معنی نجد

لغت نامه دهخدا

نجد

نجد. [ن ُ ج ُ] (ع ص، اِ) ج ِ نَجید. رجوع به نجید شود. || ج ِ نَجود. رجوع به نَجود شود. || ج ِ نجد. رجوع به نَجْد شود.

نجد. [ن ُ ج ُ] (ع ص) نَجِد. رجوع به نَجِد شود.

نجد. [ن َ] (اِخ) اقلیمی است در عربستان سعودی. مرکز آن ریاض است. رجوع به عربستان سعودی شود.

نجد. [ن َ] (اِخ) سرزمین کوهستانی است در شمال جزیرهالعرب، و مقابل آن تهامه است و آن منطقه ای است ساحلی در مغرب آن. (از اعلام المنجد). از بلاد عرب آنچه برخلاف غور است که تهامه باشد، و گاهی جیم را ضمه دهند. مذکر آید. و اعلای نجد تهامه و یمن است و اسفل آن عراق و شام و اول آن از حجاز ذات عراق. (منتهی الارب) (آنندراج). نام حصه ای از عربستان که زمینش نسبت به اطرافش مرتفع است، حدودش به حجاز و یمن و شام و عراق متصل است. (از فرهنگ نظام). اعراب در تقسیم عربستان رشته کوههای غربی را که سراه نام دارد و بزرگترین کوههای عربستان است و امتدادش شمالی جنوبی است مأخذ قرار داده طرف غربی آن را که از کوه تا دریای سرخ میرود تهامه یا غور می نامند، طرف شرقی را تا جائی که مرتفع است نجد، کوهستان فاصل میان نجد و تهامه را حجاز، دنباله ٔ نجد را که به خلیج فارس منتهی می شود و مشتمل بر یمامه و احساء و عمان و حوالی آنهاست عروض میگویند، قسمت واقع در جنوب حجاز و نجد یمن است با حضرموت و مهره و شحر، بنابراین عربستان منقسم می شود به پنج قسمت بزرگ حجاز، تهامه، نجد، عروض و یمن. (از تاریخ اسلام تألیف فیاض ص 4).

نجد. [ن َ ج ِ] (ع ص) آنکه از کار یا زحمتی عرق کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دلاورِ درآینده در اموری که دیگران در آن عاجز باشند. (آنندراج) (منتهی الارب). نُجُد. (المنجد). ج، انجاد. || سریعالاجابه در آنچه بدان خوانده شود. نُجُد. (از المنجد). ج، انجاد.

نجد. [ن َ ج َ] (ع مص) رنج دیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) || مانده شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعیا. (اقرب الموارد). || اندوهناک گردیدن. (آنندراج). || خوی کردن از ماندگی و رنج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). || کندخاطر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بلید شدن. (از اقرب الموارد). || (اِ) رنج. (منتهی الارب). || عَرَق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). خوی. (ناظم الاطبا) (آنندراج) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). || متاع خانه از فرش و ستور. (از المنجد). ج، انجاد.

نجد. [ن َ] (ع اِ) زمین بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات). آنچه مشرف و مرتفع باشد از زمین. (اقرب الموارد). زمینی بر بالا. (مهذب الاسما). فراز. (نصاب) خلاف غور. (غیاث اللغات). ج، انجد، انجاد، نجاد، نجود، نُجُد، انجده: نوع انسان چنان نواحی و مراتع به چشم و گوش ندیده و نشنیده و جنس وحوش به غور و نجد چنان مراعی و مراتع نچریده. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان). || راه روشن بر بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). طریق مرتفع. (اقرب الموارد).راه بلند. (فرهنگ نظام). راه روشن. (ناظم الاطباء). راه بر بالا. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98):
حال نه قال است که گفتن توان
وجد نه نجد است که رفتن توان.
؟
|| کار روشن آشکار. (از اقرب الموارد). || غم. اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطبا). کرب و غم. (اقرب الموارد). || پستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطبا). ثدی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || درختی است شبیه درخت شبرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || آنچه بدان خانه را بیارایند از فرش و گستردنی و بساط و بالش و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطبا) (اقرب الموارد). آرایش خانه. (غیاث اللغات). اثاثه ٔ خانه. (از فرهنگ نظام). ج، نجود، نجاد. || جای بی درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکان بی درخت. (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || راهنمای ماهر و رسا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). راهنمای ماهر. (فرهنگ نظام). دلیل ماهر. (فرهنگ نظام) (اقرب الموارد). || بدن باخوی. || چیرگی. غلبه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تشنگی اشتر که سیر نشود از آب. (مهذب الاسما). || پناه. (غیاث اللغات). || خوشی. (سامی). (از غیاث اللغات). || (ص) سخت دلیر. (مهذب الاسما). بی باک. (سامی). || دلیر درگذرنده در امور که دیگران در آن عاجز باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). شجاع و دلیر درگذرنده درامور که دیگران در آن عاجز باشند. نَجِد. نَجُد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نجید. (اقرب الموارد) ج، انجاد. || رجل نجد؛ مرد شتاب در حاجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سریعالاجابه فی ما دعی الیه. (اقرب الموارد). نُجُد. (المنجد). که به چالاکی در پیشامدها اقدام کند. ج، انجاد. || (مص) اندوهناک گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). غمگین شدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || اندوهگن کردن. (زوزنی). || رنج دیدن. (غیاث اللغات) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || روان شدن خوی بر اندام. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). || اعانت کردن کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یاری دادن. (زوزنی). || هویدا و واضح گردیدن. (از منتهی الارب). || غلبه کردن به شجاعت و چیره شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). غلبه کردن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مقهور کردن. (تاج المصادر بیهقی).

فرهنگ فارسی آزاد

نجد

نَجد، منطقه وسیعی است از عربستان که درجنوب عراق و اردن و در مشرق حجاز و در شمال ربع الخالی قرار گرفته و ریاض پایتخت عربستان در این فلات واقعست،

نَجَد، (نَجِدَ، یَنجَدُ) عرق کردن، عرق ریختن، خسته و وامانده شدن، (به نَجد و نجادَه و نُجُود نیز مراجعه شود)،

نَجد، غیر از معانی مصدری، زمین مُشرف و بلند، و وسائلی که خانه را بدان مزین سازند مانند فرش و مخده وغیره، راه مرتفع و سربالا، مکان بی درخت، پستان، شجاع، حزن و غم، امر واضح، راهنمای ماهر، (جمع: نُجُود، نَجاد، اَنجاد، اَنجُد، نُجُد)،

نَجد، (نَجَدَ، یَنجُدُ) غلبه کردن، چیره و پیروز شدن، کمک کردن، (به نَجَد و نَجادَه و نُجُود نیز مراجعه شود)،

حل جدول

نجد

سرزمین بلند

عربی به فارسی

نجد

مبلمان کردن خانه , پرده زدن , رومبلی زدن

فرهنگ معین

نجد

زمین بلند و وسیع، قسمتی از خاک عربستان. [خوانش: (نَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

نجد

زمین وسیع و بلند، سرزمین بلند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

نجد

پشتواره، تپه، تل، توده، دشت، فلات

فرهنگ فارسی هوشیار

نجد

زمینی بر بالا، فراز، زمین بلند

معادل ابجد

نجد

57

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری