معنی پد
لغت نامه دهخدا
پد. [پ ِ] (اِ) مخفف پدر. (برهان).
پد. [پ َ] (اِ) سفیددار. غَرَب. درختی را گویند که هرگز بار ندهد. (برهان).
پد. [پ ُ] (اِ) پود. حُراق. خف. بد.پیغَه. بَدَه. حَرّاقَه. چوب پوسیده باشد که آتش گیره کنند. (برهان). و آنرا پود نیز گویند:
گر برفکند گرم دم خویش بگوگرد
بی پود ز گوگرد زبانه زند آتش.
منجیک.
و رجوع به پده شود.
لاسه پد
لاسه پد. [س ِ پ ِ] (اِخ) رجوع به لاسپد شود.
بشن پد
بشن پد. [ب ِ ش َ پ َ] (اِ) بشن پذ. نوعی از سرود هندی است مثل دهرپد. (غیاث) (آنندراج) (ماللهند ص 273 س 8).
فرهنگ عمید
حل جدول
واژه پیشنهادی
پارچه زخم بندی
فرهنگ معین
(پُ) (اِ.) = پود. پده: چوب پوسیده که آن را آتش گیره کنند، حراق.
گویش مازندرانی
دوبین
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
6