معنی لکنته

فارسی به انگلیسی

لکنته‌

Crap, Decrepit, Old, Rickety

فرهنگ فارسی هوشیار

لکنته

(صفت) لکنت: ساعت لکنته درشکه لکنته

لغت نامه دهخدا

لکنته

لکنته. [ل َک َ ت َ / ت ِ] (ص) لکنت. لکنتی. چهارپای و یا دَدِ پیر و موی ریخته و ضعیف شده. کلته. فرسوده. شکسته. در تداول عوام، پیر و لاغر و مردنی. || صفت آلتی یا چیزی فرسوده و ازکارافتاده، چون: ساعت و شمشیر و آفتابه و کارد و چاقو و کالسکه و درشکه و جز آن.


لکنت

لکنت. [ل َ ک َ] (ص) کلته. فرسوده. عاجز. از کار مانده. لکنته. لکنتی: اسبی لکنت یا شمشیری لکنت و غیره.


کریز

کریز. [ک ُ] (اِ) کریج. کریچ. کریغ. (فرهنگ فارسی معین). پر ریختن پرندگان. (برهان). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ. (ناظم الاطباء). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال. تولک کردن. (یادداشت مؤلف). کریزه. کریج:
به باز کریزی بمانم همی
اگر کبک بگریزد از من سزا.
دقیقی.
در این نشیمن از آن همنشین نیابی بو
کریز باز بساط گذار تیهو نیست.
شرف شفروه.
هر خربطی به آب سیه سر فروبرد
آنجا که از کریز برآید سپیدباز.
اثیر اخسیکتی.
|| فریسه. (صحاح الفرس). فریسه باشد که بازان را دهند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی). چشته. مسته. چاشنی. فریه. (یادداشت مؤلف).
- خورده کریز، کریزخورده. چشته خور. مسته خوار. (یادداشت مؤلف):
همی برآیم با آنکه برنیاید خلق
و برنیایم با روزگار خورده کریز.
بوالعباس (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
مؤلف می نویسد: گمان می کنم کریز اینجا همان باشد که در باز کریزی گویند، یعنی تولک کرده و دراین بیت خورده کریز دشنام گونه ای باشد به روزگار یعنی پرریخته و لکنته یا مجازاً کرده کار و آزموده و مجرب. (یادداشت مؤلف).


کلته

کلته. [ک َ ت َ / ت ِ] (ص) چهارپای و دد پیر و مانند این. (لغت فرس چ اقبال ص 456). حیوان پیر سال خورده و از کار بازمانده و از کارافتاده را گویند از هر قسم که باشد اعم از دد ودام و غیره. (برهان). حیوانی که پیر شده باشد از هرجنس که باشد. (آنندراج). حیوان پیر سالخورده ٔ از کار بازمانده و از کار افتاده خواه وحشی باشد و یا اهلی. (ناظم الاطباء). چهارپای پیر. دد کهن سال. (فرهنگ فارسی معین). چهارپای و دد پیر و موی ریخته و ضعیف شده. لکنته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
به شاه ددان کلته روباه گفت
که دانا زد این داستان در نهفت.
ابوشکور (از لغت فرس).
گمان برد کش گنج بر استران
بود به چو بر پشت کلته خران.
ابوشکور (از لغت فرس).
ای روبهان کلته به خس در خزید هین
کامد ز مرغزار ولایت همی زئیر.
فرخی.
|| هرچیز ناقص و کوتاه و پست و حقیر و اندک و نامرتب و دم بریده را هم گفته اند. (برهان). بریده دم... و کوتاه را گفته اند و در ماوراء النهر به معنی کوتاه گفته اند. (آنندراج). کوتاه. قصیر. (فرهنگ فارسی معین). ابتر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با کُل و کُله و کُل طبری مقایسه شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). || شخصی را گویندکه زبانش به فصاحت جاری نباشد و حرفها از مخرج نتواند خوب ادا کردن. (برهان) (ناظم الاطباء). کج زبان و غیرفصیح. (آنندراج). آنکه حروف را از مخرج آنها ادا نتواند کرد. غیرفصیح. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلته زبان شود. || (اِ) چوب دستی گنده و سطبر و کوتاه را نیز گویند. (برهان). چوب دستی را خوانند که گنده و ستبر و کوتاه بود. (فرهنگ جهانگیری). چوب دست کوچک و سطبر، به هندی آن را سونتا و کتله گویند. (غیاث). چوب دستی گنده ای که پر کند دست را. (ناظم الاطباء).

فرهنگ معین

لکنته

(لَ کَ تِ) (ص.) (عا.) قراضه، از کار افتاده.

حل جدول

لکنته

خراب و ضایع و معیوب.

خراب، ضایع، معیوب


اسقاط وقراضه

لکنته


خراب و ضایع و معیوب.

لکنته


معیوب

لکنته

فرهنگ عوامانه

لکنته

به معنی خراب و ضایع و معیوب است.

واژه پیشنهادی

قراضه

لکنته

مترادف و متضاد زبان فارسی

لوکس

اشرافی، شیک، عالی، مجلل، نفیس،
(متضاد) فکسنی، لکنته

معادل ابجد

لکنته

505

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری