معنی نرگ
فرهنگ معین
(نَ) (اِ.) مهره ای کوچک و مخروطی شکل که در آن گل ها و رگ های بسیار بود و آن را در بیخ دم پلنگ یابند و نرگ پلنگ گویند، حجرالنمر.
لغت نامه دهخدا
نرگ. [ن َ] (اِ) جرگه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نرگه شود. || حلقه زدن مردم را گویند به جهت محافظت شکار تا از میان بیرون نرود. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). حلقه زدن لشکر برای شکار. (غیاث اللغات). رده و پره باشد که به جهت شکار زنند تا شکاری بیرون نرود. (فرهنگ خطی از المؤید). || زورخانه ٔ پهلوانان. (غیاث اللغات از شرح گل کشتی).
نرکه
نرکه. [ن َ رَ ک َ / ک ِ] (اِ) جرگه و حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر باشد، گویند ترکی است. (فرهنگ نظام از فرهنگ وصاف). رجوع به نرگ و نرگه شود.
نرگه
نرگه. [ن َ گ َ / گ ِ] (اِ) به معنی اول نرگ است که جرگه و حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر باشد، و بعضی گویند این لغت به این معنی ترکی است. (برهان قاطع) (آنندراج). جرگه و حلقه زدن دور شکار. (ناظم الاطباء). مرحوم بهار در سبک شناسی در زمره ٔلغات مغولی که وارد فارسی شده نوشته است: «نرکه به معنی شکار جرگه [در تاریخ سیستان یرگه به یاء] و فارسی آن شکار رژه است که در بیهقی چاپی شکارژه به غلطچاپ شده است ». در ترکی جغتائی نارکه به معنی حلقه یادایره ای است که به دور چیزی ایجاد کنند. (از حاشیه ٔبرهان قاطع چ معین). نیز رجوع به نرگ و نرکه شود.
- نرگه بستن،: شیران بسیار در آن بیشه دید، فرمود تا لشکربر مدار بایستادند و نرگه بستند. (جهانگشای جوینی).
- نرگه زدن،: لشکر بغداد چون مور و ملخ درآمدند و پیرامون بارو بغداد نرگه زدند. (جهانگشای جوینی).
- نرگه کردن،: و پیرامون قلعه که قرب شش فرسنگ است نرگه کردند. (جهانگشای جوینی).
- نرگه کشیدن،: و او با برادرش بوچک بر هر دو طرف آب نرگه کشیدند. (جهانگشای جوینی).
|| صف. قطار. خط. (ناظم الاطباء): و اگر مثلاً صف را که نرگه خوانند راست ندارند. (جهانگشای جوینی). || انجمن. مجلس. (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
حل جدول
معادل ابجد
270