معنی نقب

لغت نامه دهخدا

نقب

نقب. [ن ُ ق ُ] (ع اِ) ج ِ نقاب. رجوع به نقاب شود.

نقب. [ن ُ] (ع اِ) گر. خارش. (منتهی الارب). جرب. (المنجد). || راه در کوه. (منتهی الارب) (از المنجد). ج، نقاب، انقاب. || ج ِ نقبه.

نقب. [ن َ ق َ] (ع مص) دریده شدن موزه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت سوده شدن سول شتر. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سوده سپل شدن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). یا تنک و باریک گشتن، و کذلک الحافر و نحوه. (از منتهی الارب). سائیده شدن خف شتر یا نازک شدن آن و عبارت اساس این است: نقب خف البعیر؛ رق و تثقب. (از اقرب الموارد). || رفتن در شهرها گریزان. (از منتهی الارب) (آنندراج). گریزان رفتن در شهرها. (ازناظم الاطباء). گویند: نقب فی البلاد. (منتهی الارب).

نقب. [ن َ] (ع اِ) سوراخ. (دهار) (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نغم. سوراخ عمیق بزرگ نافذ. (ناظم الاطباء). ثقب. (اقرب الموارد) (المنجد). راهی که در زیر زمین از جائی به جائی سازند. (ناظم الاطباء). سمج. آهون. (یادداشت مؤلف). راهی که پنهان ازچشم مردم و محافظان در زیر زمین تعبیه کنند تا از آن راه به جای مورد نظر داخل شوند و چیزی بدزدند. ج، انقاب، نقاب:
دیدم که گنج خانه ٔ غیب است پیش روی
پشت از برای نقب خمیدم به صبحگاه.
خاقانی.
خصم از سپاهت ناگهی جسته هزیمت را رهی
چون جسته از نقب ابلهی جان برده کالاریخته.
خاقانی.
شب آوخ همه نقب برخراب آید
یک نقب به گنج خانه بایستی.
خاقانی.
چونکه در آن نقب زبانم گرفت
عشق نقیبانه عنانم گرفت.
نظامی.
شیرمردان را به حکم ضرورت در نقب ها گرفته اند و کعب ها سفته. (گلستان سعدی). || راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). نُقب. (منتهی الارب). ج، انقاب، نقاب. (یادداشت مؤلف). دهلیزمانندی که در کان سازند. (ناظم الاطباء). || روزن خانه. (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف). || سوراخ خرگوش. (ناظم الاطباء). || ریش که بر پهلو برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قرحه ای که در پهلو پدیدآید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || گر. خارش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جرب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). نُقب. نُقَب. || پاره های پراکنده از گر. (منتهی الارب) (آنندراج). پاره های پراکنده ٔ از جرب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نُقَب. (منتهی الارب). || سُم ّ. رجوع به سم زن شود. (یادداشت مؤلف). || (مص) سوراخ کردن. (دهار) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (از متن اللغه). سوراخ کردن در دیوار. (غیاث اللغات). سوراخ کردن دیوار و جز آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ثقب. (بحر الجواهر). نقب الحائط؛ خرق. (اقرب الموارد) (المنجد). قیل: النقب فی الحائط کالثقب فی الجر. (اقرب الموارد). || سوراخ کردن بیطار ناف ستور را تا آب زرد برآید از وی. (منتهی الارب) (آنندراج). || فراهم آوردن اسب پای هارا در دویدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || جامه را نقبه کردن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغه). || رفتن و سیر کردن در زمین. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بحث کردن از اخبار و کاویدن. || خبر دادن. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || درپی کردن موزه را. (از ناظم الاطباء). پینه زدن بر کفش. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || قرار دادن جامه را. (از ناظم الاطباء). || خواری و نکبت رسیدن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد).

نقب. [ن ُ ق َ] (ع اِ) گر و خارش یا پاره های پراکنده از گر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جرب. (المنجد). واحد آن نُقبَه. (از اقرب الموارد). || ج ِ نَقب.


نقب کن

نقب کن. [ن َ ک َ] (نف مرکب) نقب زن. کننده ٔ نقب.


نقب بریدن

نقب بریدن. [ن َ ب ُ دَ] (مص مرکب) نقب کندن. نقب زدن. رجوع به نقب زدن شود.


نقب کندن

نقب کندن. [ن َ ک َ دَ] (مص مرکب) نقب زدن. رجوع به نقب و نقب زدن شود.


نقب زنی

نقب زنی. [ن َ زَ] (حامص مرکب) نقب زدن. عمل نقب زن. رجوع به نقب زدن شود.


نقب کار

نقب کار. [ن َ] (ص مرکب) که کارش نقب زنی است. که با نقب زدن به دزدی رود. نقب زن. رجوع به نقب زن شود:
خطری کرده و در گنج طرب نقب زده
نقب کاران همه ره با خطر آمیخته اند.
خاقانی.


نقب کنی

نقب کنی. [ن َ ک َ] (حامص مرکب) عمل نقب کن. نقب زنی. رجوع به نقب کن شود.

فرهنگ عمید

نقب

سوراخ و راه باریک در زیر زمین،

حل جدول

نقب

تونل ودهلیز، راه باریک زیرزمین

تونل و دهلیز، راه باریک زیرزمین

دهلیز

تونل، دهلیز

مترادف و متضاد زبان فارسی

نقب

تونل، دالان، دهلیز، راهرو، سوراخ

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

نقب

فتحه، لغم، ملجا، نفق

عربی به فارسی

نقب

کاویدن , حفرکردن , ازخاک دراوردن , حفاری کردن

گویش مازندرانی

نقب

دالان زیرزمینی، سوراخی که در دیوار خانه ایجاد شود

فرهنگ فارسی هوشیار

نقب

سوراخ، گود کردن

فارسی به آلمانی

نقب

Bergwerk, Grube (f), Mein, Meiner, Meines, Tunnel (m), Zeche (f)

فرهنگ فارسی آزاد

نقب

نَقب، غیر از معانی مصدری، سوراخ و شکاف، نقب، راه باریک زیر زمینی یا در کوه (جمع: اَنقاب، نِقاب)،

نَقَب، (نَقِبَ، یَنقَبُ) کهنه و پاره شدن (کفش)، از توی نقب یا تونل عبور کردن، مهتر و سرور و نقیب قوم گردیدن، سیر کردن (در بلاد)، (به فعل های نَقب و نَقابَه نیز مراجعه شود)،

نَقب، (نَقَبَ، یَنقُبُ) سوراخ کردن، نقب زدن، حفّاری کردن، کنکاش کردن، تحقیق کردن و جویا شدن، بررسی کردن، سیر کردن و طیّ نمودن، رسیدن و نصیب شدن، (به فعل های «نَقَب» و «نَقابَه» نیز مراجعه شود،

فرهنگ معین

نقب

(مص م.) سوراخ کردن، (اِ.) سوراخ و راه باریک در زیر زمین. [خوانش: (نَ) [ع.] (مص م.)]

معادل ابجد

نقب

152

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری