معنی قیصرروم

حل جدول

نام های ایرانی

اسفندیار

پسرانه، پاک آفریده شده، پسر گشتاسب که بدست رستم کشته شد، آفریده مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، فرزند گشتاسپ شاه ایران و کتایون دختر قیصرروم

لغت نامه دهخدا

اشک

اشک. [اَ] (اِخ) هیجدهم یا اردوان سوم. از 10 تا 42 م. پادشاه بود ولی بعضی آنرا تا 42 و برخی... تا 40 م. میدانند، اگر سلطنت او را بعد از رفتن ونن به ارمنستان بدانیم، از 17تا 42 م. است. وی شخصی تندخو و شدیدالعمل بود و گمان میرود که جهت انقلابات داخلی هم عدم اطمینانی بوده که نجبا از او داشته اند. بهرحال سلطنت او به اغتشاشات و انقلابات و جنگها گذشت و ایران در زمان او ضعیف شد. اردوان استقامت رأی داشت ولی عاقل نبود. بهترین دلیل این نظر، نوشتن نامه ٔ وهن آمیزی به تی بریوس قیصرروم است، در ابتدا و در آخر تمکین به اینکه از ارمنستان صرف نظر کند و به امور آن مملکت دخالتی نداشته باشد. بنابراین اردوان سوم، دوم پادشاه ایران پارتی است که ارمنستان را به رومیها واگذاشت (نخستین بار این کار را فرهادک کرد). (تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2413). و رجوع به صص 2394- 2413 و اردوان سوم شود.


کتایون

کتایون. [ک َ] (اِخ) دختر قیصر روم، زن گشتاسب و مادر اسفندیارباشد. (ناظم الاطباء). هنگامی که گشتاسب به روم رفت کتایون وی را دید و خواستارش شد. بنابه روایت شاهنامه، کتایون در خواب دید که بیگانه ای بیدار دل و فرزانه، ببالا چون سرو و بدیدار چون ماه کشور او را روشن کرد و در آن روز که بزرگان برای خواستگاری گرد آمده بودند کتایون گشتاسب را دید و دانست که همان است که در خواب دیده است. در ترجمه ٔ فارسی یشتها از آقای پورداود آمده است که کی گشتاسب پس از گوشه گیری کی لهر اسب بجای پدر بتخت نشست. زن او در شاهنامه دختر قیصرروم (یونان مقصود است) تصور شده است. دقیقی گوید:
پس از دختر نامور قیصرا
که ناهید بدنام آن دخترا
کتایونش خواندی گرانمایه شاه
دو فرزند آمد چو تابنده ماه
یکی نامور فرخ اسفندیار
شه کارزاری نبرده سوار
پشوتن دگر گرد شمشیرزن
شه نامبردار لشکرشکن
بعد فردوسی می گوید: دو تن از شاهزادگان کیکاووسی نزد لهراسب بودندو توجه شاه را بخود کشیده بودند و بدین جهت دست گشتاسب از کار کوتاه شد، رنجیده خاطر از ایران بیرون رفت و سرانجام به روم (یونان) رسید به تفصیلی که در شاهنامه مندرج است. کتایون دختر قیصر شیفته ٔ حسن جمال گشتاسب گشت و زن وی شد چنین بنظر می رسد که این داستان نسبتاً نو باشد زیرا در اوستا و کتب پهلوی ذکری از کتایون نشده است ناهید و کتایون هر دو اسم ایرانی است. در فصل 31 فقره 8 کتایون و برمایون دو برادر فریدون هستند گذشته از اینکه بهیچ وجه در کتب دینی ایرانیان کتایون یا کی تابون نامی، زن گشتاسب ذکر نشده و این خود دلیل نو بودن این داستان است، در عروسی کتایون با گشتاسب و دو خواهر دیگرش با شاهزادگان دیگر از اسقف سخن رفته که مراسم عقد نکاح بجای آوردند لابد بایستی این داستان پس از نفوذ دین عیسی بوجود آمده باشد. بنا به مندرجات اوستا و کلیه ٔ کتب پهلوی و پازند، زن گشتاسب موسوم است به هوتُس که در اوستا به هیأت هوتئوسا آمده است. (از یشتها ج 2 صص 267- 268):
برفتند ز ایوان قیصر بدرد
کتایون و گشتاسب باباد سرد.
فردوسی.
برفتند بیداردل بندگان
کتایون و گلرخ پرستندگان.
فردوسی.
چونانکه شاه سنجر نازد ز طلعت تو
اسفندیار نازد از طلعت کتایون.
معزی.
از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام.
خاقانی.


اردوان پنجم

اردوان پنجم. [اَ دَ ن ِ پ َ ج ُ] (اِخ) اشک بیست ونهم. آخرین پادشاه اشکانی. پس از اینکه بلاش چهارم درگذشت دو پسر او، بلاش و اردوان، مدعی سلطنت شدند. از نوشته های نویسندگان رومی چنین بنظر می آیند، که تاج و تخت لااقل از سال 216م. نصیب اردوان گردیده، زیرا مذاکرات کاراکالا امپراطور روم، چنانکه ذکرش پائین تر بیاید، موافق نوشته های هرودیان (کتاب 4 بند 18- 20) با اردوان بعمل آمده، ولی از مسکوکات اشکانی چنین برمی آید، که در مدت 18 سال که از مرگ بلاش چهارم تا قیام پارسیها بر پارتیها گذشته، هر دو برادر سلطنت داشته اند (لیندزی، مسکوکات پارتی ص 113 و114). چون نام بلاش و اردوان مشابهتی با یکدیگر ندارند، نمیتوان گفت، که ذکر اسم اردوان بجای بلاش از راه التباس و اشتباه بوده، بخصوص که واقعه ٔ زدوخوردهای رومیها با پارتیها در این زمان واقعه ٔ مهمی بود و ازطرف دیگر نمیتوان صحت مسکوکات را هم تردید کرد. بنابراین یگانه حدسی، که باید صائب باشد این است از دو برادر مزبور اردوان در مغرب ایران سلطنت داشته، رومیها با او سروکار داشته اند و دیگری، یعنی بلاش در مشرق ایران. این است، که سکه های او هم بدست آمده. این حدس موافق اوضاع و احوال پارت است، زیرا از مدتها قبل از این زمان میبینیم، که مدعیان سلطنت پس از مرگ هر شاهی تقریباً وجود دارند و منازعات داخلی ارکان این دولت را سست کرده آن را رو به انحطاط میبرد. بنابراین در این وقت هم همین منازعه و مجادله پیش آمده دولت پارت را بیش از پیش ضعیف ساخته. نتیجه ٔ این جنگهای داخلی دو واقعه ٔ مهم است که در زمان آخرین شاه اشکانی روی میدهد: 1- حیله و تزویر کاراکالا نسبت به اردوان پنجم و جنگ پارت و روم. 2- انقراض سلسله ٔ اشکانی بدست اردشیر پاپکان ساسانی پادشاه دست نشانده ٔ پارس.
جنگ کاراکالا با اردوان: در سنه ٔ 211م. سوروس درگذشت و پسرش کاراکالا امپراطور روم گردید چنانکه دیوکاسیوس گوید (کتاب 76 بند12): وقتی که او شنید که در داخله ٔ پارت نزاع دو برادر در سر تاج و تخت درگرفته، یقین حاصل کرد که این اختلاف و منازعه زیانی بزرگ بدولت پارت، که دشمن دولت روم است، خواهد رسانید و از این جهت بسنای روم تبریک گفت. در ابتداء دولت روم نفع خود را در آن دید که بلاش را بسلطنت بشناسد (همان نویسنده، کتاب 77 بند 19) و در سال 215م. چنین کرد، ولی بعد می بینیم که پس از این تاریخ کاراکالا فقط با اردوان در مذاکره است و او را شاه بی منازع پارت میداند. (دیوکاسیوس کتاب 78 بند1). شهادت سکه ها با این مقام اردوان موافقت نمیکند، ولی بهرحال میتوان حدس زد که در این زمان اردوان اگر هم یکنفر مدعی در مقابل خود داشته، بلاش را خطرناک نمیدانسته و رومیها بسبب عدم اهمیت بلاش یا از این جهت، که او در مغرب ایران نفوذی نداشته، اردوان را مورد ملاحظه یا طرف مذاکره قرار داده اند. کاراکالا از زمانی که بجای پدر نشست، در نظر گرفت که نام خود را بوسیله ٔ فتوحاتی در مشرق بلند گرداند و اسکندر ثانی شود، ولی جاه طلبی فوق العاده ٔ او با صفاتش موافقت نداشت، زیرا کاراکالاشخصی بود سُست عنصر، سبک مغز و فاسدالاخلاق. او میخواست حدود روم در زمان او از طرف مشرق توسعه یابد، اما اینکه این توسعه با شرافت مندی یا بی شرفی انجام میشد، برای او اهمیت نداشت (دیو کاسیوس، کتاب 77 بند22- هرودیان، کتاب 4 بند13). بهرحال، بنابر مقاصدی که داشت، اقدامات خود را چنین شروع کرد، در ابتداء یعنی در 212م. او آبگار (یا آبکار و یا اکبر) پادشاه خسروُِن را بروم احضار کرد و چون پادشاه مزبور نزد او رفت، وی را گرفته در محبس انداخت و امر کرد، که صفحه ٔ خسروُن ِ ایالتی از روم است (دیو کاسیوس، کتاب 77 بند12). بعد او خواست با ارمنستان همان کند، که با خسرُوِن کرده بود، ولی همینکه ارامنه شنیدند، که کاراکالا پادشاهشان را با خانواده اش در محبس انداخته، اسلحه برداشتند (دیو کاسوس، همانجا) و سه سال بعد (یعنی در 215م.) وقتیکه کاراکالا یکنفر تئوکری توس نامی را که از مقربین او بود، با قشونی به ارمنستان فرستاد، تا ارامنه را تنبیه کند، رومیها شکست خوردند. (دیوکاسیوس، همان کتاب بند21). ولی کاراکالا بقدری شهوت جهانگیری داشت، که این سانحه اثری در وی نکرد خواست با دولت پارت هم درافتد برای این کار بهانه لازم بود و برای بدست آوردن آن، امپراطور روم خواهشی از بلاش پنجم کرد، تا اگر رد شود، بهانه ٔ جنگ باشد و بهانه ٔ مزبور این بود، که دو نفر گریخته بدربار پارت پناه برده بودند و کاراکالا آنها را استرداد میکرد چون بلاش، چنانکه میدانیم، در این وقت مدعی سلطنت و با اردوان پنجم طرف بود، صلاح خود را در این ندید، که خواهش کاراکالا را نپذیرد و آن دو نفر را رد کرد. از این دو نفر یکی تیرداد نامی از شاهزادگان ارمنستان بود و دیگری فیلسوفی آن تیوخوس نام، که از پیروان فلسفه ٔ کلبی بشمار میرفت. پس از رد کردن آن دو نفر فراری، که بدربار بلاش پناه آورده بودند، کاراکالا رضایت و خوشوقتی خود را بشاه اشکانی اظهار کرد، ولی هنوز سال به آخر نرسیده بود، که نقشه ٔ جدیدی برای جنگ با پارتیها ریخت. در این وقت بلاش پنجم از ایالات غربی ایران صرف نظر کرده و برادرش اردوان پنجم را رومیها شاه پارت میشناختند کاراکالا، که در این زمان از شهرنیکومدی در آسیای صغیر به انطاکیه رفته بود. از اینجا سفارتی نزد اردوان فرستاد و سفیر او هدایائی گرانبها و عالی تقدیم کرده نامه ٔ امپراطور را رسانید، مضمون آن چنین بود (هردویان، کتاب 4 بند18): ( (شایسته ٔ امپراطور نیست، دختر یکی از تبعه اش را ازدواج کند و داماد شخصی باشد که پادشاه نیست. دولت روم و دولت پارت دو دولتی هستند، عالم را بین خودشان تقسیم کرده اند و اگر وصلتی بین این دودولت شود، حدودی که آن دو را از یکدیگر جدا سازد، وجود نخواهد داشت و قوه ای نخواهد بود که بتواند در مقابل آنها مقاومت کند پس از آن هر دو دولت میتوانند، تمامی مردمان وحشی را که در حدود و همسایگی آنها سکنی دارند، در تحت اطاعت خودشان درآورند و آنها را با یک حکومت غیر جامد و انحناپذیر اداره کنند. پیاده نظام روم از بهترین سربازان عالم ترکیب شده و کسی مانندآنها نتواند جنگ تن بتن کند. سواره نظام پارت در میان ملل دیگر از حیث عدّه و مهارتش در تیراندازی نظیر ندارد. با اتحاد این دو قوه و هم آهنگی آنها تمامی عالم را میتوان تسخیر کرد و یک دولت جهانی تشکیل داد. اگر چنین اتحادی بین دولتین برقرار گردد، دیگر امتعه و مال التجاره ٔ پارتی و رومی بمقدار کم و پنهان از پارت بروم و از روم بپارت وارد نخواهد شد. بعکس، چون هر دو ملت متحدند، معاوضه و مبادله ٔ اجناس آزادانه بین تبعه شان بعمل خواهد آمد و هر دو ملت در آسایش خواهند بود. اردوان از مطالعه ٔ نامه ٔ کاراکالا دچار حیرت گردید و در اندیشه فرورفت، زیرا باور نمیکرد، که پیشنهاد امپراطور روم جدی باشد یا با شرافتمندی انجام شود. این نقشه بنظر او غریب می آمد و تصور نمیکرد که قابل اجراء باشد. از طرف دیگر او ملاحظه داشت، از اینکه بفرمانده 32 لژیون رومی جوابی بدهد، که باعث قطع روابط دوستانه گردد. (دیوکاسیوس، کتاب 55 بند 23- 24). بنابراین جواب را بتأخیر انداخت، تا بتواند معاذیری برای انجام خواهش امپراطور بیابد. بعد گفت پیشنهادی که کاراکالا میکند، گمان نمیکنم باعث خوش بختی زن و شوهر باشد، زیرا آنها زبان یکدیگر را نمیدانند و اخلاق و عادات و وضع زندگانی یکی برای دیگری غریب است.در میان پاتریثین (نجبای روم) اشخاص زیاد هستند که دخترشان را امپراطور میتواند ازدواج کند و اینکار کرداری ناشایست نخواهد بود، چنانکه شاهان پارت از خانواده ٔ سلطنت دخترانی میگیرند و بالاخره نمی زیبد که از دو خانواده ٔ سلطنت یکی خونش را با خون دیگری مخلوط و ناپاک گرداند. در باب تصمیم کاراکالا پس از رسیدن جواب اردوان به او دو روایت است. دیوکاسیوس گوید (کتاب 78، بند1) که: کاراکالا این جواب را رد پیشنهاد خود دانسته برای جنگ با اردوان بطرف حدود پارت حرکت کرد. ولی هردویان عکس این روایت را ذکر کرده و گوید (کتاب 4 بند20): ( (کاراکالا باز سفیری با هدایائی فرستاد و قسم خورد که در این پیشنهاد جدی است و نیتی جز دوستی و اتحاد ندارد. پس از آن اردوان خواهش او را پذیرفت و او را داماد خود خوانده گفت که امپراطور خودش بیاید و زنش را ببرد. بعد پارتیها بتهیه ٔ اسباب پذیرائی رومیها پرداختند و خوشوقت بودند، که بین دولتین صلحی جاویدان برقرار خواهد بود. کاراکالا با رومیها بخاک پارت گذشت مثل اینکه این خاک دولت خود او باشد همه جا پارتیها در سر راه قیصر تعظیم و تکریم او را بجا آوردند، قربانگاه ها ساخته قربانیها کردند و برای اینکه هوا معطر باشد عطریات گوناگون سوختند. کاراکالا هم از این قسم پذیرائیها خوشنودی خود را مینمود. وقتی که مسافرت او به انتها رسید یعنی بدربار پارتی نزدیک شد، قبل از اینکه وارد پایتخت گردد، اردوان به استقبال او شتافت، تا در جلگه ٔ وسیعی داماد خود را پذیرائی کند، در این وقت پارتیها لباسهای زربقت خود را پوشیده و سرشان را با تاج گلهائی که از گلهای تازه ساخته بودند، زینت داده بمیگساری و رقص پرداختند و نغمات نی در اطراف پیچید. پس از آن تمامی ملتزمین اردوان جمع شدند، از اسبهایشان فروآمده، کمان و ترکش را بیکسو نهاده آزادانه بعیش وعشرت مشغول شدند. ازدحام پارتیها زیاد بود و ترتیبی نداشتند، زیرا از چیزی نمیترسیدند و میخواستند دامادشان را ببینند چنین بود وضع پارتیها، که ناگهان کاراکالا با اشاره ای برومیها فرمان داد، بپارتیها حمله کنند و آنها را از دم شمشیر بگذرانند رومیها حمله کردند و پارتیها غرق حیرت شدند و بالاخره، چون دیدند ضربتهاست که بر آنها وارد می آید، پراکنده پا بفرار گذاشتند اردوان را قراولان او از معرکه بدر برده بر اسب نشاندند و او با کمی از ملتزمین خود گریخت. باقی پارتیها را رومیها ریز ریز کردند. زیرا آنها نه میتوانستند خودشان را به اسب هایشان رسانیده از جلگه خارج شوند و نه مقدورشان بود بدوند، چه لباسهای آنها بلند بود و مناسبت با این وضع آنها نداشت و دیگر باید در نظر داشت، که بیشتر آنها بی کمان و ترکش بدینجا آمده بودند زیرا بعروسی دعوت شده بودند نه بجنگی. کاراکالا، پس از اینکه کشتاری زیاد کرد و اسرای بسیار با غنائم برگرفت، عقب نشست و بسربازان خود اجازه داد شهرها و دهات را بسوزانند و هر جا را که بخواهند غارت کنند)). چنین است نوشته های هردویان و اگر چه بعض نویسندگان نوشته های او را مانند نوشته های دیوکاسیوس معتبر نمیدانند، ولی از آنجا که خودش رومی بوده و با این شرح و بسط رفتار خائنانه ٔ کاراکالا را بیان کرده، نمیتوان گفت که این اخبار را جعل کرده. بعکس سکوت دیوکاسیوس در این مورد باعث حیرت است، اولاً او گوید که واقعه ای در این جنگ روی نداد، جز اینکه دو نفر سرباز رومی در سر خیک شرابی منازعه داشتند و کاراکالا امر کرد خیک را بدونیم کنند و دیگر این اظهار او، که واقعه ای روی نداد، با بند 27 همان کتاب او، که میگوید رومیها غرامتی سنگین به پارتیها پرداختند، موافقت نمیکند.اگر توهینی بزرگ وارد نکرده بودند، چرا غرامت دادند؟ سوم، چنانکه راولین سُن گوید، او از مستخدمین دولت روم بوده و خواسته این جنگ رومیها را با پارتیها به اختصار برگذار کند. (ششمین دولت مشرق ص 355). بالاخره روایت دیوکاسیوس، نه فقط با خبری که هرودیان ذکر کرده، موافقت ندارد، بل با نوشته های سپارتیانوس هم موافق نیست، زیرا دیوکاسیوس گوید، که اصلاً جنگی بین پارتیها واقع نشد. (کتاب 78 بند1). ولی سپارتیانوس صریحاً اظهار میدارد، که جنگی روی داد و کاراکالا بر ولاه اردوان غالب آمد. (کتاب کاراکالا بند6). بعد دیوکاسیوس افزود، که کاراکالا به بین النهرین علیا و آدیابن داخل شد، و حال آنکه سپارتیانوس گوید از راه بابل عزیمت کرد (همانجا). بنابراین قرائن باید گفت که روایت هردویان اختراع او نیست، شاید او در توصیف احوال رومیها و پارتیها مبالغه کرده باشد، ولی اصل قضیه که خیانت کاراکالا باشد، بی اساس نبوده و در مراجعت از تیسفون، کاراکالا از آدیابن گذشته. به کاراکالا یک عمل ناشایست و وحشیانه ٔ دیگری نیز نسبت میدهند: وقتی که او از آدیابن میگذشته، مقبره ٔ شاهان پارت را خراب کرده، استخوانهای مردگان این سلسله را بیرون آورده و دور انداخته. گوت شمید گوید که او پنداشته بود، این مقبره از شاهان آدیابن بوده، ولی معلوم نیست، با مقبره ٔ پادشاهان آدیابن چرا میبایست آن رفتار وحشیانه بشود. این عمل و اعمال دیگر کاراکالا باعث شده که حتی خونسردترین مورخ او را دشمن عمومی نوع بشر دانسته (گیب بُن ج 1 ص 272). اما اینکه اشکانیان قبورشان را در کجا ساخته بودند بیشتر نویسندگان عقیده دارند، که قبور آنها در شهر اربیل در آدیابن بوده و نیز معلوم گشته، که این محل در زمان سلاطین آسور و شاهان هخامنشی جائی بوده که مقصرین محکوم به اعدام را در آنجا میکشتند. از قرائن چنین بنظر می آید که کاراکالا زمستان آن سال را در اِدِس (اورفا) گذرانیده و در آنجا بشکار و تفریحات گوناگون پرداخته (هرودیان، کتاب 4 بند21). بعد او در بهار تهدید کرد که دوباره میخواهد بخاک پارت تجاوز کند و این خبر باعث وحشت پارتیها گردید. (دیوکاسیوس، کتاب 78 بند3). ولی در آوریل همان سال، یعنی 217م. او خواست بتماشای معبد رب النوع ماه در حرّان برود و در راه بدست یولیوس مارثیالیس یکی از مستحفظین خود کشته شد. (دیوکاسیوس، همان کتاب بند5) (هرودیان و سپارتیانوس و اِورتروپی یوس نیز این خبر را تأییدکرده اند). پس از کاراکالا جانشین او ماکری نوس میخواست از جنگ احتراز کند، ولی دیر بود، زیرا پارتیها از خیانت کاراکالا و خراب کردن قبور شاهان اشکانی چنان برآشفته بودند که ممکن نبود آنها را ساکت کرد و از طرف دیگر اردوان برخلاف بعض شاهان آخری اشکانی دارای عقل و عزم بود. او با وجود اینکه بزحمت از اردوی رومیها فرار کرده بود و در مدت چندین ماه نمیتوانست اقدامی کند، در زمستان 216م. بخود آمد و بجمعآوری قشونی پرداخته تصمیم کرد، که از رومیها در ازای رفتار ناشایست و خائنانه ٔ کاراکالا، انتقام بکشد. بنابراین او با قشونش به اردوی رومیها نزدیک میشد که در این وقت کاراکالا را کشتند و جانشین او ماکری نوس دید که پارتیها برای جنگ حاضرند و چون از سرحد روم خواهند گذشت، با این وضع جنگ حتمی است، مگر اینکه عهد مودت با پارتیها بسته شود. (دیوکاسیوس، کتاب 78 بند26). بنابراین امپراطور سفیری نزد اردوان فرستاده پیشنهاد کرد، که حاضر است تمامی اسرا را پس بدهد، بشرط اینکه عهد صلحی منعقد گردد. اردوان بی تردید این پیشنهاد را رد کرد و افزود که با وجود این شرایط صلح را اظهار میدارم. ماکری نوس باید این کارهارا بکند:
1-اسرا را پس بدهد. 2- شهرهائی را که کاراکالا خراب کرده از نوبسازد. 3- غرامتی از بابت خراب کردن قبور اشکانی بپردازد. 4- بین النهرین (یعنی بین النهرین علیا) را رد کند. (دیوکاسیوس، کتاب 78 بند26). برای قیصرروم پذیرفتن این شرایط امکان نداشت، این بود که ماکری نوس آماده ٔ جنگ شد.
جنگ پارتیها با رومیها: پس از آن شاه اشکانی تا نصیبین پیشرفت و در اینجا جنگ بزرگی روی داد، که در تاریخ پارت آخرین جنگ پارتی ها بارومیهاست و زمان اقتدار و نیرومندی دولت پارت را بخاطر می آورد. این سخت ترین جنگی بود که طرفین با یکدیگر کردند و بالاخره پارتیها رومیها را درهم شکستند. عده ٔ سپاهیان اردوان زیاد بود و همه خوب مجهز بودند. این قشون از سواران تیرانداز خوب تشکیل یافته بود و بعلاوه سپاهیانی در این جنگ شرکت داشتند که سنگین اسلحه بشمار میرفتند، زیرا اسلحه ٔ دفاعیشان کامل بود. اینها بر شترهائی سوار و دارای نیزه های بلند بودند. (هرودیان، کتاب 4 بند28). لشکر رومی از لژیونها ترکیب یافته بود و عده ٔ بسیاری از سپاهیان سبک اسلحه آنرا کمک میکرد و بعلاوه یک دسته ٔ قوی از سواره نظام موری تانیا در این قشون داخل بود. (هرودیان، کتاب 4 بند30). دیوکاسیوس گوید، که جنگ در سر آبشخور درگرفت. (کتاب 78 بند26). ولی هرودیان نوشته، که سواره نظام پارت سخت حمله کرده به رومیها باران تیر ببارید، بعد جدالی روی داد، که بطول انجامید، رومیها از تیرهای سواران پارتی و نیزه های دسته ٔ شترسواران سخت در عذاب بودند و هر چند هر زمان که بدشمن میرسیدند، در جنگ تن بتن فائق می آمدند، ولی از زیادی تلفاتی که از سواران پارتی و شترسواران به آنها میرسید، مجبور میگشتند عقب بنشینند. در این احوال پارتیها رومیها را تعقیب میکردند و رومیها برای جلوگیری ازاین تعقیب گلوله هائی خاردار بزمین میافشاندند یا کاری دیگر میکردند، که بپاهای شترها آسیب رسانیده حرکت سواران پارتیها را کُند کنند. این حیله برای رومیهاخیلی مفید افتاد و تعقیب کنندگان بزحمت افتاده دست از تعقیب برداشتند. پس از آن هر دو طرف به اردویشان برگشتند، بی اینکه نتیجه ٔ قطعی گرفته باشند. روز دیگر هم طرفین تا شام جنگیدند بی اینکه به نتیجه ای رسیده باشند، ولی هرودیان این جدال را توصیف نکرده. پس از آن روز سوم دررسید و پارتیها حمله را شروع کردند، با این مقصود که تمامی قوای خود را بکار برده رومیها رامحاصره و اسیر کنند. چون نفرات پارتیها بیش از عده ٔرومیها بود، اینها در این احوال چاره را در این دیدند که خط جنگ را بکشانند، تا پارتیها نتوانند از جناحین گذشته پشت رومیها را بگیرند. بر اثر این کار صفوف رومی ضعیف گردید و پارتیها از این وضع استفاده کرده با حملات سخت سپاه دشمن را درهم شکستند. (هرودیان، کتاب 4 بند30). در اینجا بین هرودیان و دیوکاسیوس اختلافی است. اولی گوید: روز سوم مانند روز اول و دوم جنگ خاتمه یافت و هیچکدام از طرفین بنتیجه ٔ قطعی نرسید، ولی دومی عقیده دارد، که همان روز سوم پارتیها رومیها را درهم شکستند. باری، ماکری نوس امپراطور روم یکی از اشخاصی بود که در ابتداء فرار کرد، عقب نشینی اوبا شتاب، رومیها را مأیوس ساخت و تمامی آنها بزودی آگاه شدند، که شکست خورده اند. پس از آن رومیها به اردوگاه خود پناه بردند. (دیوکاسیوس) و تلفات هر دو طرف زیاد بود. هرودیان گوید پشته هائی که از کشتگان ساخته شده بود، قدری بلند بود، که طرفین یکدیگر را نمیدیدند و حرکت سواران همواره دشوار میگشت. بنابراین هر دو طرف برای صلح آماده گشتند: سپاهیان ماکری نوس، که هیچگاه امیدواری زیاد بشجاعت او نداشتند، در این موقع، که یأس او را مشاهده کردند، میخواستند نظم و ترتیب را بهم زده بروند. سواره نظام اردوان، از سپاهیان چریک ترکیب یافته بود، نه از افراد قشون دائمی، ازبودن در دشت و زیر اسلحه در مدت چند ماه خسته شده بود و سواران میخواستند بخانه هایشان برگردند. بنابراین ماکری نوس مذاکرات صلح را باز شروع کرد. او حاضر شداین دفعه چیزی بیشتر بپارتیها بدهد و عقیده داشت، که چون پارتیها مقاومت رومیها را در جنگ دیده اند، این دفعه حاضر خواهند شد، بکمتر از آنچه تقاضا کردند، راضی شوند. او درست فهمیده بود، زیرا این دفعه اردوان بین النهرین علیا را استرداد نکرد و راضی شد به اینکه رومیها غرامات خساراتی را که وارد کرده اند بپردازند. بر اثر مذاکرات ماکری نوس پذیرفت که اسرای پارتیهارا پس بدهد. غنائمی را، که کاراکالا از غارت محل های پارتی برگرفته بود رد کند و پنجاه میلیون دینار، رومی بپردازد (این مبلغ معادل یک میلیون و نیم لیره ٔ انگلیسی بپول کنونی بوده). دیوکاسیوس گوید، که چون رومیها شرم داشتند اذعان کنند، که با پول صلح را از پارتیها میخرند، میگفتند این پول را از بابت هدایائی میپردازیم، که میخواستیم بشاه و بزرگان پارت بدهیم. (کتاب 78 بند27). چنین بود نتیجه ٔ جنگی که پس از سیصد سال رقابت بین رومیها و پارتیها، باز بنفع پارتیها خاتمه یافت و رومیها صلح را با پول خریدند نه با قوت بازو و اسلحه در دشت نبرد. این صلح نام اردوان و پارتیها را بلند کرد و برای رومیها باعث سرشکستگی گردید، بخصوص که دولت پارت، چنانکه میدانیم، همواره در انحطاط بود و در همین اوان با سرعت رو به انقراض میرفت. اکنون موقع آن است که به روابط پارتیها با رومیها در اینجا خاتمه داده به امور داخلی دولت پارت بپردازیم. فقط یک مسئله میماند که برای اینکه خواننده در انتظار نباشد، باید در همین جا جواب آنرا بدهیم: بین النهرین علیا چه شد؟ آیا به ایران برگشت یا برای همیشه در دست رومیها ماند؟ بلی در دست رومیها ماند، زیرا مقدر نبود که دولت اشکانی دوام یافته آنرا پس بگیرد، ولی بدست دولت ساسانی نصیبین و بعض قسمتهای دیگر به ایران برگشت، چنانکه در جای خود بیاید. اما اینکه شاهی مانند اردوان پنجم چرا این قسمت بین النهرین را پس نگرفت، جواب معلوم است. دولت پارت در شرف انقراض بود و اختلال این دولت از زمانهای شاهان قبل، بعد از بلاش اول، بحدی رسیده بود، که فتح پارتیها نسبت برومیها نتوانست این دولت راقوی و ارکان آن را محکم گرداند. در این حال طبیعی است که اردوان نمیتوانست از امور داخلی صرفنظر کرده تمامی حواس خود را به امور خارجی مصروف دارد. حق هم با او بود. در این موارد نمیتوان انتظاری دیگر داشت، مملکتی که در داخله اش نفاق است، در مقابل خارجه سست است و دولت اشکانی هم از این قاعده مستثنی نبود.
قیام اردشیر پاپکان ساسانی بر اردوان، اردشیر پاپکان ساسانی: بدواً باید بدانیم، که اردشیر پاپکان که و از چه قومی بود. این مطلب در جای خود، یعنی جائی که از سلسله ٔ ساسانی صحبت خواهد بود، مشروحاً گفته خواهد شد. با وجود این، ولو به اختصار هم که باشد، باید در اینجا نیز او را شناساند، چنانکه طبری گوید (تاریخ الامم و الملوک جزء2 ص 56): ساسان موبد معبدی بودکه در استخر برای ناهید (یکی از یزَت َها یا ایزدان مذهب زرتشت) ساخته بودند و زن او رام بهشت را دختر یکی از پادشاهان بازرنگی میدانستند. این سلسله ٔ پادشاهان در استخر سلطنت داشت. پاپک پسر ساسان در شهر خیر در کنار دریاچه ٔ پختگان یا بختگان حکومت میکرد. او برای پسرش اردشیر منصب دژبانی (قلعه بیگی) قلعه ٔ داراب گرد را گرفت و پادشاهی که این منصب به او داد گوزهربازرنگی بود (دژبان را در این زمان ارگ بذ میگفتند) بعدها پاپک گوزهر را کشت و از اردوان عنوان پادشاهی برای پسرش شاپور خواست و با وجود امتناع اردوان از اعطای آن، شاپور بعد از فوت پدرش خود را پادشاه دانسته برادرش اردشیر را دعوت کرد از او تمکین کند. نزدیک بود جنگی بین دو برادر درگیرد، ولی در این وقت شاپور ناگهان درگذشت و اردشیرتاج پادشاهی برسر نهاد. این است مفاد روایت طبری که با روایت کارنامه ٔ اردشیر پاپکان و فردوسی اختلاف کلی دارد. موافق این روایت نسب ساسان جدّ اردشیر به بهمن اردشیر درازدست میرسد، یعنی جد جد او که نیز ساسان نام داشت و پسر دارا معاصر اسکندر بود، پس از کشته شدن دارا بهند رفت. در دوره ٔ اشکانیان، ایران بدویست و چهل دولت کوچک تقسیم میشد و شاه اشکانی بر تمامی پادشاهان سلطنت داشت، پاپک که پادشاه پارس بود، خوابهائی حیرت آور دید و دانشمندان آنرا چنین تعبیر کردند که چوپان او ساسان یا پسرش شاه خواهند شد. پس از آن پاپک ساسان را خواسته معلوم کرد، که نسب او به بهمن اردشیر درازدست میرسد و دختر خود را به او داد و از این ازدواج اردشیر بدنیا آمد. معلوم است، که این روایت افسانه است و آنرا از این جهت گفته اند، که نسب ساسانیان را به هخامنشی ها برسانند، زیرا از انقراض سلسله ٔ هخامنشی تا زمان پاپک 555 سال گذشته بود و بنابراین ممکن نبود نسبت ساسان در چهار یا پنج پشت بداریوش یا دارای داستانها برسد ثانیاً اگر ساسان بهند رفت و اولاد او تا زمان اردوان در آنجا ماندند، خیلی بعید است، که ساسان معاصر پاپک پنج قرن ونیم پس از مهاجرت نیاکانش بهند، ایرانی مانده و بپارس مراجعت کرده چوپان پاپک شده باشد. بالاخره، با صرفنظر از همه ٔ این ایرادات، ساسان، چنانکه ذکر شد، پدر پاپک بود، نه داماد او و زن او رام بهشت را دختر گوزهر بازرنگی امیر استخر میدانستند، نه دختر پاپک. در جای خود ما به این موضوع باز رجوع خواهیم کرد، تا معلوم شود که نسب صحیح اردشیر پاپکان بچه کسانی میرسیده. عجاله به اختصار گوئیم که بعد از اسکندر در پارس حکمرانانی پیدا شدند، که آنها را آثرُپات مینامیدند (اکنون باید آذربان گوئیم). این پادشاهان روحانی در آتشکده ٔ پارس خدمت میکردند و سنن مذهبی را محفوظ میداشتند. آذربانان عده شان زیاد است و از مسکوکات آنها که بدست آمده عده ٔ آنها بیش از سی نفر است. پاپک معاصر اردوان، یکی از آنها بود و اردشیر پسر او. بنابراین اردشیر پاپکان از این سلسله پادشاهان روحانی پارس بود، نه از دودمان اردشیر درازدست هخامنشی. اما اینکه چرا ساسانیان خواسته اند نسبشان را به هخامنشی ها، یا چنانکه در داستانهای ما گفته اند، به کیانیان برسانند، مقصود روشن است: سلسله ٔ هخامنشی از حیث ابهت برتر از تمام شاهان ایران قدیم بودند و چنانکه اشکانیان نسب خودشان را به اردشیر دوم باحافظه میرسانیدند (فری یاپت پسر اردشیر دوم) ساسانیان نیز خواسته اند از آنها عقب نمانند. در ایران اسلامی نیز خواهیم دید، که نسب بعض سلسله ها را بشاهان ساسانی مانند بهرام گور و غیره میرسانیدند. در تمامی موارد مقصود یکی است و در جای خود این جهات ذکر خواهد شد.
خروج اردشیر بر اردوان: بر اثر اوضاعی که بالاتر ذکر شد، اردشیر پاپکان ساسانی تقریباً در 220م. یا قدری پس از آن بر اردوان خروج کرد. او در این وقت پادشاه دست نشانده ٔ پارس بود و اگر چه بعض نویسندگان عهد قدیم، مانند دیوکاسیوس، او را بطور ساده یکنفر پارسی گفته و برخی او را از خانواده ٔ متوسط دانسته اند (آگاثیاس. کتاب 2 بند27) با وجود این شکی نیست، که این نوع نویسندگان در اشتباه افتاده اند و عقیده ای که هرودیان در بند6 کتاب ششمش ذکر کرده، صحیحتر است، یعنی اردشیر پادشاه دست نشانده ٔ پارس بوده. تاریخ این قیام درست روشن نیست، زیرا نویسندگان رومی در این باب ساکت اند و فقط در سنه ٔ 226 م. از تهدیدی که اردشیر به رومیها کرده، سخن میرانند، ولی ظن قوی این است، که جنگ اردشیر با اردوان و غلبه ٔ او قبل از این سنه روی داده، زیرا با گرفتاریهای داخلی معقول نبود که اردشیر (آلکساندر سِور) امپراطور روم را تهدید کند. بعضی فتح اردشیر را بر اردوان به سال 224 م. یعنی سال سوم سلطنت آلکساندر سِور امپراطور روم، مربوط میدارند، ولی مدرک آن معلوم نیست. بنابراین بطور کلی میتوان گفت که قیام و غلبه ٔ اردشیر بر اردوان در سنه ٔ بین 220 و 226 م. روی داده. اردشیر پس از خروج بر اردوان و اعلان استقلال پارس، فوراً مورد تعرض شاه اشکانی واقع نشد و بنابراین فرصت یافت بممالک همجوار پارس بپردازد، با این مقصود او در ابتداء به کرمان حمله کرده این مملکت ضعیف را تسخیر کرد، بعد عازم شمال گردیده صفحات دوردست ماد، یعنی حوالی یزد و اصفهان را در تحت نفوذ خود درآورد.در این وقت اردوان عازم مبارزه شد، قشونی جمع کرده بقصد او رفت و داخل پارس گردیده با رقیب خود دست و پنجه نرم کرد. پس از آن سه جدال بین اردوان و اردشیر روی داد (دیوکاسیوس، کتاب 80، بند3). در جدال آخری که در جلگه ٔ هرمز (هرمزدَگان) بین بهبهان و شوشتر در کنار رود جرّاحی وقوع یافت، اردوان جنگی سخت کرده تمامی مساعی خود را بکار برد، ولی بر دشمن فائق نیامد ونه فقط شکست خورد، بل کشته شد. (دیوکاسیوس، همانجا) (هرودیان، کتاب 6 بند6 و 7) (آگاثیاس، کتاب 2 بند 25 و بعد از آن). گوت شمید گوید (تاریخ ایران الخ، ص 162) اردشیر از اردوان خواسته بود، که محل جنگ را معین کند و اردوان این تقاضا را، بیشتر بواسطه ٔ شرافتمندی تا موافق عقل، پذیرفته محل را معین کرده بود. بعد اردشیر موقع مناسبی را در سرچشمه ٔ آبی انتخاب کرده خندقی هم دور آن کنده بود. نیز گوت شمید مینویسد که بعداز جنگ، اردشیر از اسب پائین آمده بسر بریده ٔ اردوان لگد زد (همانجا). این شکست با وجود اینکه مهم بود، باز قطعی نبود و نمیشد گفت که دولت اشکانی از پای درآمده، زیرا اردوان پسرانی داشت، که یکی از آنها میتوانست جانشین او گردد و چنین هم شد، زیرا یکی از پسران اردوان (آرتاواسدِس نام، خود را شاه پارت خواند وجمعی از پارتیها او را بسلطنت شناختند. بعد او سکه هائی زد که تاریخ بعض آنها از 227 م. است. سکه ٔ از اوبدست آمده، که در ابتداء آنرا از راه اشتباه به بلاش پنجم نسبت میدادند. ولی بنابر تحقیق عمیق تر، بعد معلوم شد که از آرتاواسدِس یا آرتاباذ است (آرتاواسدِس هم باید مصحف همان آرتاباذ باشد). در باب وقایع بعد عجالهً بطور خلاصه گوئیم که اردشیر پس از غلبه ٔ بر اردوان بتسخیر ممالک ایران پرداخت. در این وقت خسرو پادشاه ارمنستان، که بهمراهی اردوان بر تخت نشسته بود و عمو یا دائی آرتاواسدس یا آرتاباذ بود، (پروکوپی یوس، ابنیه ٔ ژوستی نین، کتاب 3، بند1) بکمک شاهزاده ٔ مزبور آمد و قشونی جمع کرده با اردشیر جنگید و حتی او را شکست داد. (دیوکاسیوس، کتاب 80، بند3). ولی بالاخره اردشیر با حیله بر او غالب آمد و بعد در همه جا فاتح گردید. موسی خورن گوید که ارامنه کمک های جدی به اشکانیان کردند و برای آنهابسیار کوشیدند. (تاریخ ارمنستان، کتاب 2، بند68- 70). نویسندگان ارمنی این پادشاه ارمنستان را خسرو نامند، ولی از نوشته های آنها معلوم نیست که خسرو از اقربای نزدیک اردوان بوده باشد. (موسی خورن، کتاب 2، بند64- 70). پس از چند سال اردشیر بر تمامی مملکت پارت استیلا یافت و از خانواده ٔ اشکانی اشخاص زیاد بدست آورده نابود ساخت. (موسی خورن، همان کتاب، بند70). ولی شاهزادگانی هم فرار کرده در جاهای محکم یا صفحات دور سکنی گزیدند، چنانکه در تاریخ دوره ٔ ساسانی بیاید.
جهت خروج اردشیر بر اردوان: جهت قیام پارسیها بریاست اردشیر پاپکان بر اردوان درست معلوم نیست، ولی آگاثیاس در باب اردشیر (کتاب 2، بند25) چنین نوشته: ( (اردشیر مغی بود که از اسرار مذهب اطلاع کامل داشت)) (این عبارت آگاثیاس هم نظری را که بالاتر در باب نسب اردشیر ذکر کردیم تأیید میکند). عبارت نویسنده ٔ مزبور میرساند، که مغها در این قیام اردشیر و پارسیها شرکت داشته آنها را تشویق میکرده اند و اردشیر هم موقع را مناسب خیالات خود دیده از آن استفاده کرده است. جهت نارضامندی مغها را هم باید از اینجا دانست که اشکانیان به آنها میدان نمیدادند و سعی داشتند، که از نفوذ آنها در اموردولتی بکاهند و دیگر اینکه اشکانیان با نظر تساهل وتسامح بمذاهب ملل تابعه مینگریستند و مذهبی را بر مذهبی ترجیح نمیدادند، و حال آنکه مغها مذهب زرتشت رابالاتر ازسایر مذاهب دانسته عقیده داشتند که این دین باید مذهب رسمی ایران باشد (گیپ بُن، انحطاط و سقوط امپراطوری روم، ج 1 ص 322- 323). اما این مسئله، که آیا اردشیر برای مذهب یاغی شده و دست بشمشیر برده یا او مقصود سیاسی داشته وخواسته از این موقع استفاده کند، از جهت فقدان مدارک روشن نیست. ولی طبیعی تر آنست که بگوئیم قیام او فقط از جهت حسیات مذهبی نبوده، چون دودمان اشکانی را ضعیف و احوال ایران را در زمان اردوان مشوّش دیده، خواسته است مقصود خود را که رسیدن بسلطنت و روی کار آمدن قوم پارس باشد، انجام دهدو در این وقت برای پیشرفت کار خود و جلب حسیات مردم پارس، رنگ مذهبی بخروج خود داده. اما در باب موقع اردوان در این وقت در ایران، باید گفت که موسی خورن مورخ ارمنی گوید (تاریخ ارمنستان، ج 2، ص 68): دو شعبه از خانواده ٔ اشکانی در باختر سلطنت میکردند و دست نشانده ٔ شاه اشکانی بودند. اینها بقدری با شاه خصومت میورزیدند، که تابعیت اجنبی را بر تمکین از او ترجیح میدادند و نیز میدانیم که جنگ اردوان با رومیها، اگر چه بفتح او خاتمه یافت، ولی از قوایش هم کاست. بعددیده میشود، که اردوان میخواهد زودتر با رومیها شرافتمندانه کنار آمده بجنگ خاتمه بدهد. جهت معلوم است:دشمنان داخلی خاطر او را نگران میداشتند و در خود خانواده ٔ اشکانی کسانی زیاد با دشمنان او همدست بودند. از روابط پارتیها با پارسیها چیز زیادی نمیتوان گفت. همین قدر از نوشته های سترابون استنباط میشود (کتاب 15، فصل 3، بند24) که شاهان اشکانی پذیرفته بودند پارس از خود پادشاهانی دست نشانده داشته باشد. معلوم است که با حفظ استقلال داخلی پارس، مذهب و عادات و اخلاق پارسیها هم محفوظ بود. در باب مذهب هم میدانیم که پارتیها سیاست تساهل و تسامح را پیروی میکردند و بنابر این از تعصب مذهبی در این مورد چیزی نمیتوان گفت. ولی مسلم است که اشکانیان پس از اینکه اقتدار یافته اند ساعی بوده اند از نفوذ مغها بکاهند، به این معنی که اگر چه مغها در مجلس مشورت (مغستانی یا مهستان) دولت پارت داخل بوده اند، ولی در واقع امر نفوذ آنها در کارهای دولتی کم یا هیچ بوده و دیگر از گفته ٔ هرودیان (کتاب 6، بند30) چنین برمی آید که پارتیها مردگانشان را میسوزانیدند. اگر این خبر صحیح باشد، معلوم است که این کار آنها هم مورد نفرت مغها و پیروان زرتشت بوده، زیرا در مذهب مزبور آتش مقدس است و آنرا نباید آلود، و حال آنکه مرده پلید است. (ایران باستان ج 3 ص 2517 تا 2535 و نیز ص 2515، 2539، 2541، 2542، 2547، 2548، 2563، 2565، 2567، 2572، 2578، 2580، 2581، 2583، 2590، 2613، 2618، 2667، 2683، 2696) اردوان در روز 28 آوریل سال 224 م. مغلوب اردشیر شد. (کریستنسن، ایران در زمان ساسانیان). اردوان، نام پادشاهی که اردشیر بابکان نوکر او بود، او را کشته، پادشاه شد. (غیاث اللغات). در مفاتیح العلوم، اردوان، پادشاه اشکانی ملقب به احمر یاد شده است. ابن البلخی آرد: اردوان آخر اشغانیانست که بر دست اردشیربن بابک هلاک شد. مدت پادشاهی سی ویک سال. (فارسنامه چ کمبریج ص 19). آخر ایشان (اشغانیان) اردوان بود که اردشیر اورا بکشت و دختر او را بزن کرد. (فارسنامه ص 59). و رجوع شود به اردوان بزرگ و اردوان آفدم و اردوان اخیر و مجمل التواریخ و القصص ص 14، 32، 33، 59، 60، 153 و 418 و اردشیر بابکان در همین لغت نامه و ایران درزمان ساسانیان ص 51 و 52 و 55 و 59:
جهان مرده ریگست از هردوان
اگر اردشیر است و گر اردوان.
اسدی.
منسوخ گشت قصه ٔ کاوس و کیقباد
افسانه شد حکایت دارا و اردوان.
ظهیر فاریابی.
اردشیر شیردل اسکندر گیتی ستان
افسر دارا و تخت اردوان بدرود کرد.
سلمان ساوجی.
هست کمین چاکرت چون پدر اردوان
هست کهین بنده ات چون پسر آبتین.
سلمان ساوجی.


ساسانیان

ساسانیان. (اِخ) سلسله ٔ شاهنشاهانی که بعد از اشکانیان و تا حمله ٔ تازیان بر ایران حکومت میکردند. خاندان ساسانی بعد از خاندان هخامنشی مقتدرترین و معروفترین سلسله ٔ ایرانی است و دوره ٔ چهارصد ساله ٔ شاهنشاهی ساسانیان تأثیر عظیمی در تکوین ملیت و فرهنگ ایرانی داشت و هنگامی که سخن از ایران باستان و آداب و سنن خالص ملی ایران بمیان می آید هر ایرانی بلافاصله تمدن ساسانی را توأم با تمدن هخامنشی فرایاد می آورد. مؤسس این سلسله اردشیر پور بابک پور ساسان، و آخرین پادشاه آن یزدگرد سوم بود و مدت سلطنت آنان، از کشته شدن اردوان آخرین پادشاه اشکانی [226 م.] تا کشته شدن یزدگرد سوم [652 م. / 31 هَ. ق.] 426 سال بود و در این مدت 35 تن از آنان سلطنت راندند. ساسان جد این خاندان مردی از دودمان نجبا و موبد پرستشگاهی بود که در استخر برای ناهید (آناهیتا) ساخته بودند. زن او [رام بهشت] دختر گوزهر (گوچیهر) از پادشاهان بازرنگی (وازرنگ) بود. بازرنگیان در نیسایه (نسا= بیضا = کاخ سفید) در شمال شیراز حکومت داشتند. بابک پسر ساسان در شهر خیر در کنار دریاچه ٔ بختگان حکومت داشت و با استفاده از خویشاوندی با بازرنگیان پسر خود اردشیر را بمقام ارگبدی شهر دارابگرد رسانید و این مقدمه ٔ پیشرفت این خانواده بسوی قدرت گردید. مقارن این احوال بابک بر گوچیهر شاه شورید و مقر وی نیسایه را گرفت و گوچیهر را کشت و خود بشاهی رسید. اردشیر میخواست پادشاه سرتاسر پارس شود ولی بابک اندیشه ٔ فرزند جاه طلب را دریافت و هراسان شد و نامه ای بحضور شاهنشاه اردوان پنجم نوشت و دستوری خواست که تاج گوچیهر را بر سر فرزند بزرگتر خود شاهپور گذارد. شاهنشاه در پاسخ نوشت که او بابک و پسرش اردشیر را یاغی میشناسد. بابک اندکی بعد از این واقعه درگذشت و شاهپور بجای او نشست و میان او و برادرش اردشیر کشمکش بالا گرفت ولی اردشیر مجبور به اطاعت از برادر بزرگتر شد. اتفاقاً شاهپور بطور ناگهانی بدرود حیات گفت. این حادثه را مشیرالدوله. (در کتاب ایران قدیم ص 151). بسال 212 م. بعلت خراب شدن زیرزمین قصر ملکه همای میداند و کریستنسن. (چ دوم ترجمه ٔ کتاب او ص 107). بسال 208 م. در ضمن حمله به دارابگرد در نتیجه ٔ افتادن سنگی از سقف در خانه ٔ ویرانه ای ذکر میکند.بعد از شاهپور برادران دیگر تخت و تاج را به اردشیرتقدیم کردند و بدینسان مردی به قدرت رسید که تاریخ او را مؤسس حقیقی شاهنشاهی ساسانی میشناسد. اینک پادشاهان ساسانی و خلاصه ای از شرح حوادث روزگار هریک:
1- اردشیر اول (ارت خشتر) [226-241م.] اردشیر اندیشه ٔ شاهنشاهی بزرگی را در سر داشت، ابتدا برادران خود را کشت و طغیان دارابگرد را فرونشاند و بکرمان تاخت و پادشاه آنجا بلاش (ولخش) را گرفت و پسر خود اردشیر را والی آنجا کرد. آنگاه بسال 223م. علم طغیان برافراشت، و پادشاهان خوزستان و عمان را مطیع خود کرد. اردوان آهنگ سرکوبی اردشیر کرد و به پادشاه خوزستان دستور داد اردشیر را بازدارد و به تیسفون فرستد ولی اردشیر پیش دستی کرد ابتدا شاذشاهپور شهریار اصفهان را شکست داد و کشت و آنگاه رو به اهواز نهاد و پادشاه خوزستان را از پای درآورد و ولایت کوچک میشان را (در مصب دجله و کرانه ٔ خلیج فارس) فروگرفت. سرانجام نبرد بزرگی میان اردشیر و شاهنشاه اشکانی که خود فرماندهی سپاه را داشت در جلگه ٔ هرمزدگان خوزستان درگرفت و به روز 28 آوریل 224 م. سپاه اشکانی شکسته و اردوان کشته شد. چندی بعد اردشیر پیروزمندانه وارد تیسفون گردید و به سال 226 م. در معبد ناهید در استخر یا در تنگه ٔ نقش رجب تاجگذاری کرد و عنوان «شاهنشاه ایران » را برگزید، و ایران در تحت تسلط او درآمد ولیکن ارمنستان و گرجستان موقّتاً مستقل ماندند. اردشیر پس از تسخیر سگستان وابرشهر (در خراسان) و مرو و خوارزم و بلخ قدرت خود را بر نواحی شرقی نیز بسط داد و پادشاهان کوشان (دره ٔ کابل و پنجاب) و طوران قزدار (در جنوب کویته) و مکوران (یا مکران) سفیرانی بحضور او فرستادند، و او رابه شاهنشاهی شناختند. آنگاه به ایران بازگشت و به آهنگ جنگ با رومیان به سال 228 م. از فرات گذشت. قیصرروم، الکساندر سِوِر سه سپاه مأمور حمله به ایران کرد، اردشیر هر سه سپاه را درهم شکست و حرّان و نصیبین را گرفت و آنگاه روی به ارمنستان نهاد و خسرو پادشاه آنجا را شکست داد و کشت. اردشیر برای تقویت بنیاد شاهنشاهی ایران کارهای مؤثری انجام داد، با رسمی کردن دین زردشت و تعقیب و کشتار شاهزادگان ساسانی بنیاد سلطنت و حکومت را استوار ساخت. کارهای بزرگ اردشیر را بشرح زیر می توان خلاصه کرد: ایجاد مرکزیت و تبدیل پادشاهان محلی به نجبای درباری، جمعآوری اوستا که از روزگار بلاش اول اشکانی آغاز شده بود، رسمی کردن دین زردشت، تقسیم مردم به طبقات، ایجاد آرامش و ایمنی، زنده کردن سپاه جاویدان داریوش بزرگ، تخفیف کیفرها از جمله منع بریدن دست. اندیشه و سیاست اردشیر را در دو جمله خلاصه کرده اند: بجای آزادی دوره ٔ اشکانی باید نظم و قانون واحدی حکمفرما باشد. دین و دولت بهم بسته اند، یکی بی دیگری نپاید.
2- شاپور نخست (شاه پوهر) [241- 271 م.]، شاپور بعد از مرگ پدر جانشین او شد و مطابق یک سنت باستانی که تاجگذاری در نخستین نوروز پس از جلوس شاه انجام میگرفت در 242 م. رسماً تاج گذاری کرد. در آغاز پادشاهی او ارمنستان و حّران شوریدند. ارمنستان را به آسانی و حران را بعد ازمحاصره ٔ ممتد و بکمک دختر پادشاه آنجا بازگرفت. آنگاه در سالهای 241- 244 م. با رومیان جنگید. در این جنگها ابتدا نصیبین و انطاکیه را گرفت ولی چون گردین بامپراطوری روم رسید و خود بجنگ شاپور آمد سپاه ایران در سوریه شکست خورد و نصیبین از دست رفت و تیسفون در محاصره افتاد. سرانجام با شورش رومیان و خلع گردین جانشین او با شاپور پیمان صلح بست و ارمنستان و بین النهرین جزو ایران گردید. دومین جنگهای شاپور از 258 تا260 م. طول کشید. این بار ابتدا شاپور به پیروزیهای درخشانی رسید. والرین امپراتور سالخورده ٔ روم را اسیر کرد و مردی بنام سیریادیس را به امپراطوری روم گماشت و لقب قیصر بدوداد و این حادثه در آن روزگاران انعکاس شگرفی در جهان داشت. شاپور بعد از فتح انطاکیه و کاپادوکیه آهنگ ایران کرد ولی در راه اذینه (اذناتوس) پادشاه تدمر که از آن پیش از شاپور خشونت دیده بود بهمدستی تازیان بادیه نشین به انتقام حادثه ٔ پیشین و به امید غنائم بیکران بدشمنی راه بر او ببست و سپاه او را تار و مار کرد و حتی بعضی از زنان شاپور را به اسارت گرفت ودر تعقیب سپاهیان ایران تیسفون را محاصره کرد و سپس شامات را گرفت و با روم متحد شد. شاپور از شاهان بزرگ ساسانی است. او بدست مهندسان و اسیران روم سد شادروان را در شوشتر بر رود کارون ساخت و نیز شهر شاپوررا در نزدیکی کازرون بناکرد. بنای نیشابور و جندی شاپور را نیز بدو نسبت داده اند. پدید آمدن مانی [بسال 242 م.] در روزگار او بود. مرگ او بسال 271 م. روی داد.
3- هرمزد اول [272- 273 م.] بعد از پدر برتخت نشست، هرمزد پیش از سلطنت اردشیر نام داشت. وی بانی شهرهرمزداردشیر در خوزستان است که بعدها تازیان آن را سوق الاهواز نامیدند. مانی را که از ایران رفته بود به ایران خواست و در کاخ خود در دستگرد جای داد و نواخت.
4- بهرام اول [272- 275 م.] وی بعد از برادر بتخت نشست. در روزگار او زنوبیا شاهبانوی تَدمُر زن اذینه از ایران یاری خواست. بهرام سیاست غلطی در پیش گرفت. بدین صورت که سپاه اندکی روانه کرد و در نتیجه هم تدمر بدست رومیان افتاد و هم ارلین امپراطور روم از مداخله ٔ ایران رنجید و بقصد کینه جوئی مردم آلان را بر آن داشت که از طرف قفقاز به ایران تاختند. ولی ارلین پس از ورود به بیزانس [275 م.] و اندکی بعد بهرام در گذشت. به دستور این شاه، مانی را گرفتند و زنده پوست کندند و در جندی شاپور برای تماشای مردم به تیری آویختند.
5- بهرام دوم [275- 282 م.] بعد از پدرپادشاه شد. ابتدا ستمگر و خونریز بود و چون کنگاشی برای خلع او کردند به اندرز موبدی رفتار خود را تغییر داد. از کارهای او مطیع کردن سکاهای سیستان و افغانستان بود که بتحریک و همدستی برادرش هرمزد فرمانروای خراسان طغیان کرده بودند. در همین سالها کاروس امپراطور روم در اجرای نقشه ٔارلین به مرزهای شمالی ایران تاخت و با سارماتها جنگید بعد بین النهرین و حتی تیسفون را گرفت ولی در یک روز طوفانی بدنبال یک رعد و برق او را مرده یافتند، و سپاه روم آن را نشانه ٔ خشم خدا دانستند و عقب نشینی کردند.
6- بهرام سوم [282 م.] پسر هرمز بعد از وفات بهرام دوم بتخت نشست و چون در حیات پدرش پس از تسخیر سیستان به حکومت آنجا منصوب گشت به سکانشاه مشهور بود و چند ماهی بیش سلطنت نکرد.
7- نرسی (نرسه) [282- 301 م.] نرسی پسر شاپور اول است و بعضی او را پسر بهرام سوم دانسته اند. در دوره ٔ او جنگهای شدیدی بر سر ارمنستان با رومیان درگرفت دیو کلسین امپراطور روم تیردادرا بپادشاهی ارمنستان گماشت ولی نرسی او را از آنجابیرون راند. دیوکلسین، گالریوس سردار معروف را بسوی ایران فرستاد. نرسی در 296 م. رومیان را در هم شکست و تیرداد و گالریوس گریختند. ولی سال بعد گالریوس نرسی را در ارمنستان شکست داد و پیمان صلحی بسته شد (297 م.) که بموجب آن پنج ولایت واقع در ساحل غربی دجله: ارزون، مک، زابده، رحیمیه، کردو بروم واگذار شدو گرجستان تحت حمایت روم و ارمنستان خارج از منطقه ٔنفوذ ایران شناخته شد. و این بدترین پیمانی بود که نظیر آن را در دوره ٔ اشکانی و بعد از آن با روم نبسته بودند. نرسی بعد از انعقاد این پیمان دیگر نتوانست سلطنت کند، استعفا کرد و چندی بعد از غم بمرد (301 م.).
8- هرمز دوم [301- 310] وی بعد از پدر بتخت نشست. دادگری کرد و در آبادانی ایران کوشید. در 310 م. در جنگ با اعراب کشته شد.
9- آذرنرسی (آذرنرسه) [310 م.] بعد از پدر به تخت نشست و چون خونریز و بیدادگر بود بزرگان و نجبا او را کشتند و پسرش را کور کردند [310 م.] و چون پسری در خاندان سلطنت نبود تاج شاهی را در خوابگاه شاهبانو زن هرمز آویختند و پسر بدنیا نیامده را بشاهی شناختند.
10- شاهپور دوم (بزرگ = ذوالاکتاف = هوبه سنبا) [310- 379 م.] وی پیش از زادن نام شاهی یافت ولی از 16 سالگی رسماً زمام امور را بدست گرفت. در دوره ٔ او قسطنطین امپراطور روم دین مسیح را رسمیت داد و از این راه عامل جدیدی برای دشمنی میان ایران و روم فراهم آمد. از خوشبختی شاپور، قسطنطین درگذشت و در ارمنستان بعلت حمایت تیرداد از دین جدید مردم از او بیزار شدند. شاپور جنگ هائی با روم آغاز کرد که دوازده سال [338- 350 م.] بطول انجامید. در همین میان قبائل هون (خیون) بمشرق ایران تاختند و بعد از هفت سال [350- 357 م.] جنگ، شکست قطعی خوردند و گروم بات پادشاه آنان با گروهی سپاه درجنگهای دوم شاپور با رومیان شرکت جست. در آغاز این جنگها شاپور در بهار 360 م. دژآمد (دیاربکر) را بعد از مقاومت شدید، و نیز بزابد را تسخیر کرد. چون یولیان امپراطور روم شد در 363 با صدهزار مرد از سوریه آهنگ ایران کرد و از فرات گذشت و تیسفون را محاصره کرد ولی در جنگهای بعدی به تیر یک مرد ایرانی از پای درآمد و یکی از سرداران روم به نام یویان به فرماندهی سپاه برگزیده شد، و بموجب یک پیمان صلح پنج ولایتی که نرسی از دست داده بود به اضافه ٔ نصیبین و سنجار به ایران واگذار شد و دولت روم از مداخله در ارمنستان دست برداشت. سومین جنگهای شاپور با روم در دوره ٔ والن سین امپراطور بعدی برسر ارمنستان و گرجستان درگرفت و بموجب پیمان صلح (376 م.) هر دو دولت تعهد کردند در امور آن دو کشور مداخله نکنند. شاپور بزرگ بعد از 70 سال سلطنت در 379 م. درگذشت.
11- اردشیر دوم [379- 382 م.] ظاهراً برادر شاپور بزرگ و مردی نیک فطرت ولی سست رای بود و در سال چهارم سلطنت بوسیله ٔ بزرگان و نجبا خلع گردید.
12- شاپور سوم [382- 388 م.] وی پسر شاپور بزرگ بود و بعد از اردشیر بتخت نشست. در دوره ٔ او ارمنستان میان ایران و روم تقسیم شد. قسمت بزرگ شرقی جزو ایران و قسمت کوچکتر غربی از آن روم شد و در هر دو قسمت شاهزادگان اشکانی بحکومت معین شدند (384 م.).
13- بهرام چهارم [388 -399 م.] بعد از برادر برتخت نشست و چون در زمان پدر والی کرمان بود معروف به کرمانشاه است. در روزگار او خسرو والی ارمنستان ایران، بتحریک تئودس یاغی شد. بهرام سپاهی به ارمنستان فرستاد، خسرو را گرفتند و به ایران آوردند و در دژ فراموشی زندانی کردند و بهرام، شاپور برادر والی معزول را بجای او گماشت. در روزگار بهرام، تئودس امپراطور، روم را بدو قسمت غربی و شرقی تقسیم کرد. بهرام در شورشی که در سپاه روی داد کشته شد.
14- یزدگرد اول (بزهکار) [399- 420 م.] پسر شاپور سوم است و چون میخواست از نفوذ بزرگان و موبدان بکاهد او را بزهکار (اثیم) نامیده اند. در مقابل، مورخان غربی وی را به علت مهربانی با مسیحیان ستوده اند. در دوره ٔ او آرکادیوس امپراطور روم شرقی تئودوس ولیعهد خردسال خود را در تحت حمایت یزدگرد قرار داد و نفوذ شاهنشاه ایران در تقویت امپراطوری تئودس مؤثر بود. فوت یزدگرد را بعضی در نزدیکی دریاچه ٔ سو (چشمه سبز نیشابور) از لگد اسب آبی شمرده اند، و برخی آن را در نتیجه ٔ سؤقصدی دانسته اند. بعد از یزدگرد پسرش شاپور که در ارمنستان حکومت داشت خواست بر جای پدر نشیند ولی بزرگان و نجبا او را کشتند و یکی از خویشان یزدگرد را که خسرو نام داشت بر تخت نشاندند.
15- بهرام پنجم (گور) [420- 438 م.] بهرام گور که بسرپرستی نعمان ملک حیره در کاخی بنام خورنق پرورش یافته بود، بنا به یک روایت معروف تاج شاهی را از میان دو شیر بچنگ آورد. در روزگار او طایفه ای از هونهای سفید بنام (هیاطله = هپتالیان) به سال 425 م. به مرزهای شمال خاوری ایران تاختند. بهرام خود نهانی و بشتاب بر سر مهاجران رفت و آنان را درهم شکست و خاقان آنان را کشت و تاج او را به غنیمت به آتشکده ٔ آذرگشنسب واقع در شهر شیز فرستاد. در دوره ٔ بهرام جنگهائی نیز با روم شرقی بعلت وضع مسیحیان ایران درگرفت که بپیروزی ایران پایان یافت و بموجب یک پیمان صلح صد ساله آزادی مسیحیان در ایران و زردشتیان در روم تعهد شد. (422 م.). پیوستگی کامل ارمنستان به ایران در زمان بهرام واقع گردید. بهرام به شکار گورخر علاقه ٔ وافر داشت و گویند جان بر سر این هوس نهاد و روزی در شکارگاه در باطلاقی فرورفت.
16- یزدگرد دوم [438- 457] پسر بهرام گور بعد از پدر برتخت نشست. وی نیز گرفتار تاخت و تاز هیاطله بود. در دوره ٔ او رواج سریع مسیحیت در ارمنستان موجب نگرانی شد. خطی که میسروپ ارمنی اختراع کرده بود (397 م.) مبانی ملی ارامنه را استوار و آنان را به پافشاری تشویق میکرد. مهرنرسی وزیر ایران اعلامیه ای در رد مسیحیت صادر کرد و روحانیون مسیحی ارمنی پاسخی بدان منتشر کردند. در جنگهای یزدگرد واردان مامی کنی سردار ارمنی کشته شد و پیشوای روحانی ارامنه با ده کشیش اسیر شدند و چون اکثریت مردم هنوز بدین زردشت بودند آتشکده ها از نو روشن شدو آرامش برقرار گردید. بموجب پیمانی که با روم شرقی بسته شد تئودوس امپراطورپذیرفت که سالانه مبلغی به ایران بپردازد و ایران پادگانی در دربند قفقاز برای ایمنی روم و ایران نگاه دارد.
17- هرمز سوم [457- 459 م.] پسر بزرگ یزدگرد، بعد از مرگ او برتخت نشست ولی برادر کوچکتر او بنام فیروز ادعای سلطنت کرد و سرپرست او رهام از دودمان مهران در ری به هرمز حمله کرد و او را کشت. در مدت جنگ دو برادر مادرشان دینگ در تیسفون سلطنت میکرد.
18- فیروز اول [459- 483 م.] بعد از برادر به شاهی نشست، در روزگار او بدبختی از هر سوی به ایران روی آورد. ابتدا خشکسالی دیریازی (که مدت آن را هفت سال نوشته اند) پیش آمد. فیروز بحسن تدبیر بلا بگردانید و بی تخفیف مالیاتها و نظارت در توزیع خواربار در آسایش مردم کوشید. ولی تاخت و تاز هیاطله نام و زندگانی او را بر باد داد. فیروز اگر چه کیداریان را مغلوب کرد اما در جنگ باخشنواز یاخشیون پادشاه هیاطله، اسیر شد و بوعده ٔپرداخت غرامت رهائی یافت و فرزندش کواد (غباد) دو سال بگروگان بود. در جنگ بعدی فیروز و سپاهش بصحرای بی آب و علفی افتادند و نابود شدند و هیاطله تا مرو و هرات را فروگرفتند. و ایران دچار زبونی و خواری شد. از آثار فیروز دیواری درشمال ایران (از دریای خزر در امتداد گرگان رود) است که در مقابل هیاطله کشیده است.
19- بلاش (ولاش) [484- 487 م.] پس از برادر بکمک سردار معروف زرمهر (معروف به سوخرا) از خاندان بزرگ قارن و حکمران سکستان بسلطنت رسید. و در دوره ٔ سلطنت او قدرت بدست سوخرا بود. سوخرا باهیاطله صلح کرد و ایران متعهدشد سالانه مبلغی به خشنواز بپردازد. آنگاه زریر (زارن - زاره) برادر شاه طغیان کرد و چون واهان حکمران ارمنستان بلاش را در سرکوبی زریر یاری کرد دین عیسوی در ارمنستان برسمیت شناخته شد. بلاش بعد از چهار سال پادشاهی بعلت وضع بد کشور و ناخرسندی بزرگان (ظاهراً بتحریک سوخرا) خلع و نابینا شد و کواد پسر پیروز بسلطنت رسید.
20- قباد اول (غباد - کواذ) [487- 531 م.] وی پسر فیروز است و از شاهان توانا و با تدبیر ساسانی است. در زمان بلاش برای تصاحب تخت و تاج نزد هیاطله رفت و بعد از سه سال باسپاهی روی به ایران نهاد. ورود او با خلع بلاش مصادف شد و او با مسالمت برتخت نشست. آغاز پادشاهی او مصادف با رواج شعبه ای از دین مانی بنام مزدکیه (زردشتگان = درست دین) شد. وضع نابسامان اجتماعی ایران که ناشی از شکستهای فیروز اول و ضعف و ناتوانی بلاش بود زمینه را برای افکار مزدک پسر بامداد آماده کرده بود. قباد ابتداء برای درهم شکستن نفوذ موبدان و نجبا روی خوشی به آن افکار نشان داد، ولی موبدان و اشراف (مخصوصاً هواخواهان سوخرا که بفرمان قباد کشته شده بود) همدست شدند و او را خلع و در دژ فراموشی (زندان انوشبرد) در خوزستان بازداشتند و برادرش جاماسب را بر تخت نشاندند. (498 م.) قباد از زندان بهمدستی زنش و سرداری بنام سیاوش بدیار هیاطله گریخت و سپاهی به ایران کشیدو جاماسب را بر کنار کرد و دوباره برتخت نشست (502 م.) این بار در برابر موبدان و نجبا و نیز در حمایت از مزدکیان شیوه ٔ احتیاط در پیش گرفت حتی بسال 528 م. که مزدکیان اصرار داشتند با توطئه قباد را وادار کنند که پسرش کاوس (پتشخوار گرشاه) را به ولیعهدی برگزیند بکمک پسرکوچکترش خسرو (انوشیروان) سران آن فرقه را قتل عام کرد. قباد بعد از ده سال جنگ با هیاطله [503- 513 م.] آن قوم را مغلوب و منکوب کرد بطوری که از آن ببعد دیگر خطری از آن سو متوجه ایران نگردید. در دو سلسله جنگ با روم یکی در 503 م. در دوره ٔ آناستاس و دیگری در 531 م. در دوره ٔ یوستی نین دولت بیزانس (روم شرقی) را نیز شکست داد. قباد بنیادگذار یک رشته اقدامات عمرانی است که در دوره ٔ پسرش انوشیروان بثمر رسید و بنام او معروف گردید.
21- خسرو اول (انوشیروان دادگر) [531- 579 م.] بزرگترین شاهنشاه ساسانی، سرداری دلاور و سیاستمداری مدبر بود. بعد از جلوس با تجدید نظر در مالیاتها و استواری بنیاد سپاه بتقویت اساس مملکت کوشید. ابتدا بکمک وزیرش مهبود بر دو برادرش کاوس و جم (جام =ژم) پیروزی یافت. آنگاه مزدکیان را کشتار و ریشه کن کرد. و با سرکوبی هیاطله و خزرها مرزهای ایران را ایمنی بخشید. در آغاز سلطنت بسال 532 م. با یوستی نین پیمان صلح و اتحاد بست ولی بعد از آنکه از اصلاحات داخلی فراغی یافت ببهانه ٔ اینکه قیصر روم در ستیزه ٔ منذربن نعمان پادشاه حیره (تحت حمایت ایران) با حارث بن جبله امیرغسان بدون آگاهی ایران مداخله و داوری کرده است به آهنگ جنگ با روم از فرات گذشت و انطاکیه را فروگرفت و پس از دریافت غرامت و قرار پرداخت مبلغی سالانه بوسیله ٔ رومیان با آنان صلح کرد (540 م.) وی یک بار دیگر بر سر لازیکا بارومیان جنگید. و بعد از بستن یک پیمان صلح پنج ساله با خاقان ترک متحد شد و به سرزمین هونهای سفید (هیاطله) لشکر کشید و آن سرزمین فتنه خیز را میان خود و ترکان تقسیم کرد و جیحون مرز ایران قرار گرفت و نواحی باختر، طخارستان، زابلستان، رخج جزو ایران شناخته شد. وقتی که ابرهه سردار مسیحی حبشی یمن را تصرف کرد وسیف بن ذی یزن از شاهزادگان حمیر به ایران پناه جست، وهرز سردار ایرانی را به یمن فرستاد و حبشیان را از آنجای بیرون راند (570م.) خاقان ترک ببهانه ٔ اینکه سفیرش در ایران مسموم شده با دولت روم متحد شد (569 م.) و بمرز ایران تاخت و بعد در 571 م. رومیان را تحریک بحمله به ایران کرد. در سومین جنگ با روم شرقی [572- 579 م.] انوشیروان با وجود پیری خود به مقابله ٔ رومیان رفت و نصیبین را باز گرفت و اطراف انطاکیه را آتش زد و شکست رومیان چنان بود که یوستی نین دوم مجبور به استعفا شد و جانشین او کنت تیبریوس با پرداخت مبالغی غرامت صلح کرد. مرگ انوشیروان در 579م. جنگهای ایران و روم را ناتمام گذاشت. روزگار انوشیروان آخرین دوره ٔ درخشان قدرت و عظمت ایران باستان بود.
22- هرمز چهارم (ترک زاد) [579 -590 م.] بسال 579 تکیه بر جای پدر زد و جنگ با رومیان را تا 589 م. ادامه داد. در اثنای جنگ با روم ترکان به ایران تاختند و بهرام چوبین سردار دلاور ایرانی مأمور سرکوبی ترکان شد و آنان را تار و مار کرد وخاقان ترک را کشت و پسرش را اسیر کرد. آنگاه مأمورجنگ با رومیان شد و شکست خورد و هرمز تحقیرش کرد، شورید و رو به تیسفون نهاد. و چون بزرگان و نجبای پایتخت نیز از هرمز ناخشنود بودند ضد او برخاستند. هرمزگریخت ولی وستهم و بندوی برادران زنش او راگرفتند وابتدا نابینا کردند و بعد کشتند.
23- خسرو دوم (پرویز) [590- 627 م.] بعد از پدر بپادشاهی رسید ولی بهرام چوبین پسر بهرام گشنسب از مردم ری و از خاندان مهران که مدعی بود نژادش به اشکانیان میرسد بعزم سرکشی روی به پایتخت نهاد. خسرو تیسفون را ترک کرد و بهرام به پایتخت درآمد و بنام «بهرام ششم » بر تخت نشست (591 م.) خسرو به روم رفت و موریکیوس قیصر روم او را به سپاهی مدد کرد به این شرط که شهر دارا و میافارقین به روم واگذار گردد. بهرام که مردم و موبدان دل خوشی از وی نداشتند در گنزک آذربایجان در برابر خسرو شکست خورد و به ترکان پناه برد و در بلخ بیاسود و چندی بعد گویا بتحریک خسرو کشته شد. جنگهای خسرو با روم [603- 627 م.] و پیروزیهای درخشان او آخرین جلوه ٔ عظمت سپاه ایران است. چون در سال 603 م. موریکیوس کشته شد و پسرش فکاس به ایران پناه آوردخسرو قیصر جدید را به رسمیت نشناخت و آهنگ روم کرد و شهرهای دارا و آمد (دیاربکر) و ادس و حران را گرفت و سپاه دیگری از آذربایجان به کاپادوکیه حمله بردندو فریگیه و دو ولایت دیگر آسیای صغیر را غارت کردند.این فتوحات وضع داخلی روم را درهم ریخت و هرقل زمام کارها را در دست گرفت. بسال 611 م. خسرو انطاکیه و دمشق را گرفت و صلیب عیسی را به ایران فرستاد. و شهربراز سردار بزرگ ایران بمصر تاخت و اسکندریه را گرفت (616 م.). شاهین سردار دیگر ایرانی کالسدن را در نزدیکی قسطنطنیه گرفت و ایران تقریباً به حدود زمان هخامنشی ها رسید (617 م.). خزانه ٔ روم که به قرطاجنه حمل میشد به دست خسرو افتاد و معروف به گنج باد آورد گردید. به سال 622 م. هرقل از بغاز هلس پونت (داردانل) گذشت و بعد از یک رشته جنگها سرانجام در دستگرد بیست فرسنگی تیسفون خسرو رو به گریز نهاد. این حادثه هیجانی در تیسفون میان نجبا و مردم برانگیخت و مخصوصاً رفتار بد خسرو با شهربراز و توهین به نعش شاهین دوسردار دلاور ایرانی وضعی پیش آورد که خسرو را خلع و زندانی کردند و بعد از چندی کشتند (628 م.). خسروپرویز آخرین شاهنشاه بزرگ ساسانی بود و دریغ که ضعف نفس و غرور و خودپسندی و ستمکاری او موجب شد که نه تنهاایران نتوانست از فتوحات نخستین او بهره ای برد بلکه جنگهای بی حاصل او زمینه را برای انقراض شاهنشاهی ساسانی فراهم آورد.
24- قباد دوم (شیرویه) [627- 629 م.] شیرویه پسر خسرو پس از پدر بنام قباد دوم بر تخت نشست و دو سال و چند ماه سلطنت کرد. وی با رومیان صلح کرد. مرزهای دو کشور به حال قبل از جنگهای خسرو درآمد و اسیران دو جانب آزاد شدند و صلیب مسیح برومیان باز داده شد. شیرویه ابتدا به عدل رفتار میکرد ولی سرانجام 17 برادر خود را کشت و خود نیز به بیماری طاعون در گذشت.
25- اردشیر سوم و شهربراز [629 م.] بعد از شیرویه فرزند هفت ساله ٔ او را به نام اردشیر سوم بر تخت نشاندند وماه آذر گشنسب نایب السلطنه شد. شهربراز سردار معروف خسروپرویز لشکر به تیسفون کشید و اردشیر را بعد از یکسال و نیم سلطنت کشت و با اینکه از خاندان سلطنت نبود بپیروی از بهرام چوبین و وستهم بر تخت نشست ولی چند تن از نجبای هواخواه خاندان ساسانی از جمله ماهیار، و زادان فرخ، و پوس فرخ قیام کردند و شهربراز غاصب را کشتند.
26- خسرو سوم [629 م. / 7 هَ.] بعد از شهر براز، پسر قباد برادرزاده ٔ خسرو پرویز بنام خسرو سوم در شرق ایران بر تخت نشست ولی فرمانفرمای خراسان او را کشت.
27- جوانشیر[629 م.] و در همان سال جوانشیر پسر خسروپرویز نیز شاهی یافت. کریستنسن از کسی بنام فرخ زاد خسرو، نام میبرد که شاید همو باشد.
28- بوران [630 م.] در تیسفون دیهیم شاهی را بر سر بوران دختر خسروپرویز نهادند و پوس فرخ وزارت یافت. بوران بعد از یکسال و چهار ماه سلطنت و بستن پیمان قطعی صلح با رومیان درگذشت.
29- گشنسب بنده [631 م.] بعد از بوران گشنسب بنده برادر خسرو سوم و پسر قباد برادرزاده ٔ خسرو پرویز سلطنت یافت.
30- آزرمیدخت [631 م.] سلطنت وی چندماه بیش نپائید. سپهبد فرخ هرمز ملکه را بزنی خواست. و آزرمیدخت در نهان وسائل کشتن او را فراهم آورد. رستم پسرفرخ هرمز سپاه بتیسفون کشید و آزرمیدخت را خلع و نابینا کرد.
31- هرمز پنجم [631 م.] نوه ٔ خسروپرویزبود.
32- خسرو چهارم [631 م.] نوه ٔ خسروپرویز بود.
33- فیروز دوم [631م.] نوه ٔ انوشیروان بود. کریستنسن سلطنت کوتاه او را به قید تردید بین بوران و آزرمیدخت ذکرمیکند.
34- خسروپنجم [631] نوه ٔ انوشیروان بود.
35- یزدگرد سوم [632- 652 م.] پسر شهریار (نوه ٔ خسروپرویز) جوان بی تجربه ای بود که در سال 632 م. (= 10 هَ.) بسلطنت برگزیده شد. دوره ٔ بیست ساله ٔ سلطنت او مصادف با نهضت عرب یکی ازبزرگترین حوادث تاریخی ایران گردید که به شاهنشاهی ساسانی پایان داد. در آغاز سلطنت یزدگرد همه ٔ موجبات انقراض فراهم شده بود. سیاست نظامی جدیدی که از دوره ٔ انوشیروان در پیش گرفته شده و آن مبنی بر دادن اختیار به سپهبدان و مرزبانان محلی بود قدرت شاهنشاهی ساسانی را متزلزل کرده و یک نوع ملوک الطوایفی بوجود آورده بود. نفوذ خطرناک نجبا و موبدان وضع را نابسامان میداشت. سلطنت 12 تن در 4 سال فاصله ٔ مرگ خسروپرویز و جلوس یزدگرد اعلام خطر شومی برای ایران بود. فرسودگی سپاه پس از جنگها و شکستهای خسروپرویز نیروی مقاومت ملی را تضعیف کرده بود. پراکندگی اندیشه ها و هرج و مرج سیاسی و کثرت ستم و بیداد و پریشانی و درویشی مردم ناایمنی محسوس پدید آورده بود. اعراب تازه نفس مسلمان به امید غنائم دنیوی و بهشت اخروی به چنین کشوری تاختند و بنیاد آن را برانداختند. در سال 633 م. (12 هَ.) خالدبن ولید بدستور عمر در کرانه ٔ خلیج فارس بمرز ایران تجاوز کرد و هرمز مرزدار ایران را کشت و جنگی روی داد که آن را جنگ پل نامند. آنگاه در ساحل فرات رو به شمال نهاد و در الیس سپاهیان ایران را درهم شکست و از خون اسیران جوئی براه انداخت. سال بعد در «جنگ پل » بهمن سرکرده ٔ ایرانی بدستور رستم فرخ هرمز اعراب را شکست شدیدی داد و مثنی بن حارثه ٔ شیبانی سردار عرب زخمی برداشت که بدان مرد. اما در جنگ بعدی در «بویب » باز هم پیروزی از اعراب بود در سال 635م. (14 هَ.) عمربن خطاب سپاهی مرکب از سی هزار تن به سرداری سعدبن ابی وقاص به ایران فرستاد. در 636 م. (14 هَ.) در جنگ چهار روزه ٔ معروفی در قادسیه نزدیک کربلا رستم سردار بزرگ ایران کشته شد و سپاه ایران بسختی شکست خورد و درفش کاویان بچنگ اعراب افتاد. وقتی که اعراب آهنگ تیسفون کردند یزدگرد پایتخت را رهاکرد و تازیان با بهت و حیرت وارد آنجای شدند. در 637 م. (16 هَ.) سپاه ایران بسرداری مهران رازی در جلولا با مهاجمان جنگید و باز ایرانیان شکست خوردند. ازآن ببعد اعراب مدتی را بتسخیر شهرهای باقیمانده ٔ بین النهرین گذراندند. دفاع دلیرانه ٔ هرمزان سردار ایرانی از اهواز (19 هَ.) ثمری نداد. شوشتر نیز بعد از 18 ماه محاصره بچنگ دشمن افتاد. در سال 642 م. (21 هَ.) ایرانیان بفرماندهی پیروزان سردار سالخورده ٔ ایرانی آخرین بار در نهاوند با تازیان روبرو شدند. با اینکه نعمان بن مقرن سرکرده ٔ عرب کشته شد ایرانیان بسختی شکست خوردند و راویان عرب این فتح را «فتح الفتوح » نامیده اند. از آن ببعد یزدگرد هرگز نتوانست خود مقاومت ثمربخشی در برابر مهاجمان نشان دهد و دفاع ایالت شرقی و شمالی و جنوبی بدست دلاوران محلی افتاد. استمداد یزدگرد از فغفور چین و خاقان ترک نیز بی نتیجه بود. در ده سال بعد از جنگ نهاوند ایالات دیگر یکی بعد از دیگری بچنگ مهاجمان میافتاد. تنها تبرستان تا نیمه ٔ سده ٔ دوم هجری (769 م.) پایداری کرد و حکومت آنجای با سلسله ٔ سپهبدان بود که نژاد از خاندان قارن پهلو پارتی داشتند. یزدگرد شهر بشهر بسوی مشرق ایران میگریخت تا بسال 31 هجری (652 م.) در مرو از بداندیشی ماهوی سوری، مرزبان آن دیار به آسیابانی پناه برد و آسیابان خاک وجودش را به باد فنا داد. پیکرش را یک اسقف نصاری از مرورود گرفت و در طیلسانی مشک آلود به خاک سپرد. فیروز پسر یزدگرد در طخارستان بنام فیروز سوم برتخت نشست و بموجب روایات چینی فغفور چین نیز وی را به این عنوان شناخت.نام کشور فیروز را در کتب چین «تزی لینگ » نوشته اند. بعدها فیروز از فشار اعراب به چین رفت و بسال 57 هَ. در چان کان آتشکده ای ساخت و در 672 م. درگذشت و پسری بنام نرسی از وی برجای ماند. در سال 728- 729 م.خسرو نامی از اخلاف یزدگرد سوم با ترکان همدست شد تاسلطنت را بدست آورد ولی بمقصود نرسید. یزدگرد پسر دیگری بنام بهرام و سه دختر بنامهای ادرک و شهربانو ومردآوند داشت و بروایت شیعیان شهربانو همسر امام حسین (ع) گردید و نه امام شیعیان از فرزندان او هستند.
تمدن دوره ٔ ساسانی: سلسله ٔ ساسانی یکی از دو شاهنشاهی بزرگ ایران باستان است که بعلت تمدن درخشان وآثار عظیم هنری و پیروزیهای بزرگ در جنگ با روم بزرگترین امپراطوری جهان کهن، و وجود شاهنشاهان بزرگی چون اردشیر، شاپور، بهرام گور، انوشیروان و جلال و شکوه دربارخسروپرویز و گنجهای افسانه ای او موضوع آثار فراوانی در ادبیات شرق عموماً، و در ادبیات ایران خصوصاً گردیده است. حادثه ٔ مهم ودیریاز روزگار ساسانیان «جنگ با روم » و آنهم بیشتر بر سر مسئله ٔ «ارمنستان » بود و همین حوادث موجب تضعیف این دو قدرت عظیم گردید و زمینه را برای چیرگی تازیان فراهم ساخت. سلسله ٔ ساسانی علاوه بر ایران کنونی، بین النهرین و ارمنستان و اران و ماوراءالنهر و نیز در مشرق تا رود سند را در دست داشتند. در آن دوره ایران بچندین کوره (یا استان) تقسیم شده و هر استان مرکب از چند تسو (طسوج) بود. حکمرانان کل را شترپان، مرزبان، شهردار، بذخش مینامیدند و بعضی از آنان عنوان و لقب خاصی داشتند. پایتخت ساسانیان تیسفون (مدائن) واقع در مشرق دجله بود وخسروپرویز از سال 603 م. در دستگرد خسرو، واقع در 107 هزارگزی شمال خاور تیسفون اقامت گزید. پادشاهان ساسانی علاقه ٔ فراوانی به آبادانی داشتند و بنای شهرهای زیادی را به آنان نسبت داده اند. مشهورترین بنای ساسانی «طاق کسری » است. جامعه ٔ دوره ٔ ساسانی بر دو پایه ٔ خون و خاک (خانواده و مالکیت) استوار بود و مزدک برای برهم زدن آن ارکان قیام کرد و توفیقی نیافت. بطوری که از «نامه ٔ تنسر» و سایر منابع برمی آید در روزگار ساسانیان جامعه ٔ ایران بچهار طبقه از مردم تقسیم میشد: 1- آتوربانان (= روحانیان): (داوران - موبدان - هیربدان - وردبدان - مغان - دستوران). 2- ارتشتاران (سپاهیان). 3- دبیران (کارکنان ادارات). 4 -واستریوشان (روستائیان)، هوتخشان (صنعتگران). هریک از این اصناف رئیسی داشت. طبقات ممتاز در آغاز عهد ساسانی که یادگار نظام دوره ٔ اشکانی بود از کتیبه ٔ حاجی آباد چنین برمی آید:
شهرداران (امراء دولت)، واسپوهران (بزرگزادگان)، وزرگان (بزرگان = العظماء)، آزادان (احرار = نجبای متوسط)، نژادگان (نجبا = اهل البیوتات) از طبقات فروتر: اسواران (ظاهراً احرار) و کدخدایان و دهقانان. (رؤسا و مالکان اراضی و قری) را نام برده اند. از دودمانهای نامدار دوره ٔ ساسانی: قارن (در حوالی ری)، سورن (در سیستان)، سپاهبد (در دهستان و گرگان)، اسپندیاد (اسفندیار) و مهران (در اطراف ری) شهرت و اعتبار داشته اند. فهرست صاحبان مناصب عالی در روزگار ساسانیان بطوری که کریستنسن و اشتاین از رساله ٔ پهلوی سورسخون و تاریخ یعقوبی و مروج الذهب مسعودی و فارسنامه و منابع دیگر استخراج کرده اند چنین است: پس واسپوهر (ولیعهد)، وزرک فرمذار= دراندرزبد= هزاربد (وزیر اعظم)، موبدان موبد= مغان اندرزبد (روحانی بزرگ)، مسمغان = مغان مغ (موبد بزرگ مقیم دماوند)، هیربذان هیربذ (رئیس آتشکده ها)، داوران داور= شهر داور (قاضی القضاه)، ایران سپاهبد (فرمانده سپاه)، پاذگوسبان (فرمانده تابع سپاهبد)، مرزبان (فرمانفرمای ایالت و نایب سپاهبد)، کنارنگ (لقب فرمانده ٔ نظامی شرق)، ارگبد (دژبان = قلعه بیگی). هتخش بذ= و استریوش بذ (رئیس کشاورزان و کارگران و پیشه وران)، واستریوشان سالار (رئیس مالیات ارضی)، استبد (رئیس تشریفات)، ایران انبارگبد (رئیس مخازن و انبارها)، ایران آمار کار (رئیس محاسبات کشور)، در آمار کار (رئیس محاسبات دربار)، واسپوهرگان آمار کار (مأموروصول عایدات ایالت واسپوهرگان). شهرپوآمارکار (رئیس محاسبات شهربان)، آذربادگان آمار کار (مأمور وصول مالیات در ایالت آذربایجان)، گند سالار (فرمانده ٔ واحد بزرگ سپاه)، ارتیشتاران سالار (فرمانده ٔ جنگجویان)، پشتیگ بان سالار (فرماندارنگهبانان سلطنتی)، پایگان سالار (فرمانده ٔ پیاده نظام)، اسواربد= اسپواربد (رئیس سوارنظام). تیربذ (رئیس تیراندازان مأمور دیه ها)، ستور پزشک (بیطار)، شهریک (= رئیس الکوره = فرمانده شهرستان)، دیهیگ (= دیه سالار = رئیس روستاگ). در دوره ٔ ساسانی هر اداره را «دیوان » مینامیدند، و فهرست مناصب دبیران و کارکنان دیوانها به این شرح است: ایران دبیربذ = دبیران مهشت (رئیس دیوان رسالت)، داذ دبیر (دبیر عدلیه)، شهرآماردبیر (دبیر عواید کشور)، گذگ آمار دبیر (دبیر عایدات دربار)، گنج آمار دبیر (دبیرخزانه)، آخور آمار دبیر (دبیر اصطبل شاهی)، روانگان دبیر (دبیر امور خیریه)، ایران درست بذ (رئیس پزشکان کشور). در آن دوره، دربار را «در» مینامیدند و از مناصب درباری: دربد = تگربد (رئیس دربار)، اندریمان کاران سالار یا سردار (حاجب بزرگ و رئیس تشریفات)، خرم باش (پرده دار)، اخترماران سردار (رئیس منجمان)، اندرزبد و اسپوهرگان (معلم واسپوهرگان) و مهردار سلطنتی را نام برده اند. در دوره ٔ ساسانی کیش زردشت رسمیت یافت و اوستا تدوین گردید. از پیروان مذاهب نصاری و یهود و بودائی نیز عده ای در ایران میزیستند. آئین مانی و مزدک در همین دوره پدیدار گردید. سه آتشکده ٔ مهم: آذرفرن بغ (آتش روحانیان) در فارس، آذرگشنسب (آتش سلطنتی) در شیز آذربایجان، آذربرزین مهر (آتش کشاورزان) در نیشابور اهمیت داشت. در دوره ٔ ساسانی جشنهای متعددی در ایران برپای میداشتند که در درجه ٔ اول نوروز، و بعد از آن مهرگان، تیرگان، آذرجشن (عید آتشخانه). وهار جشن (عید بهار = خروج الکوسج). خرم روز (اول دی)، سیر سور، سده (جشن خاص آتش)، آبریزگان، اسپندارمذ (مزدگیران = جشن زنان) بود. سکه های فراوانی از دوره ٔ ساسانی در موزه ها و در مجموعه های خصوصی موجود است. سکه ٔ طلا را «دینار» و سکه ٔ نقره را «درم » میگفتند و ضرابخانه های متعددی در شهرهای مهم وجود داشت. برای تحقیق در تاریخ ساسانیان از منابع ایرانی و فارسی. رجوع به شاهنامه ٔ فردوسی چ بروخیم ج 7 و 8 و 9و ترجمه ٔ بلعمی ازتاریخ طبری چ محمد جواد مشکور، تهران 1337 ص 81 تا 354 و مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعراء بهار ص 60 تا97 و زین الاخبار چ نفیسی ص 5 تا 20 و فارس نامه ٔ ابن بلخی چ لسترنج و نیکلسون لندن 1921 م. و چ تهران و تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ عباس اقبال و نامه ٔ تنسر چ مجتبی مینوی و تاریخ مازندران ظهیرالدین مرعشی و تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 221 تا254 و ترجمه ٔ شاهنامه ٔ ثعالبی محمود هدایت و به حکایاتی در متون ادبی جوامع الحکایات و سیاست نامه و نصیحهالملوک و مرزبان نامه، و از منابع قدیم ایرانی رجوع به کتیبه ها و سکه های ساسانی و پاپیروسهای پهلوی و کتب و رسالات پهلوی و از روایات ساسانی در ادبیات عرب رجوع به تاریخ یعقوبی چ هوتسما 1883م. و تاریخ ابن قتیبه چ وستنفلد. گوتینگن 1850م. و عیون الاخبار ابن قتیبه چ بروکلمان برلن 1900 و 1908م. و چ قاهره 1925 و 1930م. و اخبار الطوال دینوری چ گیرکاس. لیدن 1888م. و دیباچه و اختلاف نسخ و فهرست آن از کراچکووسکی، لیدن 1912م. و تاریخ طبری چ دخویه و تاریخ اوتیکیوس سعیدبن بطریق چ شیخو. بیروت 1906- 1909 م. و مروج الذهب مسعودی چ باربیه دومینارو چ دوم پاریس 1914 م. و التنبیه و الاشراف مسعودی چ دخویه. لیدن 1894 م. و تاریخ حمزه ٔ اصفهانی چ گوتوالد، سن پطرزبورغ و لیپزیک 1844- 1848 م. و تاریخ مطهربن طاهر المقدسی چ کلمان هوار پاریس 1903 م. و غرر اخبار ملوک ثعالبی (؟) چ زتنبرگ پاریس 1900 م. و نهایه الارب فی اخبار الفرس والعرب، تلخیص و انتخاب برون در مجله ٔ انجمن همایونی آسیائی 1900 م. و تجارب الامم ابن مسکویه و کامل ابن اثیر و تاریخ ابوالفدا و کتاب التاج جاحظ و مفاتیح العلوم خوارزمی چ فان فلوتن، لیدن 1895 م. و آثار الباقیه ٔ بیرونی چ زاخو، لیپزیک 1878 م. و فتوح البلدان بلاذری چ دخویه لیدن 1866 م. و کتب جغرافیون عرب از ابن خردادبه و ابن الفقیه و استخری و ابن حوقل و یاقوت و از منابع یونانی و لاتینی و ارمنی و سریانی و چینی رجوع به ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان کریستنسن چ 2 ص 93 تا 103 و نیز برای اطلاع از چکیده ٔ تحقیقات از منابع فوق رجوع به ایران قدیم حسن پیرنیا مشیرالدوله باب پنجم ببعد ص 150 تا 241 و ایران در زمان ساسانیان کریستنسن دانمارکی ترجمه ٔ رشید یاسمی و شاهنشاهی ساسانی از همان مؤلف ترجمه ٔ مجتبی مینوی وتاریخ تمدن ساسانی سعید نفیسی و تاریخ تمدن ایران ترجمه از آثار خاورشناسان فصل پنجم ص 180 تا 259 شود.

معادل ابجد

قیصرروم

646

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری