معنی پطرکبیر

حل جدول

پطرکبیر

پادشاه روسیه در سده هجدهم


پادشاه روسیه در سده هجدهم

پطرکبیر

لغت نامه دهخدا

پترهف

پترهف. [پ ِ ت ِ هَُ] (اِخ) شهری از روسیه به ایالت سن پطرزبورغ در کنار خلیج کرُنشتات دارای 11500 تن سکنه.این شهر در سال 1711م.1122/ هَ. ق. بدست پطرکبیر بناشد و قصور عالیه و باغهای بسیار دارد و در دوره ٔ تزارها اقامتگاه خاندان سلطنتی بود. این شهر با حومه ٔ خود 2500 هزارگزمربع مساحت و 70000 تن جمعیت دارد.


پترسبورگ

پترسبورگ. [پ ِ ت ِ] (اِخ) یا سَن پترسبورگ. سَن پطرزبورغ. پطرزبورغ. پتروگراد. که اکنون لنین گراد نامیده میشود. این شهر در دوره ٔ تزارها پایتخت روسیه بود و در مصب رود نِوا در 2720 هزارگزی شمال شرقی پاریس واقع است. سکنه ٔ آن 3191400 تن است و عماراتی زیبا و عالی دارد. و یکی از بزرگترین بنادر روسیه در کنار دریای بالتیک و از مراکز صنعت و تجارت است. این شهر را پطرکبیر بسال 1703م.1114/ هَ.ق. بنا کرد و ناحیه ٔ لنین گراد فعلاً 5500000 تن سکنه دارد.


ساآردام

ساآردام. (اِخ) یکی از شهرهای هلند است که آن را بزبان هلندی زاآندام نامند. شهری است در 13 هزارگزی نهر زاآن بامناظر زیباو خانه های چوبی سبز رنگ. و تجارت چوب و ماهیگیری وکشتی سازی آن اهمیت دارد. نام این شهر در زبانهای اروپائی مسکن تزار معنی دهد و این تسمیه از آنجاست که پطرکبیر در عنفوان جوانی مدتی با نام مستعار میخائیلف و در لباس کارگری برای فراگرفتن فن کشتی سازی در این شهر اقامت داشت و امروز مقر او را نشان میدهند.


شارل دوازدهم

شارل دوازدهم. [ل ِ دَ دَ هَُ] (اِخ) پسر شارل یازدهم است. وی بسال 1682 م. در شهر استکهلم تولد و بسال 1718م. وفات یافت. بمحض آنکه دولتها او را رشید و کبیر اعلام داشتند پادشاه دانمارک را بسال 1700م. در کپنهاک مغلوب ساخت. و بر روسها در ناروا و بسال 1703 م. بر اوگوست دوم پادشاه لهستان در کیسو فائق آمد. بار دیگر با سپاهیانش بسال 1709 م. بجنگ پطرکبیر شتافت لیکن با وجود جنگاوری لشکر یانش در پلتاوا نتوانست بر حریف نیرومندش پیروز گردد و بناچار به ترکیه پناه برد و پس از آنکه تلاش بیهوده ای نمود که به حمایت سلطان احمد سوم جنگ را از سر گیرد بسال 1715م. به سوئد باز گشت. این پادشاه هنگامی که نقشه های تهورآمیزی در سر می پرورانید در واقعه ٔ محاصره ٔ شهر فردریکسهالد نروژ (شهر هالدن) به ضرب گلوله ای از پای درآمد.


بالطه جی محمدپا...

بالطه جی محمدپاشا. [طَ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ) از وزرای بزرگ روزگار سلطان احمدخان سوم است. او در سال 1070 هَ. ق. در قصبه ٔ عثمانجق بدنیا آمد، در جوانی جزء تبرداران (مأموران حریق) به دربار عثمانی وارد شد، آوازی خوش و روئی زیبا داشت و بهمین سبب لقب «مؤذن زیبا» یافت و مورد علاقه ٔ سلطان احمد سوم بود. مقارن جلوس سلطان احمد، به منصب میرآخوری نایل شد و در 1116 به صدارت رسید. اما پس از یکسال ونیم مورد غضب قرار گرفت و تبعید شد. او در جنگ میان عثمانی و روسیه مجدداً به مرتبه ٔ صدارت رسید و خود در جنگ، سپهدار لشکر عثمانی شد و چیزی نمانده بود که پطرکبیر را اسیر نماید، اما در همین وقت روسها پیشنهاد صلح نمودند و او پذیرفت و این امر نقطه ٔ ضعفی از او تلقی شد و در سال 1123 هَ. ق. معزول و سپس تبعید گردید و یکسال بعد درگذشت. و نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.


کاترین اول

کاترین اول. [ن ِ اَوْ وَ] (اِخ) امپراطریس روسیه و زن پطر کبیر و جانشین او. آلبرماله در تاریخ خود نویسد: «پطرکبیر برای اینکه مبادا پسر فرزند مقتولش آلکسیس وارث سلطنت بشود در سال 1721 م. اصول و رسوم مربوطه ٔ به وراثت تاج و تخت را ملغی کرده اعلام نمود که من بعد تعیین ولیعهد بمیل خود تسار است و در این انتخاب تابع هیچ سابقه و رسمی نخواهد بود، لکن مرگ مجال نداد که جانشین خود را معین کند. زنش کاترین بمدد منچیکوف که سابقاً کاترین رختشوی خانه ٔ او بود به هر یک از افراد قراولان خاصه سی روبل رشوه داده و بکمک آنها امپراطریس یا ملکه ٔ روسیه شد. تا سال 1762 تقریباً هر وقت تغییر در سلطنت رخ میداد به همین روش بود و تا 27سال قانون جانشینی تسار و وراثت تخت و تاج عبارت بود از زور و رشوه و در وصف این احوال یکی از سفرای فرانسه مقیم روسیه چه درست گفته است: «اینجا مالک الرقاب کسی است که یا سرنیزه یا زرناب یا انباری پر از عرق دارد» دوره ٔ فرمانروائی کاترین شش ماه بود، پس از او تاج سلطنت به پسر آلکسیس موسوم به پطر ثانی رسید (1727- 1730) که دوازده سال بیش نداشت و منچیکوف میخواست او را داماد خود سازد اما منچیکوف مغضوب و به سیبریه تبعید گردید...» (تاریخ قرن هیجدهم و انقلاب کبیر تألیف آلبرماله ترجمه ٔ رشید یاسمی ص 91- 92).


پطر

پطر. [پ ِ] (اِخ) ملقب به کبیر. نام تسار روسیه که از 1672 تا 1725 م. حکومت کرد وی در مسکو بسال 1672 م. تولد شد و با قوت اراده قدرت استره لیتزها را از میان برد و بر آن شد که قوم خویش را به ملتی متمدن مبدل سازد و تمدن مغرب را در کشور خویش منتشر کند. «بعد از تشکیل پروس [در قرن هجدهم] مهمترین واقعه ٔ تاریخ اروپای شمالی و شرقی تشکیل دولت روسیه است که تا این تاریخ بواسطه ٔ عدم ارتباط با ممالک دیگر و ضعف پادشاهان آن ازسیاست عمومی اروپا خارج مانده و صاحب اعتبار و شوکتی نبوده است. ظهور مرد بزرگی مثل پطر کبیر این مملکت را یک باره از انحطاط و ضعف نجات داده و مثل پروس همشأن ممالک عظیمه ٔ اروپا کرده است. روسیه را بمناسب اسم مسکو پایتخت آن در قرن هفدهم مملکت مسکوی میگفتندو این مملکت محدود میشد از شمال به اقیانوس منجمد وبحر ابیض شمالی، از مغرب به ولایات ساحلی بالتیک (ازمتصرفات سوئد) و لهستان که تا مرکز جلگه ٔ امروزی روسیه را در تصرف داشت و از جنوب به عثمانی که مالک تمام سواحل بحر سیاه بود، با این ترتیب مملکت مسکوی ازهیچ راه نمیتوانست آزادانه با اروپای غربی مربوط شود مگر از راه شمال که آن هم بواسطه یخ بندان اکثر مدت سال چندان راه مناسبی نبود مملکت مسکوی بمناسبت نزدیکی به آسیا و مجاورت با ساکنین زردپوست مثل ایران سالها از مغولها و تاتارها در زحمت بوده و مدت چند قرن سلاطین آن بدادن خراج ایشان مجبور شده اند - مردم این مملکت از نژاد اسلاو (هم نژادان لهستانیها و چکها و صربها) پیرو مذهب ارتدکس بودند و چنانکه در تاریخ قرون وسطی دیدیم مبادی و مقدمات تمدن را هم از مردم روم شرقی آموخته بودند حکومت مسکوی در دست یکنفر پادشاه مستبدی بود بنام «تزار» که پدر رعیت و سایه ٔ خدا محسوب میشد همانطور که پدر نسبت به اعضای خانواده ٔ خود صاحب همه نوع تسلط و اختیار است تزار هم نسبت به رعایای خویش بهر قسم میخواست میتوانست رفتار کند چنانکه هر کس به او احترام نمیکرد و یا راه خلاف میرفت فوراً بقتل میرسید تزارهای مسکوی در قصر معروف کرملین که از عمارات عالیه ٔ مسکواست اقامت میکردند و از این قصر بوسیله ٔ صدور احکام و فرامین مخصوص اراده ٔ سنیه ٔ خود را به مردم ابلاغ مینمودند. قشون تزارها مثل سپاهیان سابق عثمانی مادام العمر بخدمت نظامی سر میکردند و معیشت ایشان یا از اراضی که تزار به آنها میبخشید اداره میشد یا از مشاغلی که در غیر موقع خدمت برای خود تهیه میکردند. مردم این مملکت از علم و تمدن و صنعت و هنر بهره ای نداشتند و بجهالت و در بند تعصب و قیود قدیمه و عادات کهنه پرستی سر میکردند اگر تجارتی وجود داشت در دست تجاریهود یا مهاجرین اروپائی بود. اهالی مسکوی جز خشونت و شرابخوارگی چیز دیگر نمیدانستند. در ابتدای قرن هفدهم یعنی در 1613 م. تاج سلطنت مسکوی بشخصی رسید بنام میخائیل رومانف و او مؤسس سلسله ای حساب میشود که تا 1917 م. و قبل از انقلاب اخیر روسیه در این مملکت امپراطوری میکردند تا اواخر قرن هفدهم جانشینان میخائیل برای افتتاح روابط تجارتی و سیاسی با اروپای غربی مساعی بسیار بکار بردند و عده ای از اهل علم و صنعت را هم به مسکو جلب نمودند ولی چون مشکلات بسیار در این راه موجود بود نتایج عمده از این زحمات بدست نیامد. (دوره ٔ تاریخ عمومی اقبال ج 4 صص 23-24). در قرن هجدهم اوضاع سیاسی و اجتماعی روسیه تغییر فراوان کرده است. چنانکه در ضمن اوضاع این مملکت در قرن هفدهم اشاره کردیم دولت روسیه پیش از سلطنت خاندان رومانف دولتی ناتوان و از حیث اخلاق و آداب اجتماعی شبیه برخی از ملل آسیائی بود. در قرن هجدهم از پرتو وجود سلاطین کاردانی مانند پطرکبیر و کاترین دوم این کشور قدرتی یافت و در زمره ٔ دولتهای بزرگ اروپا داخل شد و توانست با همسایگان زورمندی مانند سوئد و عثمانی که تا آن زمان برو تسلط داشتند مصاف دهد و قسمتی از متصرفات آن دو دولت را ضمیمه ٔ خاک خویش سازد. همچنین موفق شد که به نیروی تدبیر و سیاست دولت لهستان را از میان بردارد و از آن سو نیز بر متصرفات خویش بیفزاید.
مقدمات سلطنت پطرکبیر: پطرکبیر فرزند تسار آلکسیس میخائیلویچ وبرادر فئودور سومین تسار خانواده ٔ رمانف بود. فئودور دو برادر داشت یکی پانزده ساله بنام ایوان و دیگری سه ساله بنام پطر که از مادری دیگر بوجود آمده بود. ایوان علیل المزاج و سفیه بود ولی پطر هوشی سرشار داشت. علاوه برین دو برادر، فئودور را چند خواهر نیز بودکه از آن جمله یکی صوفی نام داشت و دختری جاه طلب و خودخواه بود. چون فئودور درگذشت و از او فرزندی نماند امرا و نجبای روسیه یا بویاردها بر آن شدند که پطررا به سلطنت بردارند و مادر او را تا پسرش بسن رشد نرسیده است نائب السلطنه شناسند. ولی صوفی شورشی برانگیخت و ایوان برادر پطر را نیز در سلطنت با وی شریک شمرده خویشتن به نیابت سلطنت نشست (1682 م.). صوفی پس از رسیدن به مقام نیابت سلطنت برادر خود پطر را برخلاف مرسوم قدیم از قصر سلطنتی کرملین خارج ساخت و او را به قریه ای در نزدیکی مسکو که در جوار محله ٔ بیگانگان بود فرستاد. خروج از قصر کرملین که فی الحقیقه زندانی باشکوه بود در تربیت روحی و اخلاقی پطر تأثیر بسیار کرد. پطر در اقامتگاه تازه ٔ خویش با چند تن از بیگانگان دوستی گزید که از آن جمله دو تن هلندی، یکی معمار و دیگری نجار بودند پطر از طریق آمیزش با بیگانگان اندکی به تمدن ممالک غربی اروپا آشنا شد و چون بخدمات لشکری اشتیاق فراوان داشت جمعی از کودکان همسال خویش و جوانان خارجی را گردآورد و ازیشان دسته سپاهی ترتیب داد و این سپاه کوچک پس از هفت سال صورت لشکری آراسته گرفت که میتوان آنرا منشاء و اساس سپاه منظم روسیه در قرون بعد شمرد. پطر سپاه خود را غالباً بعنوان بازی بجنگهائی مشغول میکرد و گاه آن جنگهای کودکانه صورت محاربات حقیقی می یافت و چند تن مجروح و کشته میشدند ولی صوفی بر کارهای برادر و سپاه کوچک او بدیده ٔ بی اعتنائی مینگریست و اعمال او را از جمله ٔ کارهای کودکانه میشمرد.
سلطنت پطر: صوفی چون هفت سال بعنوان نیابت سلطنت بر روسیه حکومت کرد بر آن شد که حکمروائی خویش را تا پایان عمر ادامه دهد و برادر رااز سلطنت محروم سازد. ولی پطر با سپاه آراسته ٔ خویش با وی از در مخالفت درآمد و چون موافقان صوفی نیز او را ترک گفتند به آسانی بر خواهر مسلط شد و او را در صومعه ای محبوس ساخت و خود رسماً بسلطنت نشست (سپتامبر 1689 م.). پطر پس از پادشاهی یافتن نیز با بیگانگان ترک مراوده نکرد و در ضمن معاشرت با ایشان تا حدی بطرز زندگانی مردم ممالک غربی اروپا و تفاوت فوق العاده ٔ آن با زندگانی مردم روسیه پی برد و چون اندکی بزبانها و علوم ممالک غربی آشنا شد سخت فریفته ٔ تمدن تازه ٔ مغرب گردید و مصمم شد که حتی الامکان رعایای نیم وحشی خویش را نیز بدان تمدن رهبری کند.
مقاصد پطر: برای اینکه ملت روسیه به تمدن ملل غربی اروپا آشنا شود لازم بود که با آن ملل مربوط گردد و این امر بسبب وضع سیاسی روسیه امکان ناپذیر مینمود زیرا چنانکه در فصول پیش گذشت دولت سوئد ایالات ساحلی دریای بالتیک مانند لیونی و استونی و انگری و فنلاند را در تصرف داشت و بین روسیه و دریای مذکور سدی کشیده بود. دولت عثمانی هم بر نواحی مصب رودهای دنی یپر و دُن حکمروائی میکرد و راه دریای سیاه رابه روی روسیه بسته بود. دولت لهستان نیز روسیه را از اروپای مرکزی جدا میساخت در این صورت بر پطر واجب بود که بنابر گفته خود او، در میان دیوارهای سه گانه ای که دول سوئد و لهستان و عثمانی گرد روسیه کشیده بودند، بجانب ملل غربی پنجره ای باز کند. بنابرین پطر دو وظیفه ٔ دشوار داشت: یکی تغییر وضع اجتماعی و طرز زندگانی مردم در داخل مملکت و دیگری تبدیل وضع روسیه از لحاظ سیاست خارجی.
اخلاق و اوصاف شخصی پطر: پطرکبیر مردی قوی هیکل و بلندقامت و زورمند بود و در تحمل رنج و خستگی یگانه ٔ عصر خویش بشمار میرفت، از کار و کوشش فرسوده نمیشد و پیوسته در هیجان و حرکت بود. گاه در سربازخانه بترتیب امور لشکری اشتغال داشت و گاه از سرحدی به سرحد دیگر روسیه سفر میکرد. گاه نیز درکارخانه های کشتی سازی شخصاً به نجاری می پرداخت یا درامر ساختمان شهرها مداخله مینمود. زمانی با سلمانیان در تراشیدن ریش یا با خیاطان در کوتاه کردن لباس مردم کهنه پرست و متعصب روسیه کمک میکرد و گاه با جلادان در شکنجه کردن و سر بریدن مقصرین شرکت می جست. حرکات و رفتار او بمردم وحشی شباهت تام داشت گاه چنان خشمگین میشد که رعایت آداب سیاسی را فراموش میکرد و حتی سفرای خارجی را بسختی میزد و گاه دل بمسخرگی ها و حرکات زشت ناپسند خوش میساخت. در مسافرتهای خویش به اروپا غالباً خانه ٔ میزبانان را غارت میکرد و آنچه رامی پسندید با خویشتن میبرد یا اثاثه ٔ خانه را می شکست و پرده های نقاشی گرانبها را میدرید غالباً بظواهر فریفته میشد و بحقایق امور نمی پرداخت. بهمین سبب در اخذ تمدن اروپا تناسب آنرا با اخلاق و روحیات رعایای خویش رعایت نکرد و اعمال او در گرفتن تمدن بیشتر بظاهرسازی و تقلید شباهت داشت. در کارهای خویش سخت بی صبرو کم حوصله و عجول بود و به تنظیم و ترتیب و متانت توجه نداشت ولی در عوض در ثبات عزم و کوشش یگانه بود.از شکستهای پیاپی دلسرد نمیشد و بر انقلابات داخلی وقعی نمی نهاد. معروف است که چون چندین بار از سپاه سوئد شکست یافت گفت «سپاهیان سوئد چندی ما را شکست خواهند داد ولی ما بالاخره از بسیار شکست خوردن طریقه ٔ شکست دادن را از ایشان خواهیم آموخت ». بزرگترین صفت نیک پطر آن بود که جز خدمت به میهن خود مقصودی نداشت و زندگانی و فکر و قوای خود را در انجام این مقصود صرف میکرد. زندگانی او بسیار ساده بود و چون بجای خواهر بسلطنت نشست، میراث هنگفت پدر را از ضیاع و عقار به مملکت بخشید و خود بمزرعه ٔ کوچکی که هشتصد رعیت داشت قناعت کرد. امر معاش او از عوائد این مزرعه و حقوق ناچیزی که از دولت میگرفت میگذشت. گاه حقوق دیوانی را در برابر شغلی که در نجارخانه ٔ دولتی پذیرفته بود میگرفت و در این هنگام ماهی 266 روبل (قریب 170 تومان) داشت. ماهی 40 روبل (قریب 25 تومان) نیز بعنوان حقوق لشکری از صندوق وزارت جنگ دریافت میکرد و چون در سال 1707 م. به رتبه ٔ سرهنگی رسید این حقوق 460 روبل (قریب 290 تومان) شد. چون عوائد او کفاف مخارج سلطنتی را نمیداد غالباً با لباس ژنده و چکمه ٔ مندرس و جوراب وصله خورده حرکت میکرد و از ضیافت های درباری احتراز میجست. عوائد دولتی را فقط در طریق اصلاح امور کشوری و لشکری بکار میبرد و بهمین سبب توانست در اندک زمانی برای روسیه سپاه منظم و نیروی دریائی کافی فراهم سازد.
جنگ پطر با دولت عثمانی و تصرف بندر آزف: پطر در سال پنجم سلطنت خویش بر آن شد که به هر وسیله باشد بین روسیه و اروپا راهی باز کند و چون از قدرت دولت سوئد بیم داشت حمله بخاک عثمانی را برتر شمرد. علاوه برین چون ترکان شهر قسطنطنیه مرکز دینی فرقه ٔ ارتدکس را در تصرف داشتند در جنگ با عثمانی احساسات مذهبی مردم روسیه نیز پشتیبان و حامی وی بود. پس در سال 1695 م. از راه خشکی بر بندر آزف (واقع در مصب رود دن) حمله برد ولی از ترکان شکست یافت و ناچار عقب نشست. سال بعد از طریق دریا بقلعه ٔ مزبور حمله کرده آنرا محصور و فتح نمود (ژوئیه 1696 م.).
جنگهای پطر با دولت سوئد: چنانکه در فصول پیش اشاره کردیم دولت سوئد در پایان قرن هفدهم تقریباً تمام سواحل دریای بالتیک را از ممالک روسیه و پروس و لهستان و دانمارک گرفته و چنانکه گوستاو آدولف هنگام سلطنت خویش آرزو داشت دریای بالتیک را به دریاچه ای سوئدی تبدیل کرده بود. در پایان قرن هفدهم سلطنت سوئد بجوانی هفده ساله رسید که شارل دوازدهم نام داشت (1699 م.). دولی که در جنگهای پیشین خود با دولت سوئد ولایت ساحلی بالتیک را از دست داده بودند به گمان اینکه اکنون حریف ایشان کودکی بیش نیست موقع را برای بازگرفتن اراضی از دست رفته مساعد پنداشتند و با یکدیگر بر ضد دولت سوئد همداستان شدند و بموجب عهدنامه هائی که در مسکو و کپنهاک منعقد گردید، پطرکبیر تسار روسیه و اگوست دوم پادشاه لهستان و فردریک چهارم پادشاه دانمارک سپاهیان خود را برای حمله به متصرفات سوئد آماده ساختند (1698-1700 م.). نخست پطر لشکر به ایالت لیونی کشیده قلعه ٔ معروف ناروا را محاصره کرد. ولی برخلاف گمان سلاطین مذکور شارل دوازدهم جوانی هوشیار و بی باک و شجاع بود و با حملات پیاپی و سریع خویش دشمنان را در اندک مدتی از پای درآورد. چنانکه در ماه مه سال 1700 م. ناگاه با سپاهی شهر کپنهاک را محاصره کرد و فردریک چهارم را مجبور ساخت که از در صلح درآید و از متحدین خویش جدائی گیرد. سپس با قریب نه هزار سوار متوجه قلعه ٔ ناروا که در محاصره ٔ پطر بود گردید و به یک حمله چهل هزار سپاه روس را درهم شکسته قلعه ٔ مزبور را از محاصره نجات داد. پس از فتح ناروا شارل دوازدهم بجای اینکه وارد خاک روسیه شود و بجانب مسکو راند متوجه لهستان گردید و مدت شش سال از 1701 تا 1706 م.با اگوست پادشاه لهستان مصاف داد و بالاخره او را ازسلطنت برداشته استانیسلاس لکزینسکی را به پادشاهی لهستان نشاند (1704) و اگوست را مجبور کرد که پادشاهی استانیسلاس را تصدیق کند (1706). در این مدت پطر موقع را مغتنم شمرده بر قوای خویش می افزود و پادشاه لهستان را در برابر شارل تقویت میکرد. برای اینکه بر عده ٔ سپاهیان روس بیفزاید بنظام وظیفه توسل جست و برای تهیه ٔ توپ ناقوسهای کلیساها را آب کرد و چون قوای خویش را کامل و مستعد دید به سواحل بالتیک حمله برد و ولایات انگری و لیونی و استونی را تسخیر کرد (1701-1704) و در سال 1703 در ساحل رود نوا شهر سن پطرزبورغ و قلعه ٔ معروف کرنشتات را بنیان نهاد.
جنگ پلتاوا: شارل پس از آنکه اگوست را از سلطنت لهستان خلع کرد و استانیسلاس را بجای وی نشاند متوجه روسیه شد و در ژانویه ٔ سال 1708 م. با33 هزار سپاه بر آن کشور تاخت. پطر نخست از در صلح درآمد و حاضر شد تمام ولایاتی را که در ساحل بالتیک تسخیر کرده است بدو بازدهد مشروط بدانکه شارل یکی از بنادر ساحل بالتیک را به روسیه سپارد ولی شارل بدین امر راضی نشد و او را جوابی سخت داد. پطر برای اینکه قوای دشمن را ناتوان سازد به حیله ای متوسل شد و از پیش شارل به داخل روسیه گریخت و در راه هرچه غلات و آذوقه بود ناچیز کرد. سپاهیان سوئد که از دنبال لشکر پطر می تاختند عاقبت بواسطه ٔ کمی آذوقه و راه دراز فرسوده و درمانده شدند و شارل ناچار بجای آنکه راه مسکورا پیش گیرد متوجه اوکرانی و جنوب روسیه گردید. در همان حال جمعی از سپاهیانش بسرداری لون هوپت که از صاحب منصبان کارآزموده ٔ وی بود در کنار دنی یپر بسختی از دشمن شکست یافتند و چون زمستان سخت سال 1709 دررسید چندین هزار از لشکریان او از سرما تلف شدند و از اسبان و آذوقه و مهمات سپاه چیزی برجای نماند. چون شارل نزدیک قلعه ٔ پلتاوا رسید از 33 هزار سپاهش چهارده هزار تلف شده بودند و از توپهای او چهار عراده بیش باقی نمانده بود. در چنین حالی پطر با شصت هزار سپاه و 72 توپ دررسید و جنگی سخت بین دو سپاه درگرفت و عاقبت سپاهیان سوئد جملگی مقتول و اسیر شدند. ولی شارل بواسطه ٔ زخمی که ده روز پیش از آن برداشته بود گریخته بخاک عثمانی پناه برده بود. جنگ پلتاوا کاخ اقتدار و عظمت سوئد را یکباره واژگون کرد و موجب قدرت و وسعت امپراطوری روسیه گردید و اروپا را با دولت توانای خطرناکی مواجه ساخت.
جنگهای دیگر پطر با دولت عثمانی: در ماه نوامبر 1710 م. دولت عثمان بتحریک شارل دوازدهم با روسیه از در جنگ درآمد. پطر نیز بگمان اینکه مسیحیون عثمانی با او یاری خواهند کرد به ایالت مولداوی حمله برد و وارد خاک دشمن شد و با تهور بسیار پیش راند. ولی ناگاه با جمع فراوانی از سپاهیان ترک که در عدد پنج برابر لشکر وی بودند مصادف گشت و شکست و هلاک خویش را معاینه دید. لکن از فساد اخلاق و رشوه خواری سران دشمن استفاده کرد و به کمک زن خود کاترین که تمام جواهر و اندوخته ٔ خویش را بدو سپرد مبلغ دویست هزار روبل نزد وزیر اعظم عثمانی فرستاد و او را به صلح راضی کرد و بموجب عهدنامه ای که بین دو دولت بسته شد پطر و سپاهش از خطر رهائی یافتند و بندر آزوف بار دیگر بتصرف دولت عثمانی درآمد (ژویه 1711).
تقسیم ممالک سوئد: پس از جنگ پلتاوا پطر ایالت فنلاند و جزایر آلاند را نیز از متصرفات سوئد ضمیمه ٔ روسیه کرد. در همانحال اگوست پادشاه لهستان نیز به کشور خود بازگشته استانیسلاس را منهزم ساخت و بار دیگر بسلطنت نشست. فردریک گیوم اول پادشاه پروس هم ایالت پومرانی (پومرن) را تصاحب نمود و پادشاه دانمارک به تهیه ٔ سفاین پرداخت تا بخاک سوئد حمله برد. معهذا شارل دوازدهم از خاک عثمانی بیرون نمی رفت و میکوشید که سلطان را بار دیگر بجنگ روسیه برانگیزد ولی در سال 1714 م. از دولت عثمانی نومید شد و از پناهگاه خود گریخته درصدد برآمد که به کمک دولت اسپانی سرزمین نروژ را از دانمارک بگیرد ولی در نخستین جنگی که میان دولتین روی داد بقتل رسید. (11 دسامبر 1718). پس از شارل خواهرش اولریک اله ئونور بجای وی نشست و با دول لهستان و پروس و دانمارک از در دوستی درآمد و متصرفات ایشان را تصدیق کرد و بالاخره در سال 1721 نیز ایالاتی را که پطر در ساحل بالتیک گرفته بود رسماً به او واگذاشت.
مسافرتهای پطر: پطر پس از تسخیر بندر آزوف در سال 1697 به قصد مشاهده ٔ تمدن اروپای غربی راه سفر پیش گرفت و بنام پطر میخائیلویچ قسمتی از آلمان را سیاحت نموده به هلند رفت و چهارماه در آن مملکت توقف کرد. در این مدت بیشتر در کارخانه های کشتی سازی و نجاری مشغول کار بود، سپس به انگلستان سفر کرد و سه ماه نیز در آن مملکت بسر برد و چون لوئی چهاردهم به وسائلی او را از ورود به فرانسه مانع شد به وین رفت. در این سفر پطر جمع کثیری از مهندسین و معماران و افسران و دریانوردان و پزشکان هلندی و انگلیسی را استخدام کرده به روسیه فرستاد تا هریک در فن مخصوص خویش آموزگار ملت وی باشند. سفر دوم پطر در سال 1716 آغاز شد. در این سفر نیز ممالک آلمان و دانمارک و هلند را گردش کرد و به فرانسه رفت تا مگر با آن دولت عهدنامه ای سیاسی بندد ولی بدین مقصودنرسید.
خدمات پطر: اقداماتی که پطرکبیر در رهبری روسیه به راه تمدن یا به گفته ٔ خود او در «تبدیل شکل روسیه » کرد مبتنی بر نقشه ٔ اساسی و صحیحی نبود و این امر غالباً بر اثر هوی و هوسها و احتیاجات آنی وی صورت گرفت. درباب تغییر اوضاع اجتماعی و اخلاق قدیمی ملت روس پطر معتقد بود که باید «ملت روسیه را که چون گله ٔ حیوانات است به لباس آدمی درآورد» بهمین سبب چنانکه سابقاً هم اشاره کردیم در سال 1689 م. فرمانی صادر کرد و ریش و زلف و قبای بلند را ممنوع ساخت و به مردم روسیه پنج سال مهلت داد که صورت ظاهر و لباس خود را تغییر دهند.سپس امر کرد که زنان روسیه حجاب از روی برگیرند و از خانه نشینی احتراز جسته مانند اروپائیان با مردان معاشرت کنند (1718) به امور اقتصادی و زراعتی و استخراج معادن نیز توجه خاص داشت، چنانکه در زمان او ترعه های بسیار کنده شد و در حدود دویست کارخانه در روسیه برپا گشت و دائره ٔ زراعت و تجارت توسعه یافت و مدارسی چند مانند مدرسه ٔ دریانوردی و مدرسه ٔ جراحی و مدرسه ٔ مهندسی تأسیس شد ولی چون شاگردان این مدارس از معلومات مقدماتی بی نصیب بودند از مؤسسات مزبور فائده ٔ قابلی بدست نیامد. پطر سراسر کشور را به دوازده ایالت و هر ایالت را بچندین ولایت تقسیم کرد و هر ایالتی را حاکمی معین نمود. حکومت مرکزی مرکب از شورای دولتی یا سنا و ده وزارتخانه بود و تمام امور مملکت بوسیله ٔ آنها حل و عقد میشد. ریاست روحانیون روسیه تازمان پطر با بطریق بزرگ بود که از طرف کشیشان انتخاب میشد. پطر این مقام را برانداخت و از روحانیون انجمنی بنام مجمع سن سی نود تشکیل کرد و نماینده ای نیز از جانب خود بدان انجمن فرستاد، بدین طریق زمام اداره ٔ روحانی کشور را نیز بدست گرفت و آنرا وسیله ٔ اجرای مقاصد خویش ساخت. در تشکیلات سپاهی روسیه نیز تغییرات فراوان داد و سپاه مملکت را به سبک سپاهیان آلمان تربیت کرد. در پایان سلطنت او عده ٔ سپاه روس گذشته از قزاقان قریب 94 هزار تن بود و از این جمله 58 هزار پیاده و 36 هزار سوار بودند. مبالغ کثیری نیز در تهیه ٔ کشتیهای جنگی بکار برد و عده ٔ کشتیهائی را که از خرد و بزرگ در زمان پطر ساخته شد از هزار متجاوز نگاشته اند. بنای شهر سن پطرزبورغ بزرگترین دلیل عزم و اراده ٔ ثابت پطرکبیر است. محلی را که پطر برای بنای این شهر انتخاب کرد زمینی باتلاقی در ساحل دریای بالتیک بود که شعب رود نوا از اطراف آن بدریا میریخت. در ای ناحیه هیچگونه وسائل ساختمان یافت نمیشد و ناگزیر بودند که همه چیز را از خارج و شهرهای دوردست تهیه کنند. کارگرانی را که برای ساختمان این شهر بدانجا آوردند همگی روستائیان روسیه بودند که بزور بدانجا بردند و بکار گماشتند و چون در آن سرزمین وسائل آسایش نبود چندین هزارتن از ایشان تلف شدند. بنای شهر در سال 1703 م. آغاز شد و خانه های نخستین آنرا با چوب ساختند ولی در همان حال پطرفرمانی صادر کرد که بموجب آن هر کس جز در شهر سن پطرزبورغ بنائی از سنگ میساخت محکوم به تبعید می گشت و هر یک از ملاکین ناگزیر بود که در آنجا خانه ای دو طبقه بنا نهد. خود او نیز دو قصر بزرگ بنیان نهاد و مهندسینی برای اتمام شهر از ممالک بیگانه استخدام نمود وبالاخره به نیروی ثبات عزم و همت و زور در چنان محل نامناسبی شهری زیبا برپای ساخت. پطر در سیاست گناهکاران و مخالفین خود سخت قسی القلب بود. چنانکه در سال 1697 چندین هزارتن از مردم روسیه را که هنگام سفر اوبه اروپا بتحریک خواهرش صوفی سر به شورش برداشته بودند کشت و جمعی از ایشان را در میدان سرخ شهر مسکو بدست خویش سر برید و حتی امر داد که زنان و کودکان ایشان را از مسکو تبعید کردند. در سال 1718 نیز پسر بیست و هشت ساله ٔ خود آلکسیس را که نهانی با افکار پدرمخالفت داشت و از ترس او از روسیه گریخته بود پس ازدستگیر شدن محکوم به اعدام نمود و پنج روز پیاپی درحضور خویش او را شکنجه کرد و عاقبت به ضرب تازیانه هلاک ساخت. اقدامات پطر و رفتار سخت وی از لحاظ سیاسی بحال روسیه بسیار مفید افتاد چنانکه در اواخر سلطنت او آن مملکت در زمره ٔ ممالک بزرگ اروپا درآمد. ولی از جهت تمدن تأثیر قابلی نکرد و با آنکه ملت روسیه در ظاهر به ملل اروپای غربی شباهت یافته بود، در اخلاق واقعی و صفات و روحیات ملی و طبیعی افراد آن تغییرفوق العاده ای حاصل نشده بود.
مرگ پطر: پطر چون مایل نبود که پسر فرزند مقتولش آلکسیس به امپراطوری روسیه رسد در سال 1721 قواعد قدیم وراثت پادشاهی روسیه را ملغی کرد و فرمانی صادر نمود که بموجب آن تساران روسیه از آن پس در تعیین ولیعهد خویش مختار و آزاد میشدند. لکن در 28 ژانویه ٔ سال 1725 ناگهان در 53 سالگی به مرض ذات الریه درگذشت و فرصت آنکه جانشین خود را تعیین کند نیافت. پس از مرگ پطر زنش کاترین که از رختشوئی بدان مقام رسید بود به یاری یکی از درباریان موسوم به منچیکوف ملکه یا امپراطریس روسیه شد. (تاریخ عمومی درقرون هفدهم و هجدهم تألیف نصراﷲ فلسفی).


چرکسستان

چرکسستان. [چ َ ک َ س ِس ْ] (اِخ) ناحیه ٔ بزرگی از بلاد قفقاز است و در قسمت غربی سلسله ٔ جبال قفقاز و دامنه های شمالی آن قرار دارد و مجرای رودخانه های قوبان و ترک در شمال آن واقع شده است. از مغرب به دریای سیاه و دریای آزاق، و از جنوب به منکرلی و گرجستان، و از جنوب شرقی به داغستان و از مشرق و شمال شرقی به مسکن اقوام نوغای و تاتار محدود است. در عرض شمالی بین 41 درجه و 54 دقیقه و 45 درجه و یک دقیقه و در طول شرقی بین 34 درجه و 2 دقیقه و 34 درجه قراردارد و مساحت سطح آن در حدود 70000 کیلومتر مربع است. قسمت جنوبی آن کوهستانی و مرتفع میباشد و کوه البرز بارتفاع 5423 متر در داخل این ناحیه است. رودهای آن برودخانه ٔ قوبان میپیوندد و آن نیز بدریای سیاه میریزد و بعضی نیز بوسیله ٔ رودخانه ترک بدریای سیاه میریزند. قسمتهای کوهستانی آن از بیشه هایی تشکیل یافته و از درختان پوشیده شده اند. نواحی نزدیک رودخانه های قوبان و ترک حاصلخیز و برای زراعت مستعد میباشد و محصولات آنجا گندم، جو، چاودار، ارزن، برنج و سایر حبوبات، کتان، توتون و غیر آنهاست، و چراگاههای زیبایی نیز دارد، و اغنام و احشام آن نیز مشهور است، و دارای معادن بسیاری است که مهمترین آنها آهن است. مردم آن غالباً شکارچی هستند و چرکسستان بجز قصبه های کوچک «یکترینودار» و «پیاتیفورسک » که روسها ساخته اند شهر و قصبه ای ندارد. چرکسستان از قدیم محل سکونت چرکسها بوده است و جغرافی دانان قدیم از قبیل استرابون و پلین ساکنان این ناحیه را قومی ذکر کرده اند که قریب بنام چرکس است. پادشاهان سلجوقی این ناحیه را بتصرف درآوردند و پس از آنان تیمور لنگ مردم آنجا را کاملاً مطیع خود کرد ولی پس از مرگ وی استقلال خود را مجدداً بدست گرفتند. زمانی هم دولت عثمانی بر این ناحیه تسلطپیدا کرد و بعد دولت روسیه مدت پنجاه سال کوشید و با آنان جنگها کرد و سرانجام 200000 تن از میان ایشان به ممالک عثمانی هجرت کردند، و عده ٔ کمی در خود چرکسستان باقی ماندند. چرکسها به قبایل متعددی منقسم شده اند و از جمله ٔ آنها «آبازه ها» و «چچن ها» میباشند. روسها پس از تسلط بر چرکسستان نام این ناحیه را تغییر داده اند و قسمتی از آنرا ایالت «برر» شامل قوبان وترک و ناحیه ٔ آبازه را ایالت بحر سیاه نامیدند. (ازقاموس الاعلام ترکی ج 2). ساکنان چرکسستان را ترکان وعربان «چرکس »، و روسیان چرکسی، و اهالی اُست کزک نامیده اند. در قرن ششم ق. م. نخستین بار ذکر این مملکت بمیان می آید و یونانیان سکنه ٔ آنجا را انت و ادیغ نامیده اند و قابل توجه است که چرکسیان امروزه هم خود را بنام اخیر میخوانند. راجع بتاریخ قدیم آنان اطلاع چندان در دست نیست. مخصوصاً در باره ٔ بخش شرقی آن که جزیی از کشور ایبری بشمار میرفت. این کشور را مهرداد تسخیر کرد و پس از مرگ وی، لااقل اسماً در زمره ٔ امپراطوری روم شرقی درآمد. هونها در قرن پنجم میلادی آن را تخریب کردند و سپس خزران آن را به تصرف درآوردند و پس از سقوط خزران جزو حکومت سلجوقیان ایران درآمد و پس از آن جزو گرجستان محسوب گردید در قرن دهم روسها شروع به پیشروی در قفقاز کردند و کمی بعد خاندانهای روسی و چرکسی با یکدیگر وصلت کردند. باتوخان نواده ٔ چنگیزخان آن ناحیه را در قرن سیزدهم تصرف نمود و آن یکی از کشورهای امپراطوری مغول محسوب شد چرکسستان در آخر قرن چهاردهم جزو ممالک تیمور لنگ و جانشینان وی درآمد. در همین دوره سکنه ٔ این ناحیه بدین اسلام گرویدند. در پایان قرن هفدهم، تزار روسیه ایوان واسیلویچ داماد یکی از امرای چرکس، از استقلال چرکسستان علیه خان قریم (کریمه) مدافعه کرد، ولی پس از وی جانشینانش اعتنائی بدین امر نکردند و ناحیه ٔ مزبور جزو متصرفات خانان قریم شد. بسبب بدرفتاری حکمرانان، مردم این ناحیه در 1708 عصیان کردند و تحت حمایت دولت عثمانی درآمدند. صلح بلگراد (1739) و کوچک کنیرجی (1774) استقلال آن ناحیه را تأمین کرد، اما این امر چندان نپائید. در زمان پطرکبیر روسها دربند و باکو را تصرف کردند و در 1783 چرکسستان در زمره ٔ متصرفات روسیه درآمد و از این زمان با وجود عصیان هایی که در سرزمین مذکور پدید آمد، همواره جزو روسیه بشمار میرفت. در 1864 میلادی 200000 تن از سکنه ٔ آن ناحیه بعثمانیه پناه بردند و سلطان عثمانی بدیشان زمین و اقطاعات داد. (از لاروس کبیر). رجوع به چرکس و چراکسه شود.


باب الابواب

باب الابواب. [بُل ْ اَب ْ] (اِخ) جغرافیون عرب این نام را بشهر دربند واقع در دامنه های جبال قفقاز و ساحل غربی بحر خزر اطلاق نمایند و آنرا «الباب » نیز گویند. رجوع به دربند شود. (قاموس الاعلام ترکی ج 2). و رجوع بلغات تاریخیه و جغرافیه ٔ ترکی ج 2 شود. دربند، و آن دربندیست به خزر.در بند شروان. (از تاج العروس ماده ٔ دز). باب الابواب، دربند. (المعرب جوالیقی ص 218 س 23). سرحدی است به ملک خزر و آن از محل انقطاع جبال از کیان تا دریای خزر سدی از سنگ و چوب و آهن و ارزیز کشیده اند و در میان سد بجهت آمدوشد قوافل که از ایران بترکستان یا از ترکستان بایران باشد دروازه ٔ کلان از آهن نصب نموده اند بوقت حاجت مرور قوافل نگهبانان پادشاه ایران آن دروازه را می گشایند و باز مقفل نمایند و این را دربند خزر هم میگویند. (غیاث) (آنندراج). و بسیار جای ها و دربند باب الابواب را بنا کرد [انوشیروان] بر آن سان که هنوز برجایست تا از تاختن ترکان بی بیم باشند، کمابیش بیست فرسنگ زمین است و هر جایگاه قایدی بپای کرد و پیش کسانی که اخبار ندانند چنانست که آن سد سکندر است و آنرا اصل نیست که سد سکندر نه بدین حدودست و هم از آهن و ارزیز است و از روی آمیخته است... (مجمل التواریخ و القصص ص 76و 282). آنرا باب بدون اضافه و ابواب گویند و آن دربند یعنی در بند شروان است. باب الابواب شهری است به کنار دریای طبرستان که دریای خزر باشد و آن دریا به دیوار آن رسد و در وسط آن شهرلنگرگاه کشتیها است و در دو طرف ساحل دریا دو سد برآورده اند و در مدخل آن را پیچیده و بر دهانه زنجیره ای ممتد ساخته اند تا مانع ورود و خروج کشتی ها گردد مگر با اجازه و بدانجهت آنرا باب الابواب گفتند که دهانه های معبرهای کوه قبق (قفقاز) از آنجاست و بدانجا قلاع بسیار باشد، زیرا خزران از آن میگذشتند و مملکت ایران را غارت میکردند و بهمدان و موصل میرسیدند و چون انوشیروان به سطنت رسید دیوار از سنگ سخت و ارزیز بارتفاع 300 ذراع برآورد تا مانع ورود خزران شود و بدانجا نگهبانان گماشت. (از معجم البلدان) (مراصد الاطلاع). اما بحر طبرستان که آنرا دریای گیلان و بحر گرگان و دریای باب الابواب و بحر خزر نیز خوانند. طول این دریا از مشرق تا به مغرب 260 فرسخ است و عرضش 200 فرسخ و این دریا از آبسکون امتداد یافته بطرف دیلم و طبرستان و باب الابواب و شروان و دیار خزر بگذرد و باز به سکون منتهی شود... (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 661).
حاکم باب الابواب دربند، مداخل: ششهزار و چهارصدوهشتاد و هفت تومان و سه هزار و نهصد و پنجاه وپنج دینار. ملازمان: یکهزار و ششصد تن. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 78). مؤلف مرآت البلدان آرد: باب الابواب: او را باب بدون اضافه و باب و ابواب بطور عطف نیز گویند و آن دربند شیروان است این شهر در کنار دریای طبرستان (خزر) میباشد اصطخری گفته: باب الابواب شهری است که بسیار اوقات میشود که آب دریا وصل بدیوار آن میگردد دروسط آن یک اسکله ای است و وضع آن این است که دو سد از دو سوی که دخول و خروج بی اذن ممکن نباشد. این شهر از اردبیل بزرگتر و مساحت آن دو میل مربع است. زراعت آن بسیار و میوه کم و فواکه آنرا از نواحی می آورند و دیوار طولانی کم عرضی از سنگ که ابتدا می شود از کوه برای محروس بودن شهر ساخته اند و راهی از کوه ببلاد مسلمین ندارد و بجهت آنکه خطوط طرق محو و خراب شده است و مسالک مابین بلاد کفر و اسلام صعب است و علاوه بر امتداد دیوار مسطور نیز قطعه ای از آن که شبیه است بدماغه ٔ طولانی در دریا کشیده شده است که کشتیها نتوانند نزدیک شوند و این دیوار محکم از بناهای انوشیروان است و این شهر یکی از سرحدهای معظم و ثغور جلیله است زیرا که دشمنهای زیاد از طوایف مختلفه بالسنه ٔ متضاده دور آنرا دارند و عدد نفوس هر طایفه نیز زیاد است ودر پهلوی شهر کوه عظیمی است معروف بکوه ذئب یعنی گرگ که هر ساله هیزم زیادی سر این کوه جمع می نمایند که اگر دشمنی رو بایشان نمایند و محتاج بامداد شوند هیزمها را آتش بزنند و اهل آذربایجان و اران و ارمینیه را خبر دهند و معروف است که در بالای کوهی که ممتد ومتصل است به باب الابواب و دیوار مذکور روی آن ساخته شده زیاده از هفتاد فرقه سکنا دارند که هیچیک زبان آن دیگری را نمیدانند و سلاطین عجم در حفظ این سرحد کمال اهتمام را داشته و دقیقه ای از دقایق محارست آنرا فروگذار نمیکرده لوازم و مصالح آنرا همیشه حاضر و موجود داشته اند زیرا که میدانسته اند این سرحدی پرخوف وخطر و اغماض از آن مورث صدمه و ضرر کلی است و از عساکر خاصه ٔ خود که بآنها اطمینان کامل داشتند مستحفظ و ساخلوی برای آن انتخاب میکردند و ایشان را مختار میکردند که هر قدر بتوانند در آن زراعت و آبادی بکنند، فروگذار ننمایند و مالیه ٔ دیوانی را از ایشان نمی گرفتند، محض این که ملک را آباد کنند و سرحد را چنانکه باید مستحکم و محروس دارند تا از لشکر ترک و سایر اعادی ایمن باشند. و از طوایفی که مخصوص حراست این ثغر بودند یکی طایفه ٔ طبرسران و یکی طایفه ٔ فیلان و یکی لزگی بودند که نهایت عدت و جمعیت داشتند و نیز طایفه ٔ لران و شروان و غیره که بعدت کمتر از طوایف اول بودند و هریک فرقه را مأمور بحفظ یک نقطه و مرکزی نموده بودند. بالجمله باب الابواب فرضه و اسکله ٔ دریای خزر است که طوایف خزر و سریر و سندان و جندان و کرج و غیره در اکناف آن ساکن اند و در آن پارچه ریسمانی میبافند. علف کتان مخصوص حوالی این شهر است. سکنه ٔ اران و آذربایجان و ارمنستان این علف را نمیشناسند. زعفران و حبوب در آن بعمل می آید. نزدیک شهر در طرف ولایات اسلام قصبه ٔ مسقط است و پهلوی آن ولایت قوم لزگی میباشند و مردم این طایفه بلندقامت و قوی و در زراعت ماهرند. در آن حوالی یک ولایتی است که مردمش موسوم به خماشره و به تبعیت به دولتی ندارند، و میانه ٔ باب الابواب و ولایت خماشره فاصله ٔ خاک قوم طبرسران است.این طایفه هم بلندقد و قوی و خوب هم زراعت میکنند لکن مردم قوم لزگی عدداً بیشترند و خاکشان وسیعتر است و بالادست ایشان قبیله ٔ فیلان میباشد و خاکشان وسعتی ندارد، و علاوه بر قصبه ٔ مسقط نیز در کنار دریا شهرشابران است که کوچک ولی محکم است و در اطراف آن قصبات واقع میباشد. ابوالعباس طوسی در باب بنای بزرگی که ذکر کردیم مینویسد که در عهد خلافت منصور از ما سؤال کرد که آیا میدانید که چرا انوشیروان دیوار باب الابواب را ساخت یا نه ؟ جواب گفتند: اطلاع نداریم. منصور گفت: قوم خزر که مملکت ایران را تا همدان و موصل متصرف شده بودند انوشیروان که بتخت نشست چند نفر رسول نزد پادشاه این قوم فرستاده دختر او را برای خود خواستگاری نمود و نیز دختر خود را بپادشاه وعده کرده که اتحاد مابین حاصل و محکم گردد و متفقاً بدفع خصم خویش بکوشند. خاقان پادشاه این قوم قبول کرده انوشیروان یکی ازکنیزان صاحب حسن حرم را بجای دختر خویش با هدایای ممتاز نزد خاقان ارسال داشت و خاقان دخترش را برای انوشیروان فرستاد. بعدها انوشیروان خواهش کرد که با خاقان ملاقات کند خواهش او مقبول افتاد یک محل مناسبی رامعین نمود هر دو پادشاه در آنجا همدیگر را ملاقات کردند و چندی هم با هم ماندند. انوشیروان یک روز بیکی از صاحبمنصبان خود سفارش کرد که سیصدنفر مرد جنگی منتخب کند و به اردوی دشمن که خواب بودند بتازد. حسب الامر انوشیروان معمول داشت.روز بعد خاقان از انوشیروان جویای علت این رفتار شد.انوشیروان تجاهل کرده گفت:من هیچ اطلاع ندارم و باید تحقیق کرد. از تحقیق هم حاصلی عاید نشد و سه دفعه ٔ دیگر باز به اردوی خاقان تاختند. خاقان متغیر شده بسرداران خویش حکم کرد که همان سلوک را به اردوی انوشیروان مسلوک و منظور دارند.انوشیروان از این کار سخت متغیرشده و با خاقان بطورتندی سخن راند. خاقان گفت: تو زیاد در پرخاش مبالغه میکنی و حال آن که یکبار متعرض لشکر تو شده اند و بلشکر من چند دفعه تاختند و من حوصله نمودم. آنگاه انوشیروان گفت: این تعرضات از کسانی است که میخواهند وفاق ما را بنفاق مبدل کنند من یک تکلیفی بتو میکنم که اگر قبول کنی طرفین را نتایج و فواید حسنه عاید خواهد شد. خاقان گفت: آن تکلیف کدام است ؟ انوشیروان گفت مرا بگذار یک دیواری و دروازه ای محکم سد مانند در حد مملکتین بسازم تا کسی بی اجازه نتواند داخل و خارج شود. خاقان پسندید و بخاک خود رفت. اما انوشیروان در آنجا ماند و از سنگ کوه و سرب دیواری ساخت که سیصدذراع طول داشت و ارتفاعش محاذی رؤس جبال بود و نیزدیوار را تا دریا امتداد داد. گویند به حکم او مشکها را پر باد کردند و شالوده ٔ دیوار را روی مشکها گذاردند تا سنگین شده و بقعر دریا نشست و دیواری در بحرساخت که ببزرگی دیوار بر و خشکی بود و درهای آهنی برای آن قرار داد و بصد نفر مستحفظ سپرد و حال آنکه این محل قبل از ساخته شدن دیوار صد هزار نفر حافظ و حارس لازم داشت. اینکار که به پایان رسید انوشیروان حکم کرد تختش را روی سدی که مشرف بدریا ساخته بودند گذاردند و بزمین افتاده پروردگار را حمد نمود و گفت: حالا به مقصود رسیدم و بعدها میتوانم براحت زندگی کنم.دیگری گفته: چون راه وصل از خشکی بدریا متعدد بود انوشیروان این دیوار را ساخته و تا جائی که عبور از آن دیگر مقدور نباشد امتداد داد. دیوار با سنگ تراش ساخته شده و هر قطعه از آن از پنجاه پی کمتر ارتفاع ندارد سنگها را با قلابهای آهنی وصل کرده و فاصله ها را با سرب پر کرده اند. هفت فرسخ طول آن است انوشیروان هفت راه ساخت و در راهی شهری بنیاد کرد و مستحفظ گذاشت که حافظ راهها باشند. مستحفظین نامشان انشاستکین بود. گویند بالای دری که به باب الجهاد معروف است دو ستون گذارده و روی آنها مجسمه ٔ یک شیر است در زیر آن دو قطعه ٔ سنگ است که صورت دو ماده شیر بر روی آنها نقش کرده اند و در حوالی این دو مجسمه یک مردی است که پائین پای او یک شغال ساخته اند که خوشه ٔ انگوری در دهان دارد. نزدیک شهر آب انباری است ازسنگ تراش پله میخورد که آب پائین میرود، بتوانند بردارند و در طرفین پله ها دو شیر است که می گویند برای حفظ شهر طلسم است. در باب فتح اسلام باب الابواب را نوشته اند: سلمان بن ربیعه ٔ باهلی در خلافت خلیفه ٔ ثانی لشکر بدانجا کشید و تا هر دو عمارت و رودخانه بلنجر رسید آن طرف رودخانه با لشکر خاقان دچار شد سلمان با چهارهزار نفر از متابعینش کشته شدند.
قشون طرف مقابل بعد از قتل ایشان آتش عظیم درمیدان جنگ افروخته اموات را دفن کردند و جسد سلمان را درتابوت گذارده در معبد خود نهادند. در خشک سالی تابوت را که بیرون می آوردند و باز میکردند باران می آمد. در جای دیگر خواندم که:ابوموسی اشعری بعد از فتح اصفهان در سنه ٔ نوزده ٔ هجری سراقهبن عمرو را بطرف باب الابواب فرستاد و سرکرده و طلایه ٔ لشکر او عبدالرحمن بن ربیعه بود بعد از کشش و کوشش بسیار شهر را تصرف کردند.
باب الابواب شهر عجیبی است در کناره ٔ دریای خزر که آنرا با سنگ ساخته اند وضع آن مستطیل و طول آن ثلث فرسخ و عرض آن بقدر یک تیر پرتاب است دروازه های آهنی و برج های زیاد دارد و در هر برجی مسجدی است برای مجاورین و طلاب علوم. این شهر ازبناهای انوشیروان عادل است در پهلوی او کوهی است که دماغه ٔ او پیش آمده است. باب، چهار موضع است: اول شهر کوچکی است نزدیک حلب، ثانی قریه ای است از قرای بخارا، ثالث اسم کوهی در نزدیکی هجر در خاک بحرین، رابع که آنرا باب الابواب گویند شهری است در ساحل خزر که صور طلسمیه در آن برای دفع ترک هست و در زمان ما عثمان پاشا بن ازدمر، وزیر سلطان مرادخان بن سلطان سلیم خان عثمانی آن را مفتوح نموده و در آن قلعه ها ساخت و این شهر را انوشیروان در شعب کوه فتح ساخت. این کوه نهایت عظیم و صقع آن جلیل و فروگرفته است ممالک و طوایف کثیره را و دیواری عظیم از این شهر ابتدا نموده وبقدر یک میل راه در میان دریا بوده که در این مسافت آب دریا داخل و ازین سوی دیوار میباشد و کشیده میشود دیوار در کوه فتح از بالاهای آن کوه پائین ها و شعاب آن چهل فرسخ امتداد دارد و منتهی میشود بقلعه ای که آنرا طبرستان مینامند و در هر سه میل مسافت یک دروازه از آهن ساخته و طایفه ای را بمستحفظی گذاشته و کوه فتح زیاده از دوماهه راه ممتد است و در حوش و حول آن طوایف مختلفه ساکن است که جز خدا کسی شماره ٔ آنها را نمیداند. نزهه القلوب گوید: مغول باب الابواب را دمرقاپو خوانند. مؤلف گوید: باب الابواب از شهرهای معتبرداغستان است. قلعه ٔ محکمی در بالای کوهی که مجاور شهر است ساخته شده، معروف است اسکندر رومی بنای این شهر نموده و انوشیروان عادل حصاری بر آن کشیده گویا این قول علیل باشد زیرا که اسکندر هرگز به دربند نیامده بلکه در حیات او از سرداران او هم کسی باین شهر نیامده است. در صدر اسلام اعراب آنجا را فتح کردند اهالی آن تاتار ارمنی هستند. مسجد بسیار عالی در آن بنا شده است. بندرگاه دربند بقسمی نامساعد است که کشتیهای تجارتی آنجا نمی توانند لنگر بیندازند. باغات خوب در حوالی دربند است. گلابی و به و هلو و زردآلو و بادام و انجیر و انار و انگور بسیار خوب بعمل می آید. زعفران دربند مشهور است. معروف است که جمعیت این شهر زیاده از هفت هزار نفر نیست و شهر در یکی از دژهای معروف قفقاز و در دامنه ٔ تپه واقع است و باین واسطه کوچه های پست و بلند زیاد دارد. دیوار سابق الذکر که از تاریخ قلعه ٔ این شهر تا کنار دریا کشیده شده و در قدیم درهای آهنی بآن نصب بوده، بنای دیوار را انوشیروان برای دفع و منع ورود طایفه ٔ خزر که در آن وقت وحشی بودند و سرحد ایران را مغشوش می نمودند، نموده. گویند این دیوار در تمام کوه قفقاز ممتد و منتهی ببحر سیاه میشود. مسافر که از خارج میخواهد بدربند داخل شود ابتداء جز دیوار خرابه ٔ سنگی که از دریا شروع شده و در قلل جبال پنهان گشته چیزی به نظر او نمیآید. از آثار تازه که در این شهر است اطاق کوچکی است که پطر کبیر امپراطوری روس در سنه ٔ هزار و هفتصد و بیست و دو مسیحی مطابق هزار و صد و سی و پنج هجری که بحسب ظاهربقصد حمایت سلاطین صفویه و در باطن بخیال تسخیر قفقاز آمده بود، در آن منزل کرده است. داخل شهر دربند بسبک زمین و آثار و اوضاع فرنگی در آن کمتر دیده میشود. بازارهای متعدد و کاروان سراهای وسیع دارد. دکاکین و دارالتجاره ٔ روسها در کنار دریاست در سنه ٔ هزار و هشتصد و سی دو مسیحی مطابق هزار و دویست و چهل و هشت هجری یکی از صاحبمنصبان نظام روس موسوم بمادلنسکی این دیوار مسطور را از ابتدا تا انتهی سیر نمود و در این مسئله راپورتی به رئیس خود بزبان روسی نوشت. الکساندر دوما شاعر فرانسوی از زبان روسی بفرانسه ترجمه نمود و مابعینه از فرانسه بفارسی ترجمه کرده و هو هذا:
ترجمه ٔ راپورت صاحبمنصب روسی: خرابه ٔ این دیوار کهنه که دنیای قدیم را باین قسمت دنیا که آن وقت هیچ سیاح و مورخی ندیده و نشنیده بود سوا میکند، مشهود شد این دیوار یا از سلاطین فارس یا از پادشاهان مد است، و مقصودشان ازین بنا منع دخول طایفه ٔ وحشی در مملکت خودشان بوده. طایفه ٔ وحشی که آن وقت مینامیدند، سرهنگ عزیز، اجداد ما بود. ببخشید ازین اطلاق لفظ ما، اجداد شما گرجی و از طایفه ٔ تربیت شده ٔ آن عصر محسوب میشدند، مقصود اجداد خود من است. شما که زبان تاتار را خوب میدانید کتاب دربندنامه را مطالعه کنید، یقین در آن کتاب نوشته شده است که بنای این دیوار را اسفندیار یااسکندر یا انوشیروان نهاد و آنچه معین است این دیوار از دریای خزر شروع و بدریای سیاه منتهی میشده. در عظمت دیوار شک نیست، در بانی او اختلاف کلی است هر که بوده الان در قبر و زیر خاک است و هیچ نمیداند که مادر این وقت، تاریخ مینویسیم و یادی از او میکنیم. نه شما زحمت در تجسس پیدا کردن بانی بخود راه دهید نه من، درب آهنی بسته نیست که ما نتوانیم بآسودگی باقی مانده ٔ حالیه ٔ دیوار را سیر کنیم و بدانید که یکی از روزهای ماه سرطان با حاکم دربند و یکنفر از سلطانهای فوج ساخلوی این شهر و جمعی از بوالهوسان که میل تماشا داشتند از شهر دربند بیرون رفتیم میدانید که اززمان پطر کبیر چند مرتبه روسها این دیوار را که میتوانیم بگوئیم هشتم عجایب ابنیه ٔ دنیاست سیر کرده اند.... اول دفعه که روسها به دربند آمده و سیر این دیوار را نمودند سنه ٔ هزار و هفتصد و بیست و دو مسیحی بود که پطر کبیر خود بشخصه اینجا آمده بود. دفعه ٔ دویم کلنل دکوسکی که در سنه ٔ هزار و هشتصد و نوزده بسیاحت اینجا آمد. سیم ما بودیم که در هزار و هشتصد و سی و دو این سفر را نمودیم. گمان نکنید که این سفر ما طولانی و مشکل و پرخطر بود، برخلاف، اول جائی را که سیرکردیم و نزدیک بشهر بود مغاری بود موسوم بغار دیو که از دربند تا اینجا سه ربع فرسخ مسافت بود.آبی از کوه داخل این مغار میشود، معلوم نیست چرا این مکان راغار دیو میگویند، شاید چون در جای سختی واقع شده باین اسم موسوم شده باشد. در سوابق ایام اشرار و قاطعان طریق در این غار منزل میکرده اند.بالاخره رسیدیم بدیوار، آنچه معلوم شد این دیوار عجیب از نارنج قلعه شروع شده و بسمت مغرب ممتد گشته چه از قلل جبال و چه در عمق دره ها برجهای کوچک باین دیوار استوار است که در فاصله های غیرمعین بدون ترتیب قاعده بنا شده است. اما آنچه ما حدس زدیم در این بروج آذوقه و اسلحه انبار میکرده اند و در وقت لزوم مستحفظین دیوار آنچه لازمه ٔ حرب و دفاع بود، حاضر داشتند. هر کجا که سرازیر است از بالا که شخص ملاحظه میکند این دیوار بطور پله مرتبه بمرتبه ساخته شده، ارتفاع بروج بالنسبه بدیوار زیاده از یکذرع نیست هر قدر که از دیوار باقی بود ما سیر کردیم، پیشتر نرفتیم، شاید اگر پی میکردیم بانتهای دیوار میرسیدیم -انتهی.
مسعودی گوید: انوشیروان در باب الابواب دیواری بنا کرده که طول آن چهل فرسخ و بفاصله ٔ هر سه میل دروازه ای از آهن نصب کرد. مقصودش منع طایفه ٔ سریر و خزل و لزگی بود که بخاک ایران حمله نیاورند. مؤلف گوید: در سنه ٔ هزار و هشتصد و شصت مسیحی مطابق هزار و دویست و بیست و یک هجری در زمان الکساندر اول امپراطور روس قشون آن دولت فتح شیروان نمودند. سردار روس، تیریت زیانف این فتح را نمود ودر راپورتی که بپطرزپورغ نوشته این شرح را مینگارد:عنقریب از شیروان به بادکوبه میروم که آن شهر را ازدست حسینقلی خان بگیرم. مؤلف گوید: چون این تفصیل خالی از غرابتی نیست مینگارم: سردار مزبور به اطمینان قول حسینقلی خان حاکم بادکوبه که باو پیغام داده بودکه تنها بنزدیک قلعه آمده کلیه ٔ شهر بتو تسلیم خواهد شد با دو نفر سوار از اردوی خود خارج شده نزدیک قلعه آمد. خان مزبور کلید شهر را باو تسلیم کرد.در این بین یکنفر از اهالی ایران که غیرت وطنی او مانع از وقوع قضیه بود گلوله ای بسینه ٔ سردار روس زده از پا درافکند و ریسمانی بپای او بسته و در شهر بادکوبه گرداند. گویند علیخان والی دربند که آن وقت در بادکوبه بود محرک این عمل بوده و از آنجا معجلاً به دربند آمدکه آنجا را از حمله ٔ قشون روس محفوظ بدارد. قشون روس بسرداری ژنرال کلاذنب بسمت دربند حرکت کردند. علیخان با کمال جرئت و جلادت چندی قشون روس را معطل ساخت. عاقبت ارامنه ٔ شهر دروازه را گشوده شهر را تسلیم سردار روس نمودند و از آن وقت ببعد این شهر در تصرف روس است. دفعه ٔ دیگر بعد از آنکه پطرکبیر دربند را تسخیر نموده بود، در سنه ٔ هزار و یکصد و چهل و هفت هجری هنگامی که نادرشاه افشار به تسخیر گرجستان که آن وقت در تصرف عثمانی بود قشون کشید و عبداﷲپاشای سردار عثمانی را در حوالی ایروان مقتول و قشون عثمانی را متفرق ساخت. شهر دربند را که روسها در زمان پطر کبیر متصرف بودند، خود خالی کرده رفتند. (مرآت البلدان ج 1ص 119 و 124). و امروز بلاد باب الابواب و طاغستان (داغستان) گویند. (الحلل السندسیه ج 1 ص 51 ج 2).
.... دربندی که در کنار دریای خزر واقع است (باب الابواب، مورخین اسلامی) یا دربند کنونی به اران آن زمان یا به شیروان قرون بعد و دولت بادکوبه ٔ کنونی می پیوندد. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2402 و 2459). رجوع به اقلیم پنجم بخش ششم مقدمه ٔ ابن خلدون چ بولاق ص 63 شود.
|| ناصرخسرو در سفرنامه در شرح بیت المقدس آرد:... و چون از این در بگذری هم بر پهنای مسجدکه سوی مشرق میرود باز درگاهی عظیم بزرگست و سه در پهلوی هم برآنجاست همان مقدار که باب الاسباط است و همه را بآهن و برنج تکلفات کرده چنانکه از آن نیکوتر کم باشد و این در را باب الابواب گویند از آن سبب که مواضع دیگر درها جفت جفت است، مگر این سه در است و میان آن دو درگاه که بر جانب شمال است... (سفرنامه ناصرخسرو چ برلین ص 32).

معادل ابجد

پطرکبیر

443

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری