معنی مقدمهچینی
حل جدول
فراهم کردن زمینه مناسب برای انجام کاری یا گفتن سخنی
تمهید
فراهم کردن زمینه مناسب برای انجام کاری یا گفتن سخنی
مقدمهچینی
صغری کبری چیدن
مقدمهچینی، حاشیه رفتن
مقدمهچینی و حاشیه رفتن
مترادف و متضاد زبان فارسی
تمهیدمقدمه، زمینهسازی
مقدمهچینی کردن
تمهیدمقدمه کردن، زمینهسازی کردن
زمینهسازی
تمهیدمقدمه، مقدمهچینی
اسبابچینی
تبانی، توطئه، دسیسه، ساختوپاخت، تمهیدمقدمه، مقدمهچینی
توطئه
اسبابچینی، تبانی، دسیسه، دوزوکلک، زمینهسازی، ساختوپاخت، مقدمهچینی
توطئه کردن
دسیسه کردن، ساختوپاخت کردن، تبانی کردن، اسبابچینی کردن، مقدمه چیدن، مقدمهچینی کردن
تمهید
آمادگی، آمادهسازی، تدارک، تدبیر، تهیه، چاره، زمینهسازی، مقدمهچینی، آماده کردن، آراستن، فراهم کردن، زمینهسازی کرن، مقدمه چیدن، گسترانیدن، هموار کردن، پهن کردن
معادل ابجد
262