معنی مقدرات

لغت نامه دهخدا

مقدرات

مقدرات. [م ُ ق َدْ دَ](ع اِ) سرنوشتها و تقدیرات و قسمتها و نصیبها.(ناظم الاطباء).


لاکزیس

لاکزیس. [ک ِ] (اِخ) یکی از سه «پارک » موکل بر مقدرات.


حساب

حساب.[ح َس ْ سا] (اِخ) سمعانی گوید: این نسبت خاص است به محمدبن ابراهیم بن الحساب البخاری الفرائضی. و او را از آن روی حساب مینامیدند که عارف به حساب و مقدرات بود. او از موسی بن افلح و صالح بن محمد و حامدبن سهل و جز آنان روایت کند و وفات او به ذی القعده ٔ سال 339 هَ. ق. بود. و سپس گوید: قال ابن ماکولا کذالک اخمرت به عن محمدبن احمدبن سلیمان البخاری الحافظ فی تاریخ بخارا و کذالک وجدته مضبوطاً بخطه. (سمعانی).


اشک

اشک. [اَ] (اِخ) پنجم یا فرهاد اول. پس از پدر بتخت نشست و چندین سال با مادها به نبرد پرداخت و محل سکنای ایشان را که گویا میان کادوسیان و تپورها بود، تصرف کرد. آنگاه متوجه ری شد و دربند دریای گرگان را که بسیار اهمیت داشت تا قسمت شرقی کشور ری تسخیر کرد و در سال 174 ق. م. درگذشت، ولی پیش از مرگش جانشین خود را معین کرد. در این باره باید گفت که وی با اینکه چند پسر داشت، نخواست مقدرات پارت را بدست شخصی جوان و بی تجربه بگذارد، از این رو ترجیح داد مهرداد برادر خود را برای سلطنت برگزیند. مدت سلطنت وی از 181 تا 174 ق. م. بود. (از تاریخ ایران باستان صص 2215- 2220 به اختصار). و رجوع به صفحات مزبور و فرهاد اول شود.


مستریح

مستریح. [م ُ ت َ](ع ص) نعت فاعلی از استراحه. راحت یافته.(اقرب الموارد). آرامش یافته. آرام. آسوده. برآسوده. رجوع به استراحه شود. || از بین عباد کسی است که خداوند تعالی او را بر راز مقدرات آگاه ساخته باشد و در نتیجه از سختی طلب و انتظار آسوده گشته.(اقرب الموارد). کسی را گویند که حق عز اسمه او را از سِرّ قدر آگاه فرمود باشد چه چنین می داند که آنچه مقدر است در وقت معلوم وقوع آن حتمی و ناگزیراست و آنچه مقدر نیست وقوع آن محال باشد پس خود را از طلب و انتظار آنچه واقع نخواهد شد و از اندوه و حسرت آنچه از او فوت شده فارغ داشته صبر و تسلیم بر آنچه را که وقوع خواهد یافت وجهه ٔ همت خود ساخته باشد.(از کشاف اصطلاحات الفنون)(از تعریفات جرجانی). || کنایه از شخص میت و مرده. بسبب آسودگی او از مشقات و غمهای دنیا. مستراح.(اقرب الموارد).


مکونات

مکونات. [م ُ ک َوْ وَ](ع ص، اِ) مخلوقات و موجودات.(غیاث). ج ِ مکونه. موجودات.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از صنایع به او رسد مکونات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات.(کشف الاسرار ج 3 ص 639).
گازر شده به گاه وجودمکونات
معبر شده به گاه کرامات اولیا.
جمال الدین عبدالرزاق(دیوان چ وحید ص 18).
مکونات همه داغ نیستی گیرند
که کس نماند از ضربت زوال مصون.
جمال الدین عبدالرزاق.
تار و پود مکونات در هم نیفتادی.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 99). به مظهر مکونات فردا خواهد آمد امروز کس نداند.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 267). اثبات وحدانیت او در هرذره ای از ذرات مکونات موجود است.(جهانگشای جوینی).ابداع مکونات شمه ای از آثار شوکت و عظمت او.(دستورالکاتب محمدبن هندوشاه چ مسکو ص 1). او را به شرف نطق از دیگر مکونات ممتاز گردانید.(دستور الکاتب محمدبن هندوشاه چ مسکو ص 4). نه خود را و نه غیر را از مکونات هیچ فعل و ارادات و اختیار نبیند.(مصباح الهدایه چ همایی ص 427).
- مکونات اربع، معادن(جماد)، نبات، حیوان وانس(آدمی).(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

حل جدول

مقدرات

سرنوشت ها، تقدیرها

سرنوشت‌ها، تقدیرها


سرنوشت‌ها- تقدیرها

مقدرات


تقدیرها

مقدرات


سرنوشتها

مقدرات

فرهنگ عمید

مقدرات

سرنوشت‌ها، نصیب‌ها، قسمت‌ها،

فرهنگ فارسی هوشیار

مقدرات

سرنوشتها، تقدیرات، قسمتها


مقدره

مقدره در فارسی مونث مقدر بنگرید به مقدر مقدرت در فارسی توانش (اسم) مونث مقدر جمع: مقدرات.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

مقدرات

745

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری