معنی میانجگری
حل جدول
وساطت
فرهنگ فارسی هوشیار
با میانجگری
به واسطه
با میانجگری
حکومه
داوری میانجگری، فرمانروایی فرماندهی، شهر
استشفاع
پا در میانی خواستن، میانجگری (مصدر) پایمرد خواستن خواهشگر جستن بخواهش بر انگیختن شفاعت خواستن طلب شفاعت کردن.
ابقا ء
نگهداشت پایدارگری، بخشودن، مهربانی، میانجگری، واگذاشت (مصدر) باقی داشتن بجای ماندن چیزی را باقی ماندن زنده داشتن باقی گذاشتن، رعایت مرحمت کردن بخشودن مهربانی کردن بر کسی شفقت کردن، اصلاح کردن میان قومی.
معادل ابجد
334