معنی نظرتنگ

لغت نامه دهخدا

نظرتنگ

نظرتنگ. [ن َ ظَت َ] (ص مرکب) مرادف تنگ چشم. (غیاث اللغات) (از آنندراج). ناتوان بین. (از آنندراج). خردک نگرش. بخیل. کوتاه نظر. چشم تنگ. ممسک. (یادداشت مؤلف):
کامی که برآید ز خسیسان نظرتنگ
آبی است که از چاه به غربال برآرند.
صائب (آنندراج).
با نظرتنگان نشستن عمر ضایع کردن است
می شود کوتاه عمر رشته تا با سوزن است.
اشرف (آنندراج).
|| حسود که کمترین نعمت و سعادت را به دیگری نتواند دیدن. (یادداشت مؤلف).


نظرتنگی

نظرتنگی. [ن َ ظَ ت َ] (حامص مرکب) کوتاه نظری. چشم تنگی. تنگ چشمی. خردک نگرشی. (یادداشت مؤلف). نظرتنگ بودن. رجوع به نظرتنگ شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

نظرتنگ

کوته فکر، دون همت، بخیل، خسیس. [خوانش: (~. تَ) [ع - فا.] (ص مر.)]

فرهنگ عمید

نظرتنگ

تنگ‌نظر، کوته‌نظر، دون‌همت،
بخیل،


چشم تنگ

بخیل، حسود، نظرتنگ،


ندیدبدید

آن‌که اخلاق و رفتار مردم نوکیسه و نظرتنگ را دارد، شخص نوکیسه و نظرتنگ،


تنگ چشم

دارای چشمان کوچک و تنگ،
[مجاز] بخیل، ممسک، خسیس، نظرتنگ،
[مجاز] حریص، طمع‌کار،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

نظرتنگ

بخیل، تنگ‌نظر، دون‌همت، ممسک،
(متضاد) نظربلند


دون‌همت

پست، پست‌همت، تنگ‌نظر، سفله، فرومایه، کم‌همت، کوته‌نظر، نظرتنگ،
(متضاد) بلندهمت


ممسک

بخیل، تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، زفت، گرسنه‌چشم، لئیم، نان‌نخور، نظرتنگ،
(متضاد) سخی، کریم


تنگ‌نظر

بخیل، تنگ‌چشم، خسیس، دون، کم‌همت، کوته‌بین، کوته‌نظر، ممسک، نظرتنگ،
(متضاد) بلندنظر


بخیل

تنگ‌چشم، تنگ‌نظر، خسیس، سیه‌کاسه، لئیم، ممسک، ناخن‌خشک، نظرتنگ، پست، ناکس،
(متضاد) سخی، کریم، نظربلند

معادل ابجد

نظرتنگ

1620

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری