معنی پیشکش

لغت نامه دهخدا

پیشکش

پیشکش. [ک َ / ک ِ] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) پیشکشی. در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه.بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی. تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری. هدیه ٔ کهتران به مهتران:
خاقانیا بکعبه رسیدی روان بپاش
گرچه نه جنس پیشکش است این محقرش.
خاقانی.
استخوان پیشکش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگرست.
خاقانی.
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی
دل روی نمایت دهم ار روی نمائی.
خاقانی.
بهر چنین هودجی بار کشی دار دل
پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان.
خاقانی.
با پیشکش تو جان فرستیم
ور دست رسد جهان فرستیم.
خاقانی.
دیده در کار لب و خالش کنم
پیشکش هم جان و هم مالش کنم.
خاقانی.
جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند
اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند.
خاقانی.
چون شراب تلخ و شیرین در کشی
پیشکش صد جان شیرین آورم.
خاقانی.
ای دل بجفات جان نهاده
جان پیشکشت جهان نهاده.
خاقانی.
جان چه خاکست که پیش تو کشم
پیشکشهای تو زر بایستی.
خاقانی.
دل پیشکش تو جان نهاده ست
عشقت بدل جهان نهاده ست.
خاقانی.
تا سر دارم سر تو دارم
جان پیشکش در تو دارم.
نظامی.
در آموختش راز آن پیشکش
بدان تعبیه شد دل شاه خوش.
خاقانی.
ز خدمت گسی کرد و بنواختش
بسی گنج زر پیشکش ساختش.
نظامی.
او ستده پیشکش آن سفر
از سرطان تاج و ز جوزا کمر.
نظامی.
پیشکش خلعت زندانیان
محتسب و ساقی روحانیان.
نظامی.
نه چندانش خزینه پیشکش کرد
که بتوان در حسابش دستخوش کرد.
نظامی.
به هر منزلی کوعنان کرد خوش
همش نزل بودند و هم پیشکش.
نظامی.
پس آن که شد پیشکشهای نغز
که بینندگان را بر افروخت مغز.
نظامی.
میزبان چون ز کار خوان پرداخت
بیش از اندازه پیشکشها ساخت.
نظامی.
چو نزلی چنین پیش مهمان کشید
جز این پیشکشها فراوان کشید.
نظامی.
اولش پیشکش درود آورد
و آنگه از مرکبش فرود آورد.
نظامی.
پیشکش میسازم از گلگون اشک
رخش کبرت را عنان چنبر کنی.
عطار.
میکشم پیشکش لعل تو جان
این قدر تحفه ٔ ما نپذیرد.
عطار.
تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند مروت آن است که برغبت قبول کند. (سعدی مجالس ص 20).
میخواستمت پیشکشی لایق خدمت
جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم.
سعدی.
بجان او که گرم دسترس بجان بودی
کمینه پیشکش بندگانش آن بودی.
حافظ
ماهی که قدش بسرو میماند راست
آیینه بدست روی خود می آراست.
|| نام نوعی از خراج که در قدیم از قری میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337).


پیشکش کردن

پیشکش کردن. [ک َ / ک ِ ک َ دَ] (مص مرکب) تقدیم کردن. هدیه کردن کهتر چیزی را بمهتر:
دستارچه ای پیشکشش کردم گفت
وصلم طلبی زهی خیالی که تراست.
حافظ.
رجوع به پیشکش و شواهد آن شود.


پیشکش بادیز

پیشکش بادیز. [ک َ] (اِخ) دهی از دهستان سبلوئیه ٔبخش زرند شهرستان کرمان واقع در 30 هزارگزی جنوب زرند و 13 هزارگزی خاور راه مالرو زرند به رفسنجان. کوهستانی سردسیر. دارای 182 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و حبوبات و تریاک، شغل اهالی آنجا زراعت و راه آن مالروست. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


پیشکش نویس

پیشکش نویس. [ک َ / ک ِ ن ِ] (نف مرکب) شغلی بوده است در دوره ٔ صفویه که حساب پیش کشهای نوروزی وغیره را داشته است. (رجوع به فهرست تذکرهالملوک چ تهران به اهتمام دبیرسیاقی شود). آنکه شمار پیشکشهای نوروزی و جز آن را در دربار سلاطین صفوی نگاهداشتی.

فارسی به انگلیسی

پیشکش‌

Donation, Gift, Present, Presentation, Token

فرهنگ عمید

پیشکش

چیزی که کسی به عنوان هدیه به دیگری تقدیم کند، هدیه: می‌خواستمت پیشکشی لایق خدمت / جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم (سعدی۲: ۴۸۸)،

حل جدول

پیشکش

ارزانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

پیشکش

ارمغان، اهدا، تحفه، تعارف، تقدیم، تقدیمی، هدیه

گویش مازندرانی

پیشکش

کسی که مکان ساختن مرز را در شالیزار معین می کند، هدیه

فرهنگ فارسی هوشیار

پیشکش نویس

(صفت) آنکه حساب پیشکش های نوروزی و غیره را نگاه میداشته (صفویان) :میرزا محمد پیشکش قوم میرزا بابای پیشکش نویسی معزز و معتبر بود.


پیشکش

بخشیدن کوچکی چیزی را به بزرگی، تقدیمی، هدیه


پیشکش ساختن

(مصدر) پیشکش کردن: دل پیشکشت سازم اگر پیش من آیی جان روی نمایت دهم ار روی نمایی. (خاقانی)


پیشکش کردن

(مصدر) تقدیم کردن کوچکتر ببزرگتر هدیه ای را: دستارچه ی پیشکشش کردم گفت: وصلم طلبی زهی خیالی که تراست خ (حافظ)

فارسی به عربی

پیشکش

عرض، کرس، هدیه

فارسی به آلمانی

پیشکش

Aussetzen, Gabe (f), Geschenk (n)

فارسی به ترکی

معادل ابجد

پیشکش

632

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری