معنی پیشقراول
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
پرچمدار، پیشرو، جلودار، طلایه، طلایهدار، طلیعه، یزک
مقدمتالجیش
پیشقراول، طلایهدار
طلایه
پیشقراول، جلودار، طلیعه، مقدمتالجیش
یزک
پیشقراول، دیدهبان، دیدهور، قراول
طلایهدار
پرچمدار، پیشآهنگ، پیشرو، پیشتاز، پیشقراول، جلودار، طلایهبان
طلیعه
پدیدار گشتن، ظاهر شدن، پیشرو، پیشقراول، طلایه، مقدمه سپاه، آغاز، مقدمه، سپیده، اول آفتاب
فارسی به انگلیسی
Harbinger, Picket
فارسی به عربی
شاحنه
فرهنگ فارسی هوشیار
پیشرو لشکر
فرهنگ عمید
سربازی که در جایی برای کشیک و نگهبانی گماشته شود، نگهبان، دیدهبان،
* پیشقراول: (نظامی) پیشرو لشکر، سربازی که جلوتر از سایر سربازان به سرزمین دشمن رود،
یزک
جلودار، پیشرو سپاه، پیشتاز لشکر، مقدمۀ لشکر، پیشقراول: سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی میآید (سعدی۲: ۴۴۹)، حذر کار مردان کارآگهاست / یزک سد رویین لشکرگهاست (سعدی۱: ۷۶)،
معادل ابجد
649