معنی نقض

لغت نامه دهخدا

نقض

نقض. [ن َ] (ع مص) شکستن. (غیاث اللغات). کسر. (تعریفات). شکستن عهد و پیمان. (منتهی الارب) (آنندراج). عهد شکستن. (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). نقض امر و عهد؛ مقابل ابرام. تباه کردن آن را سپس استوار کردنش. (از اقرب الموارد). گسستن. ابطال. افساد. مقابل ابرام: در ابطال معالم شرع و نقض مرایر دین می کوشند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 398). زمام حل و عقد و بسط و قبض و ابرام و نقض به دست حراست و شهامت او دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 41). هیچ حل و عقد و ابرام و نقض امور ممالک بی مداخلت او نبود. (المضاف الی بدایعالازمان ص 2). || باز کردن تاب رسن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). تاب باز دادن. (زوزنی). تاب باز دادن ریسمان و رسن. (تاج المصادر بیهقی). || خراب کردن بنا. (از ناظم الاطباء). هدم. (از اقرب الموارد). باز کردن بنا. (از منتهی الارب) (از آنندراج). وا کردن بنا. (زوزنی). (تاج المصادر بیهقی). || باطل شدن طهارت. || فاسد شدن زخم. || خراب شدن کار پس از استواری. (از ناظم الاطباء). || (اصطلاح عروض) عبارت است از حذف حرف هفتم ساکن از مفاعلتن و ساکن کردن حرف پنجم، یعنی حذف «ن » و اسکان «ل » که از آن «مفاعلت » باقی ماند و به مفاعیل تبدیل شود، و آن را منقوض نامند. (از تعریفات) (از اقرب الموارد). رجوع به نقص شود. || (اِمص) شکستگی عهد و پیمان. (ناظم الاطباء). شکست. فسخ. ابطال.
- نقض پیمان، پیمان شکنی. عهدشکنی:
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان ها.
سعدی.
وصال یار به ما بس که نقض پیمان کرد
به عهد بعد رساندیم عهد قربی را.
علی خراسانی (از آنندراج).
- نقض حکم، مقابل ابرام حکم. (یادداشت مؤلف). ابطال و شکستن حکم.
- نقض عهد، شکستن پیمان. گسستن پیمان. پیمان شکنی. نکث عهد. (یادداشت مؤلف): و مردم کوره ٔ شاپور سوم بار نقض عهد کردند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 116). هرکه ملک را بر نقض عهد دلیر گرداند یاران و دوستان را در منجنیق بلا نهاده باشد. (کلیله و دمنه ص 297). هر کار که به قصد نقض عهد منسوب نباشد مجال تجاوز... فراخ تر باشد. (کلیله و دمنه ص 78).نقض عهد را در خاک می جست. (کلیله و دمنه ص 186). طبیعت فساد و خبث اعتقاد او را بر نقض عهد داشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 25). خلاف رای صواب است و نقض عهد اولی الالباب. (گلستان).
- نقض غرض، خلاف غرض. مخالف مراد. خلاف مقصود. (یادداشت مؤلف).
- نقض کردن، فسخ کردن. رد کردن. ابطال کردن.
- نقض میثاق، پیمان شکنی: تا جهانیان از شومی شقاق و نقض میثاق ایشان اعتبار گیرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 265).

نقض. [ن ُ ق َ] (ع اِ) نوعی از بند کشتی گیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از صراع. (از اقرب الموارد).

نقض. [ن ُ] (ع ص، اِ) بنای شکسته ٔ بازگردیده. (منتهی الارب) (آنندراج). کنار شکسته و خراب شده ٔ از بنا و عمارت. (ناظم الاطباء). آنچه منتقض شده باشد از بنا. (از اقرب الموارد). ج، اَنقاض، نُقوض.

نقض. [ن َ ق َ] (ع ص، اِ) نِقْض. (منتهی الارب) (متن اللغه). رجوع به نِقْض شود. || بنای خراب شده ٔ فرودآمده. (ناظم الاطباء). رجوع به نِقْض شود.

نقض. [ن ِ] (ع ص، اِ) عهد شکسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || تاب رسن بازکرده. (از منتهی الارب) (از آنندراج). تاب بازکرده ٔ از ریسمان. (ناظم الاطباء). || خراب شده از بنا. (ناظم الاطباء). بنای بازکرده. (از منتهی الارب). بنای منقوض. (متن اللغه). اسم است بنای منقوض را چون ویران کرده شود. (از اقرب الموارد). نَقَض. (منتهی الارب). || شتر لاغرشده ازبسیاری سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آن اشتر که از بسیاری رفتن لاغر شده باشد. (مهذب الاسماء). نفض. نقضه. (اقرب الموارد). || گلیم و خبای بازکرده ٔ غازنموده تا دوباره ریسند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). پارچه ای که تاب نخهای آن را باز کرده و غاز نموده تا دوباره ریسند. (ناظم الاطباء). نَقَض. (منتهی الارب) (متن اللغه). (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). بافتنی ازهم گشوده و واکرده تا دوباره بافند. || زمین درواشده وقت برآمدن سماروغ. (منتهی الارب) (آنندراج). قشر زمینی که بر اثر برآمدن سماروغ شکافته شده و ترک خورده باشد. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نَقَض. (ناظم الاطباء). ج، اَنقاض، نُقوض. || پیخال زنبور عسل در جای عسل فتاده یا کرم مرده که در انگبین افتاده باشد که بدان جای زنبور را مع آس آلایند تا در آن جای آید و انگبین دهد. (منتهی الارب) (آنندراج). لغتی است در نفض، و نقض مشهورتر و درست تر است. (از متن اللغه). || آواز بنداندام مردم. (منتهی الارب). || آواز چوزه ٔمرغ و عقرب و غوک و عقاب و شترمرغ و سمانی و باز و ونک و وزغ و مانند آن. (منتهی الارب) (از آنندراج).

فارسی به انگلیسی

نقض‌

Breach, Violation

فارسی به آلمانی

نقض

Nicht

فرهنگ معین

نقض

شکستن، ویران کردن، منهدم کردن، شکستن عهد و پیمان. [خوانش: (نَ) [ع.] (مص م.)]

حل جدول

نقض

شکستن، شکستن عهد و پیمان

شکستن، شکستن عهدوپیمان

شکستن

مترادف و متضاد زبان فارسی

نقض

ابطال، اقاله، انهدام، بطلان، حذف، رد، شکستن، عهدشکنی، فسخ، لغو، نسخ، نکول، ویرانی،
(متضاد) ابرام

عربی به فارسی

نقض

رد , تکذیب , ابطال , دلیل رد

فرهنگ فارسی آزاد

نقض

نَقض، (نَقَضَ، یَنقُضُ) شکستن عهد و پیمان، سست و لغو کردن هر امر محکم و قطعی، ویران و خراب کردن، هر بنا، شکستن،

فرهنگ عمید

نقض

شکستن عهدو‌پیمان،
شکستن،
ویران کردن،

فارسی به عربی

نقض

انعکاس، لیس

فرهنگ فارسی هوشیار

نقض

شکستن، کسر، ابطال، فسخ، شکست

معادل ابجد

نقض

950

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری