معنی نلکه
لغت نامه دهخدا
نلکه. [ن ِ ک َ / ک ِ] (اِ) ازگیل. (یادداشت مؤلف). رجوع به ازگیل شود. || آمله. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آمله شود.
نلکة
نلکه. [ن ُ / ن ِ ک َ] (ع اِ) یک دانه ٔ زعرور. (ناظم الاطباء). یکی نلک است. (منتهی الارب). رجوع به نلک [ن ُ / ن ِ] شود.
نلک
نلک. [ن ُ / ن ِ] (ع اِ) درخت چنار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). || میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند، نلکه یکی. (منتهی الارب). زعرور. (اقرب الموارد). رجوع به نِلْک شود.
ازگیل
ازگیل. [اَ] (اِ) درختچه ای که در همه ٔ جنگلهای شمالی حتی ارسباران وگلی داغ و گردنه ٔ چناران میروید. حدّ سفلای آن سواحل آستارا و حد علیا، کتول در ارتفاع 2000 گزی. (گااوبا). ازگِل. نلکه. زعرور. سِر (در آستارا). زِر. تُرسه سِر (در طوالش). فَتَر (در اطراف رشت). کُنُس (در طالقان قزوین). کنس. کنوس. کونوس (در گیلان و مازندران). ترش کُنُش (در رامسر و شهسوار). تالاس گور (در رامیان). کُندُز. کُندُس (در گرگان و کجور). (گااوبا).
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) آمله، ازگیل.
معادل ابجد
105