معنی متوهم

لغت نامه دهخدا

متوهم

متوهم. [م ُ ت َ وَهَْ هَِ] (ع ص) گمان برنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اندیشنده و گمان برنده و خیال کننده. || ترسیده و ترسناک. (ناظم الاطباء).

حل جدول

متوهم

خیالی، رویای


خیال کننده

متخیل، متوهم


دچارتوهم

خیالاتی، متوهم

فرهنگ فارسی هوشیار

متوهم

خیال کننده


متوهم شدن

‎ سمرادیدن، هراسیدن (مصدر) گمان بردن خیال کردن، ترسیدن خوف داشتن: سلطان طاهر از آن حال متوهم شد. . .

فرهنگ معین

متوهم

(مُ تَ وَ هِّ) [ع.] (اِفا.) گمان برنده، خیال کننده.


گلیم گوش

(~.) (اِمر.) موجودی متوهم به شکل آدمی با گوش های بزرگ به حدی که یک گوش را بستر و دیگری را لحاف می کرده اند؛ گوش بستر.

فرهنگ عمید

متوهم

کسی که دچار وهم‌وخیال شده باشد، گمان‌برنده، خیال‌کننده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

متوهم

اندیشناک، ترسیده، خوفناک، وهمگین، خیالاتی، خیال‌زده


متوهم شدن

گمان بردن، خیال کردن، خیالاتی شدن، وهم‌زده شدن، به‌وهم افتادن، دچار وهم شدن، ترسیدن، هراسیدن، وهم برداشتن


اندیشناک

بیمناک، ترسان، متوحش، هراسان، اندیشمند، فکور، متفکر، متوهم


ترسیدن

اندیشناک بودن، براندیشیدن، متوهم شدن، وحشت کردن، هراسیدن، بیمناک شدن، جا زدن، جاخالی کردن


بیمناک

ترسو، ترسیده، متوحش، مرعوب، مستوحش، وحشتزده، هراسان،
(متضاد) جسور، ترسناک، ترسو، خوفناک، سهمناک، هولناک، اندیشناک، متوهم

فرهنگ فارسی آزاد

متوهم

مُتَوَهِّم، خیال کننده، گمان برنده، گرفتار وَهم و خیال، در فارسی به معانی ترسنده نیز مصطلح است،

معادل ابجد

متوهم

491

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری