معنی مطوّل

لغت نامه دهخدا

مطول

مطول. [م ُ طَوْ وَ] (ع ص) دراز و فروهشته. (آنندراج). دراز و طولانی. ممتد و دراز و طولانی. (ناظم الاطباء). مقابل مختصر. درازشده: این حدیث بر دارکردن حسنک به پایان آوردم و چند قصه و نکته بدان پیوستم سخت مطول و مبرم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 193).

مطول. [م َ] (ع ص) دیردارنده ٔ وام و دین را و دیری کننده در وعده ٔ ادای آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).

مطول. [م ِطْ وَ] (ع اِ) کیر. (منتهی الارب) (آنندراج). ذکر. ج، مطاول. (ناظم الاطباء). || رسن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان. (ناظم الاطباء). رسن. ج، مَطاوِل. مطاول الخیل، ارسانها. (اقرب الموارد).


ابوالقاسم

ابوالقاسم. [اَ بُل ْ س ِ] (اِخ) ابن ابی بکر لیثی سمرقندی. او راست: حاشیه ای بر مطوّل.


براعت

براعت. [ب َ ع َ] (ع مص) بُروع. (منتهی الارب). تمام شدن در فضل و درگذشتن از اصحاب در دانش و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضیلت و کامل شدن در فضل و هنر. (غیاث اللغات). || غالب آمدن: برع صاحبه، غالب آمد بر صاحب خویش. (منتهی الارب). || بالا رفتن: برع الحبل، علاه. (اقرب الموارد). || (اِمص) برتری، گویند: برع الرجل، یعنی در علم بر اقران و امثال خود برتری یافت. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد). تفوق. || (اصطلاح ادبی). فصاحت. (کشاف اصطلاحات الفنون). روشنی و فصاحت. (غیاث اللغات).شواهد زیرین به هر دو معنی ایهام دارد:
نزدیک تو شعرم چه قیمت آرد
وز چه ز براعت شعار دارد.
مسعود.
و در آیات براعت و معجزات صناعت... تأملی بسزا رود شناخته گردد (کلیله و دمنه). که روز بازار فضل و براعت است. (کلیله و دمنه).
امروز کدخدای براعت تویی بشرط
تو صدر دار و این دگران وقف آستان.
خاقانی.
جمعی دیگر از اعلام براعت و احداث صناعت در عداد کتاب و حساب منتظم بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). در بلاغت و براعت یگانه ٔ روزگار شده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). بازار فضل کاسد شده بود و ارباب بلاغت و براعت رارونق رفته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- براعت استهلال (اصطلاح بدیعی)، نزد اهل بدیع عبارت است از آنکه شاعر یا منشی در ابتدای خطبه ٔ کتاب یادر مطلع قصیده الفاظی چند ذکر کند که مشعر بر مطلب باشد و در منتخب نوشته که استهلال بمعنی بانگ کردن کودک بوقت ولادت است، ظاهراً وجه تسمیه آن است که چون بمجرد بانگ کردن مولود بوقت ولادت شناخته میشود که پسراست یا دختر. همچنین از صنعت مذکور بدلالت الفاظ متناسبه در شروع کتاب و قصیده دریافته میشود که این کتاب و قصیده در فلان مضمون و فلان احوال است. (غیاث اللغات). براعت استهلال نزد بلغا آن است که آغاز گفتار مشتمل باشد بر آنچه با حال گوینده متناسب بود و اشاره هم به موضوعی که در آن باب سخن میراند شده باشد و چون این قبیل گفتار را بر سایر اقسام سخن برتری است علیهذا این صنعت را براعت استهلال نامیده اند و استهلال در لغت بمعنی نخستین آوازی است که از مولود جدیدالولاده، در حال به دنیا آمدن بیرون می آید و بواسطه ٔ همان آواز بر زنده به دنیا آمدن او استدلال کنند و سخن هم که آغاز آن بر مقصود دلالت کند به همین جهت براعت استهلال گویند مانند خطبه ٔ کتاب مطوّل. و سیوطی در کتاب الاتقان فی علوم القرآن گوید از جمله ٔ براعت استهلال سوره ٔ فاتحهالکتاب است که در حقیقت مطلع قرآن است و مشتمل است بر جمیع مقاصد قرآنیه. برای تفصیل بیشتر رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی شود.


ارصاد

ارصاد. [اِ] (ع مص) آماده ٔچیزی شدن. (منتهی الأرب). || آماده کردن.مهیا ساختن. (منتهی الأرب). ساختن. (تاج المصادر بیهقی). بساختن. (زوزنی). مهیا داشتن. مهیا کردن برای کسی. || پاداش دادن کسی را بخیر یا بشر. || ترقب. انتظار. چشم داشتن. (آنندراج): والذین اتخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً بین المؤمنین و ارصاداً لمن حارب اﷲ و رسوله من قبل و لیحلفن ّ ان اردنا الاّ الحسنی واﷲ یشهد انهم لکاذبون. (قرآن /9 107)، و آنها که فراگرفتند و بنا نهادند مسجد را برای ضرر رسانیدن، کفر را و تفرقه را میان مؤمنان و برای انتظار مر کسی را که حرب کرد با خدا و فرستاده ٔ او از پیش و هرآینه سوگند میخورند که نخواستیم ما از ساختن این مسجد مگر خوبی را و خدا گواه است بدرستی که ایشان هرآینه دروغگو باشند. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 2 ص 629). || رصد بستن. || در کمینگاه نشستن: از عیث و فساد و کفر و عناد و ثقل ارصاد ایشان بر قوافل وابناء سبیل غیرت بر نهاد او مستولی گشت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 322). || نگاهبان فراکردن براه. (زوزنی). نگاه وان فراکردن براه. (تاج المصادر بیهقی). نگهبان داشتن در راه. (آنندراج). راهبان نشاندن. مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت گماشتن دیده بان است در راه. از ماده ٔ رَصَدته، یعنی مراقب او بودم. و نزد علماء بدیع آنست که قرار داده شود پیش از عَجُز از بیت در نظم یا پیش از فقره ای در نثر چیزی که دلالت بر عجز بیت یا فقره کند، مشروط بر اینکه رَوِی را شناخته باشند. پاره ای از علماء فن ّ بدیع این صنعت را تسهیم نامیده اند. مانند این آیت: فماکان اﷲ لیظلمهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون. (قرآن 70/9). و شرطی که برای شناختن رَوی در تعریف قید شده، اشاره است بر اینکه فهم عجز بیت یا فقره در این صنعت نسبت بکسی است که رَوی را شناخته باشد چه گاه باشد که در ارصاد عجز شناخته نشود، برای اینکه رَوِی شناخته نشده است. مانند این آیت: و ماکان الناس الاّ اُمه واحده فاختلفوا. و لولا کلمه سبقت من ربک لقضی بینهم فیما فیه یختلفون. (قرآن 19/10). چنانکه اگر کسی ندانسته باشد که حرف روی در این آیت نون است بسا باشد که شنونده اندیشه کند که عجز در این آیت فیما فیه اختلفوا -یا - فیما اختلفوا فیه میباشد. و مانند قول شاعر:
احلت دمی من غیر جرم و حرّمت
بلا سبب یوم اللقاء کلامی
فلیس الذی حللته بمحلل
و لیس الذی حرّمته بحرام.
چنانکه اگر شنونده نداند که قافیه درین دو بیت کلام و حرام است، گمان برد که عجز درین دو بیت اخیر بمحرم میباشد، چنانکه در مطوّل بیان کرده است. و درین مورد گفته اند که با بیاناتی که در تعریف ارصاد گفته شد معلوم میشود معرفت رَوِی بتنهائی شرط نیست بلکه باید بعلاوه ٔ روی قافیه را هم بشناسند، چه مجرد معرفت روی به اینکه درین بیت میم است کافی نخواهد بود، برای اینکه دانسته شود قافیه حرام است. زیرا شنونده را جایز باشد که توهم کند قافیه محرّم میباشد. و ممکن است اینکه بگویند مقصود از قیدی که در تعریف شده این نیست که معرفت روی درارصاد شرط منحصربفرد است بلکه مقصود آنست که شیئی که دلالت بر عجز یا فقره کند حاصل نشود بدون معرفت روی هرچند که موقوف بچیزهای دیگری هم باشد. کذا ذکر الچلبی - انتهی.
در اصطلاح آوردن شاعر لفظی را پیش از قافیه که چون حرف روی معلوم باشد قافیه توان دانست. امامی گوید:
چون کبک شیشه لب ز شراب مروقی
کبکی از آن بطوق معنبر مطوّقی
بر آب دیده پیش تو زورق روان کنم
گر زانکه دانمت که تو مائل بزورقی.
مراد بیت دوم است که قبل از رسیدن بقافیه معلوم میشود که زورقی قافیه خواهد بود. (آنندراج از مطلعالسعدین).


احمد

احمد. [اَ م َ] (اِخ) ابن محمدبن محمدبن حسن بن علی بن یحیی بن محمدبن خلف اﷲبن خلیفه القسطنطینی الحنفی، ملقب به تقی الدین و معروف بشمنی و مکنی به ابوالعباس. مؤلف روضات الجنات (ص 92) آرد: وی صاحب حاشیه ٔ مدونه ٔ مشهوره به ایدی الطلبه است و آن حاشیه ای است بر مغنی ابن هشام، بمقابله ٔ شرح بدرالدین محمدبن ابی بکربن عمربن ابی بکر قرشی دمامینی و این شرح زمانی دراز نزد من بود و عده ٔ سطور آن تخمیناً بشماره ٔ سطور اصل کتاب و ثلث آن است و شامل فوائد نادره در احوال علماء و جز آنان میباشد که بر سبیل استطراد یاد کرده و من شبیه ترین ِ کتب به کتاب تصریح خالد ازهری یافتم. شمنی ازجمله ٔ مشایخ عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی مشهور است و سیوطی در ثنای وی در کتاب خویش از اول تا آخر چندان مبالغه کرده که درباره ٔ احدی چنان نگفته است و ازجمله ٔ آنچه که در باب او گفته این است: شمنی، بضم معجمه و میم و تشدید نون، قسطنطینی حنفی و پدر و جدش مالکی بودند. او فقیه مفسر اصولی متکلم نحوی بیانی محقق و امام نحاه در زمان خویش و شیخ علماء بروزگار خود بود، عاکف و بادی را از علوم خویش برخوردار ساخت واز بحار دانش خود تشنگان را سیراب کرد، اما فی التفسیر فهو بحره المحیط و کشاف دقائقه بلفظه الوجیز الفائق علی الوسیط و البسیط و امّا الحدیث فالرحله فی الروایه والدرایه الیه والمعول فی حل ّ مشکلاته و فتح مقفلاته علیه و اما الفقه فلو رآه النعمان لانعم به عیناً او رام احد مناظرته لانشدوا الغی قوله کذبا و مینا و اما الکلام فلو رآه الاشعری لقرّبه و قربه و علم انه نصیرالدین ببراهینه و حججه المهذبه المرتبه و اما الاصول فالبرهان لایقوم عنده بحجه و صاحب المنهاج لایهتدی معه الی محجه و اما النحو فلو ادرکه الخلیل لاتخذه خلیلاً او یونس لاَّنس بدرسه و شفی منه غلیلاً و اما المعانی فالمصباح لایظهر عنده نور عند هذا الصباح و ماذا یفعل المفتاح مع من القت الیه المقالید ابطال الکفاح الی غیرذلک من علوم معدوده و فضائل مأثوره مشهوره:
هو البحر لا بل دون ما علمه البحر
هو البدر لا بل، دون طلعته البدر
هو النجم لا بل دونه النجم رتبهً
هو الدّر لا بل دون منطقه الدر
هو العالم المشهورفی العصر والذی
به بین ارباب النهی افتخر العصر
هو الکامل الاوصاف فی العلم و التقی
فطاب به فی کل ما قطر الذکر
محاسنه جلت عن الحصر و ازدهی
باوصافه نظم القصاید والنثر.
مولد او باسکندریه در رمضان سال 810 هَ.ق. بود. وی با پدر خویش بقاهره رفت و پدر او از علمای مالکی بود. احمد نزد زراینی تلاوت کرد و از شمس شنطونی علم بیاموخت و ملازمت قاضی شمس الدین بساطی کرد و از او در اصلین و معانی و بیان بهره مند شد و از شیخ یحیی سیرافی و علاء بخاری فقه آموخت و از شیخ ولی ّالدین عراقی اخذ حدیث کرد و در فنون براعت حاصل کرد و پدر او بکودکی او را مورد توجه و عنایت خویش قرار داد و بسیاری مطالب از تقی زبیری و جمال حنبلی و صدر ابشیطی وشیخ ولی الدّین و غیرهم بر او فراخواند و از سراﷲ بلقینی و زین عراقی و جمال بن ظهیره و هیثمی و کمال دمیری و حلاوی وجوهری و مراغی و دیگران اجازت یافت. و خرج له صاحبنا الشیخ شمس الدین سخاوی مشیخه و حدث بها وبغیرها و خرجت له جزء فیه الحدیث المسلسل بالنحات وحدث به. و او امام علامه ٔ مفنّن منقطعالقرین، سریعالادراک بود و تفسیر و حدیث و فقه و عربیت و معانی و بیان و اصلین و غیر آنها را اقراء میکرد و گروهی بسیاراز او بهره مند گشتند و در محضر او تزاحم و به اخذ علم از او افتخار میکردند. و علاوه بر آن نیکوکار و دانا و متواضع و باشهامت و نیکوشکل و باابهت بود و از اهل دنیا انجماع [کذا] داشت و مدتی در جمالیه اقامت داشت و سپس تولیت مشیخت و خطابت در تربت قاتبای چرکسی قرب جبل و مشیخت مدرسه لالا یافت و از او خواستند تا قضاء حنفیان قاهره را به سال 868 بپذیرد و او امتناع ورزید. وی شرح مغنی ابن هشام و حاشیه ٔ بر شفا و شرح مختصرالوقایه در فقه و شرح نظم النخبه در حدیث تألیف والد خویش را تصنیف کرد. [شرح مذکور بر مغنی موسوم است به المنصف من الکلام علی المغنی ابن هشام]. و او را نظم نیکوست از آن جمله:
یقول خلیلی العدی اضمرت
اذا مات ذلک یسوء الوری
فقلت سل اﷲ ابقأه
و یکفینا الظاهر المضمر.
و من قطعه ٔ بزرگی از مطوّل شیخ سعد و توضیح ابن هاشم را بنحو قرائت تحقیق بر او خواندم و در حدیث اجزایی از او شنودم و حضر علیه فی الاولی ولدی ضیاءالدین محمد اشیاء ذکرتها فی معجمی و کتب تقریظاً علی شرح الالفیه و جمع الجوامع تألیفی و قلت امدحه:
لُذ بمن کان للفضائل اهلا
من قدیم و منذ قد کان طفلا
و بمن حاز سؤدداً و ارتفاعاً
و مکاناً علی السماک و اعلا
عالم العصرمن علا فی حدیث
و زکی فی القدیم فرعاً و اصلا.
تا آنکه، پس از نوزده بیت رائق گوید:
جمع اﷲ فیک کل جمیل
و بک اﷲ ضم ّ للعلم شملا.
و شاعر عصر، شهاب منصوری این ابیات او مرا انشاد کرد:
شیخ الشیوخ تقی الدین یا سندی
یا معدن العلم بل یا مفتی الفرق
انت الذی اختاره الباری فزیّنه
بالحسن فی الخلق و الاحسان فی الخلق
کم معشر کابدوا الجهل القبیح الی
ان علموا منک علماً واضح الطرق
وقیتهم بالتقی و العلم ما جهلوا
فانت یا سیدی فی الحالتین تقی.
و نیز درباره ٔ او گفته:
غیر شیخ الشیوخ فی الناس فضله
فلذا لانزال نشکر فضله
لاتری غیر ما یسرک منه
جمع اﷲ بالمسرّات شمله
التقی النقی دیناً وعرضاً
الجلیل الجمیل قدراً و خصله
فکثیر فی الناس فیض نداه
و قلیل ان تنظر العین مثله
کل حبر عین لکل زمان
یتلقّاه وَ هْوَ للعین مقله.
و پیوسته شیخ با من محبت میورزید و در بزرگداشت جانب من میکوشید و تمجیدبسیار میکرد. وی قرب عشاء شب یکشنبه هفدهم ذی الحجه سال 872 وفات کرد و در روز یکشنبه او را دفن کردند وخلق بر او نماز گذاردند و بر مرگ او سوگواری کردند.

فرهنگ معین

مطول

(اِمف.) طول داده شده، (ص.) دراز، طولانی. [خوانش: (مُ طَ وَّ) [ع.]]

فرهنگ عمید

مطول

طول‌داده‌شده،
دراز،

حل جدول

مطول

دراز و طولانی


مطوّل

طولانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

مطول

طولانی، دراز

فارسی به انگلیسی

مطول‌

Lengthy, Long-Winded, Prolix, Verbose, Wordy

فرهنگ فارسی هوشیار

مطول

دراز و طولانی، ممتد و دراز

فرهنگ فارسی آزاد

مطول

مُطَوَّل، دراز گردیده، طولانی شده، دراز و طولانی،

مِطوَل، ریسمان، رَسَن (جمع: مَطاوِل)،

معادل ابجد

مطوّل

85

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری