معنی قضا

فرهنگ فارسی هوشیار

قضا

‎ تباهی مشک، پوسیدن ریسمان، سرخ شدن چشم چشم سرخی ‎ (صفت) بجا آوردن ادا کردن، مردن در گذشتن، دادرسی کردن قضاوت. یا منصب (رتبه) قضا ء. شغل قاضی: و از متعینان کرمان. . . که هر دو مقلد منصب قضا بودند، (اسم) تقدیر سرنوشت: حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان. (حافظ 265) توضیح علم حق است بانچه می آید بر احسن نظام و آن عبارت است از حکم الهی است در اعیان موجودات بر آن نحو که هست از احوال جاری از ازل تا ابد. یا قضا ء الهی (حق خدا) . حکم الهی مشیت باری تعالی: قضا ء چنان تقدیر کرد که پیش از وصول بر کیارق ارسلان ارغو را در غلامچه ای بکارد بکشت. یا قضا ء حتمی. عبارت از وجود صور موجوداتست بر آن ترتیب که اراده ازلی ایجاب کرده. یا قضا ء سابق الهی. حکم الهی از آن جهت که مقدم بر قدر است. یا قضا ء علمی. مرتبه ظهور در علم است مقابل عینی. یا قضا ء عینی. مقابل قضا ء علمی، بلا: اگر قضایی رسیده همین جا اولی، (در اصطلاح ترکان عثمانی و ممالک عربی) جزویست از لوا ء شهرستان، نماز یا روزه ای که به هنگام مقرر ادا نشده و بعدا ادا شود. یا از قضا ء. اتفاقا. یا قضا ء را. یا قضا ء آسمانی. سرنوشت تقدیر آسمانی. یا قضا ء آمده. تقدیر فراز آمده: و شعبده قضای آمده باز نگردد. . . یا قضا ء حاجت. رفع حاجت کردن، دفع فضولات بدن کردن تهی کردن شکم. یا قضا ء حاجت رفتن. تخلیه شکم کردن از فضولات.


از قضا

اتفاقا، قضا را، از قضا روزی گویند


قضا را

از روی قضای الهی باراده خدا از قضا اتفاقا: قضا را گذارش بر مسکن کلیله و دمنه افتاد.


قضا ء

‎ به جای آوردن، آفریدن، درگذشتن مردن، به پایان بردن، دیرکرد درنماز، فرمان از ریشه ی پارسی کادیگری داوری دادرسی، رای دادگاه زره استوار ‎ (صفت) بجا آوردن ادا کردن، مردن در گذشتن، دادرسی کردن قضاوت. یا منصب (رتبه) قضا ء. شغل قاضی: و از متعینان کرمان. . . که هر دو مقلد منصب قضا بودند، (اسم) تقدیر سرنوشت: حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست گر نیستت رضایی حکم قضا بگردان. (حافظ 265) توضیح علم حق است بانچه می آید بر احسن نظام و آن عبارت است از حکم الهی است در اعیان موجودات بر آن نحو که هست از احوال جاری از ازل تا ابد. یا قضا ء الهی (حق خدا) . حکم الهی مشیت باری تعالی: قضا ء چنان تقدیر کرد که پیش از وصول بر کیارق ارسلان ارغو را در غلامچه ای بکارد بکشت. یا قضا ء حتمی. عبارت از وجود صور موجوداتست بر آن ترتیب که اراده ازلی ایجاب کرده. یا قضا ء سابق الهی. حکم الهی از آن جهت که مقدم بر قدر است. یا قضا ء علمی. مرتبه ظهور در علم است مقابل عینی. یا قضا ء عینی. مقابل قضا ء علمی، بلا: اگر قضایی رسیده همین جا اولی، (در اصطلاح ترکان عثمانی و ممالک عربی) جزویست از لوا ء شهرستان، نماز یا روزه ای که به هنگام مقرر ادا نشده و بعدا ادا شود. یا از قضا ء. اتفاقا. یا قضا ء را. یا قضا ء آسمانی. سرنوشت تقدیر آسمانی. یا قضا ء آمده. تقدیر فراز آمده: و شعبده قضای آمده باز نگردد. . . یا قضا ء حاجت. رفع حاجت کردن، دفع فضولات بدن کردن تهی کردن شکم. یا قضا ء حاجت رفتن. تخلیه شکم کردن از فضولات.


قضا جریان

(صفت) که از جهت نفاذ همچون قضای الهی باشد: در زمان فرمان قضا جریان نفاذ یافت.


قضا کردن

(مصدر) انجام دادن امری فوت شده: این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن تا آنچه دو شش فوت شد آنرا کند این دم قضا، بجا آوردن عبادتی (مانند نماز روزه) که وقت آن گذشته باشد: پس چون باب رسد نماز قضا کند.

فرهنگ عمید

قضا

(فلسفه) تقدیر و حکم الهی که در حق مخلوق واقع شود،
(صفت) (فقه) نماز یا روزه که در خارج از وقتی که شارع معین کرده به‌جا آورده شود،
(اسم مصدر) [قدیمی] حکم کردن، داوری کردن،
(اسم مصدر) [قدیمی] مردن، درگذشتن،
(اسم مصدر) ادا کردن، گزاردن، روا کردن،
* از‌قضا: (قید) به‌طور پیش‌بینی نشده، قضارا، اتفاقاً: از قضا خورد دم در به زمین / واندکی سوده شد او را آرنگ (ایرج‌میرزا: ۱۹۲)،

لغت نامه دهخدا

قضا

قضا. [ق َ] (ع مص) فرمان دادن و حکم کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و از این باب است: قضی ربک، ای امر و حکم ربک. (منتهی الارب). || مردن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب): قضی فلان نحبه، یعنی بمرد. (منتهی الارب).
- قضای ناگهانی، مرگ مفاجات و ناگهانی. (ناظم الاطباء).
|| کشتن: قضی علیه، کشت او را. (منتهی الارب). || رسانیدن حاجت و تمام کردن و روا گردانیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد): قضی و طره، رسانید حاجت او را. || پند دادن و روان گردانیدن. (منتهی الارب). || وام گذاردن و دین ادا کردن. || واجب کردن. || زبان آوری و بیان کردن. || ساختن چیزی. || آگاهانیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || گذشتن. (از منتهی الارب).


از قضا

از قضا. [اَ ق َ] (ق مرکب) اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه).


قضا کردن

قضا کردن. [ق َ ک َ دَ] (مص مرکب) به جا آوردن عبادت را در غیر بر موقع آن. در برابر ادا کردن: گفت نماز را نیز قضا کن که چیزی نبوده که به کار آید. (گلستان). رجوع به قضا شود.


حسن قضا

حسن قضا. [ح ُ ن ِ ق َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) عبارتست از آن که حقوق مردم که بر وجه مجازات گذارد از منت و ندامت خالی باشد. (نفایس الفنون - حکمت مدنی).

حل جدول

قضا

سرنوشت، بجا آوردن و ادا کردن، نمازی که بعد از وقت خوانده شود

مترادف و متضاد زبان فارسی

قضا

دادرسی، داوری، امر، تقدیر، سرنوشت، قدر، ادا، تادیه، ادا کردن

فارسی به انگلیسی

قضا

Accident, Jurisdiction

فارسی به عربی

قضا

حادثه

معادل ابجد

قضا

901

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری