معنی واقعی

فارسی به انگلیسی

واقعی‌

Actual, Bona Fide, Concrete, Factual, Genuine, Historical, Literal, Living, True, McCoy, Objective, Practical, Pukka, Real, Real-Life, Right, Simon-Pure, Sincere, Sooth, Straight, Substantial, Substantive, Tangible, Trueborn, Unfeigned, Veritable, Virtual

فارسی به ترکی

واقعی‬

hakikî, gerçek

فارسی به عربی

واقعی

اصیل، جدا، حرفی، حقیقی، خرسانه، صحیح، ضروری، فعلی، واقعی، یمین


غیر واقعی

خداع، غیر واقعی

عربی به فارسی

واقعی

وابسته بواقع امر , حقیقت امری , واقعی , واقع بین , تحقق گرای , راستین گرای

واقع بین , تحقق گرای , راستین گرای


غیر واقعی

غیر واقعی , خیالی , تصوری , واهی , وهمی

لغت نامه دهخدا

واقعی

واقعی. [ق ِ] (ص نسبی) حقیقی. راستین. || راست. درست. صحیح. || محقق. به طور یقین. || به طور کامل. (ناظم الاطباء).

واقعی. [ق ِ] (اِخ) ابن علی طوسی شاعری بوده است در دربار اکبرشاه و این اشعار ازوست:
نه بر جبین تو از روی ناز چین پیداست
که بحر حسن تو زد موج اینچنین پیداست
هنوز از می نازست نشأه ای در سر
ز سر گرانیت ای ترک نازنین پیداست
چه احتیاج به ماه نواست در شب عید
ترا که ماه نو از چاک آستین پیداست.
(از تذکره ٔ صبح گلشن).
رجوع به فرهنگ سخنوران ذیل واقعی هروی شود.

حل جدول

واقعی

حقیقی

رآل


غیر واقعی

مصنوعی

فرهنگ معین

واقعی

(قِ) [ع - فا.] (ص نسب.) حقیقی، راست.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

واقعی

راستین

مترادف و متضاد زبان فارسی

واقعی

حقیقی، صحیح، مستند،
(متضاد) غیرواقعی

کلمات بیگانه به فارسی

واقعی

راستین

فرهنگ فارسی هوشیار

واقعی

راستینه راستکی (صفت) منسوب به واقع حقیقی محقق راست.

معادل ابجد

واقعی

187

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری