معنی فالگویی
لغت نامه دهخدا
فالگویی. (حامص مرکب) کار فالگو. فالگیری. طالعبینی. فال بینی. رجوع به فال و فال بینی شود.
متفول
متفول. [م ُ ت َ ف َوْ وِ] (ع ص) کسی که فالگویی میکند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون).
کهانة
کهانه. [ک َ ن َ] (ع مص) اخترگویی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). اخترگوی شدن. (ترجمان القرآن). فالگویی کردن. (زوزنی). فالگویی کردن و فالگوی گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج): کهن له کهانه (از باب نصر)، حکم به غیب کرد ازبرای او و فالگویی کرد. (ناظم الاطباء). حکم به غیب کرد ازبرای او و از آن سخن گفت، و چنین کس را کاهن گویند. (از اقرب الموارد). || فالگوی گردیدن. (از ناظم الاطباء): کهن کهانه، ککرم کرامه؛ کاهن گردید. (از منتهی الارب). کهن کهانه؛ از باب کرم، کاهن گردید یا کهانت طبیعت و غریزه ٔ وی گردید. (از اقرب الموارد).
متکهن
متکهن. [م ُ ت َ ک َهَْ هَِ] (ع ص) فالگویی کننده. (ناظم الاطباء). فالگوئی کننده و فال گو. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تکهن شود.
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(کِ نَ) [ع. کهانه] (اِمص.) فالگویی، ستاره شناسی.
معادل ابجد
157