عده‌ای خواننده که با هم آواز می‌خوانند،
آواز دسته‌جمعی،
قطعۀ آوازی گروهی، برای یک یا چند صدا،

ساز بادی برنجی پیچ‌درپیچ شبیه شیپور که دارای پیستون است،

حمله، هجوم،
* کروفر: [قدیمی]
حمله کردن به دشمن و سپس فرار کردن، حمله و گریز،
[مجاز] جلال و شکوه، شوکت و حشمت،

کام۱ * کام و گر

کسی که گوشش نمی‌شنود، ناشنوا،

پیمانه‌ای برای آب که هریک از طول و عرض و عمق آن باید سه وجب‌ونیم باشد، ظرفی با گنجایشی در حدود ۳۵۰ لیتر،

زور، قوه، تاب‌وتوان: مَلِک آن باشد کاو را به سخن باشد دست / مَلِک آن باشد کاو را به هنر باشد کر (فرخی: ۱۰۶)،

حل جدول

کر

آواز دسته جمعی

رودی در استان فارس

آب شرعی، رودی در فارس، آواز دسته جمعی، ناشنوا

آب شرعی

مترادف و متضاد زبان فارسی

کر

اصم، ناشنوا، آرزو، مراد، مطلوب، مقصود، توان، زور، قدرت، قوت، قوه

فارسی به انگلیسی

کر

Child, Choir, Choral, Chorale

فارسی به ترکی

کر‬

sağır

فارسی به عربی

کر

اصم، جوقه

گویش مازندرانی

کر

گوسفندی که بدون شاخ است، سنگ بزرگ، گاوی که کمرش سفید است...

بیخ گلو، غره شدن به چیزی

به توده ای از زراعت درو شده گفته شود، که در جمع یک جا شود...

صخره، پرتگاه صخره ای، کرختی و بی حسی اعضای بدن


کر کر

مرتع پرتاسی در حوزه ی لفور واقع در سوادکوه

صدای خنده، صدایی که از کشیدن قلیان ایجاد شود، صدای مار...

فرهنگ فارسی آزاد

کر

کُرْ، چاه- پیمانه ای بزرگ- در فقه شیعه مقداری آبست بعرض و طول و ارتفاع سه وجب و نیم که در حدود 350 لیتر می گردد و با تماس با مواد ناتمیز‏ کثیف نمی گردد- ایضاً واحد وزن نیز بوده است (جمع: اَکْرار)، بمعنای کساء نیز می باشد،

فارسی به ایتالیایی

کر

sordo

فرهنگ فارسی هوشیار

کر

کسیرا گویند که گوش او چیزی نشنود، کر مادر زاد زور، تاب، قوت، توان

معادل ابجد

کر

220

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری