معنی غیرمذهبی

حل جدول

فرهنگ معین

لاییک

[فر.] (ص.) = لائیک: غیرمذهبی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

مذهبی

مذهب‌گرا، باتقوا، دیندار، مومن، متقی، دینی،
(متضاد) غیرمذهبی

لغت نامه دهخدا

باخ

باخ. (اِخ) یوهان سباستین (1685- 1750). باخ، نام خانواده ای آلمانی است که در هنر موسیقی شهرت بسزائی داشتند و مشهورترین آنان یوهان سباستین میباشد که آثار موسیقی مذهبی او مورد توجه اهل فن است. وی بسال 1685 م. در روز 21 مارس در شهر آیزناخ متولد شد. پدرش یوهان آمبروزیوس باخ فرزند موسیقیدانی بنام کریستوف باخ (1612- 1661) و جزو موسیقیدانان دربار بود. آمبروزیوس باخ بسال 1645 متولد گردید و در 22 سالگی بعضویت دسته ٔ موزیک شهر ارفورت درآمد و یک سال بعد با الیزابت لمرهیت ازدواج کرد و چندی بعد بشهر آیزناخ منتقل گردید. نتیجه ٔ این ازدواج شش پسر و دو دختر بود که یوهان سباستین آخرین آنان بود. دوران کودکی باخ در شهر آیزناخ گذشت. این شهر سرزمین موسیقی بود و موسیقی دانان بسیاری را در دامن خود پرورده بود. از اینرو احساسات لطیف و استعداد هنری باخ از دوران کودکی با موسیقی، شعر، دین، طبیعت پرورش یافت. نخستین معلم او پدرش آمبروزیوس باخ ویولونیست بود، اما یوهان نتوانست مدت زیادی از تعلیمات پدر بهره مند شود و او را در سال 1695 در سن دهسالگی از دست داد و مادرش نیز سال پیش از آن درگذشته بود. سباستین یتیم ناچار همراه برادر بزرگش یوهان یاکوب به برادر بزرگترش یوهان کریستوف که درین وقت 24 سال داشت و ارگ نواز شهر اوردروف بود پناه برد. این هر دو برادر با هم وارد مدرسه ٔ شهر «اوردروف » شدند. یوهان سباستین در مدرسه شاگردی منظم و جدی بود بطوری که وقتی در کلاس سوم بود جوانترین محصل کلاس و در عین حال شاگرد اول کلاس بشمار میرفت. در ضمن کارهای موسیقی خود را نیز با ذوق و عشق بسیار دنبال میکرد و برای این کار مشقتها میبرد. داستانی از خاطرات این زمان او نقل میکنند که معرف پشتکار و علاقه ٔ شدید او در کار موسیقی است. خلاصه ٔ داستان چنین است: برادرش «یوهان کریستوف » کتابی از قطعات آثار بزرگترین اساتید موسیقی زمان برای کلاوسن داشت و معلوم نیست به چه دلیل آنرا به باخ جوان که مشتاق آن بود نمیداد، اما این کتاب را در اشکافی میگذاشت که با میله های ساده بسته میشد بطوری که جوان میتوانست دستهای خود را از لای میله ها بگذراند و کتاب را با جلد مقوائی نازکش بیرون بکشد. به این ترتیب باخ در مدت شش ماه شبها وقتی که در منزل همه کس بخواب میرفت کتاب را از اشکاف بیرون میآورد و در روشنائی ماهتاب از روی نت ها و آهنگهای آن کپیه برمیداشت. پس از شش ماه این کار دشوار و طاقت فرسا بپایان رسید و باخ تمام کتاب را کپیه کرده بود اما از بخت بد برادرش از موضوع اطلاع یافت و در کمال بیرحمی نسخه ٔ کپیه شده ٔ کتاب را از او گرفت. بخوبی میتوان اثر این رفتار ظالمانه را در روحیه ٔ حساس باخ جوان و اندازه ٔ درد و حرمانی را که در او بوجود آمد تشخیص داد. در سال 1700 که باخ پانزده سال داشت از شهر اوردروف بشهر لونبورگ رفت تا تحصیلاتش را که با عشق و شوق دنبال میکرد در مدرسه ٔ سن میشل آنجا بپایان رساند. در این مدرسه بشاگردانی که در دسته ٔ آواز شرکت میکردند و در مواقع تشریفات مذهبی، بهنگام مراسم تدفین یاازدواج آواز میخواندند حقوقی پرداخت میشد و باخ نیزاز این حقوق استفاده میکرد. ظاهراً یکی از علل آمدن او باین شهر همین امر بود که بتواند شخصاً هزینه ٔ زندگی خود را تأمین کند و سربار زندگی برادر ارشدش که بار تأمین زندگانی خانواده را بدوش داشت نباشد. باخ بهمراه یکی از دوستان جوان خود بنام «گئورگ اردمان » از شهر اوردروف به لونبورگ آمد و هر دو با هم در دسته ٔ آواز مدرسه ٔ سن میشل که جمعاً پانزده تن عضو داشت شرکت میکردند و این دوستی بعدها هم تا مدتها ادامه یافت. میگویند که باخ در این زمان صدای سوپرانوی خوبی داشت اما چندی بعد صدایش تغییر کرد و خراب شد بطوری که از دسته ٔ کسانی که سوپرانو میخواندند خارج شد. در لونبورگ باخ با اساتید و نوازندگان مختلفی آشنائی پیدا میکرد که در مدرسه ٔ سن میشل تدریس میکردند و یا در کلیساهای شهر اُرگ مینواختند و هنر نوازندگی و تعلیمات آنها در پرورش و تکامل باخ اثر بسیار داشت. در همین شهر لونبورگ بود که باخ با موسیقی فرانسوی آشنائی یافت زیرا «گئورگ ویلهلم » دوک ناحیه که در این شهر اقامت داشت با یک شاهزاده خانم فرانسوی ازدواج کرده بود و برای خود درباری فرانسوی تشکیل داده بود. بعلاوه عده ٔ زیادی از فرانسویانی که بعلل مذهبی و بخاطر داشتن عقاید پروتستان مجبور به ترک فرانسه شده بودند در آنجا بسر میبردند و باین ترتیب یک محیط فرانسوی در لونبورگ بوجود آمده بود که از نظر موسیقی هم، رنگ فرانسوی داشت و برای باخ جوان نیز این خاصیت را داشت که او را به این نوع موسیقی و صفات و حالات آن آشنا میساخت. در همین زمان بعلت همین اقامت در شهر لونبورگ و مسافرتهائی که باخ بیکی دو شهر دیگر کرد با موسیقی ایتالیائی نیز تماس وآشنائی یافت و باین ترتیب پرورش او از نظر موسیقی توسعه و تکامل مییافت. وقتی که تحصیلات مدرسه ٔ باخ بپایان رسید در شهر ویمار بعنوان موزیسین وارد خدمت در دستگاه یوهان ارنست برادر ویلهلم ارنست دوک حاکم ویمار شد و در این وقت هیجده سال داشت. باخ در ویمار نیز با اساتید هنرمندی آشنائی یافت که دیدار و تعلیمات آنها برای پیشرفت موسیقی او اهمیت داشت. گرچه باخ ابتدا بعنوان ویولونیست استخدام شده بود ولی بزودی عنوان ارگ نواز دربار را پیدا کرد و در یکی از اسنادی که از این زمان باقی است نام او با عنوان «ارگ نواز دربار سلطنتی ساکس در ویمار» ثبت شده است و یک بار از او خواهش کردند که ترمیم و تعمیر ارگ کلیسائی را که خراب شده بود زیر نظارت خویش قرار دهد و از همین زمان است که شهرت باخ در نوازندگی ارگ بوجود میآید. باین ترتیب با وجود اینکه باخ هیجده سال بیشتر نداشت سمتهای موزیسین دربار و ارگ نوازکلیسا را بدست آورد که هر دو واجد اهمیت بسیار بود.برای اینکه زندگانی باخ را بهتر درک کنیم باید کمی بمطالعه ٔ محیط زندگانی و اوضاع دوران او بپردازیم.
اواخر قرن هفدهم و نیمه ٔ اول قرن هیجدهم که دوران زندگانی باخ میباشد زمانی است که در اروپا سلطنتهای مطلقه ٔ بزرگ و دربارهای پر جلال و شکوه تشکیل شده بود. در فرانسه خاندان بوربن سلطنت میکرد و باخ در روزگار جوانی معاصر با لوئی 14 و بقیه ٔ عمر معاصر لوئی 15 بود. در پروس خاندان هوهنزولرن پایه های سلطنت نیرومندی را میگذاشت که مرکز آن در برلین بود و باخ با سه نفراز بزرگترین پادشاهان این سلسله همزمان بود و ازجمله با فردریک کبیر بزرگترین پادشاه آنها که در اواخر عمر باخ بروی کار آمد روابطی داشت که خواهیم دانست. در اتریش و هنگری خاندان هابسبورگ سلطنت داشت و باخ سی وسه سال آخر عمر خود را همزمان با ملکه ٔ معروف اتریش ماری ترز گذرانید. در روسیه خاندان رومانف حکومت میکرد و باخ تا چهل سالگی با پطر کبیر همعصر بود. در سوئد باخ با پادشاه معروف آن شارل 12 همزمان میشد. درتاریخ ایران زمان زندگانی باخ همعصر با اواخر عهد شاه سلطان حسین صفوی و فتنه ٔ افغانها و سلطنت نادرشاه میشود. به این قرار می بینیم که باخ با بزرگترین پادشاهان اروپا در قرن هیجدهم همعصر و همزمان بود اما باخ در ایالت آلمانی ساکس و ایالات مجاور آن زندگی میکرد و در شهرهای آنجا تغییر مکان میداد و هرگز از این نواحی بکشورهای دیگری نرفت. وضع ایالات آلمانی در روزگار باخ مانند کشورهای بزرگی که نام بردیم نبود زیرا آلمان در آن روزگار مانند زمان ما نبود که حکومت واحد و متحدی داشته باشد و بطوری که میدانیم این کاریست که در نیمه ٔ قرن نوزدهم انجام گرفت. در دوران زندگانی باخ در هر ناحیه و هر ایالت آلمان یک پادشاه یا شاهزاده یا امیری حکومت نیمه مستقلی داشت که مجموعاً با هم «اتحاد مقدس ژرمانیک » را تشکیل میدادند که زیر ریاست عالیه ٔ امپراطوری اطریش بود. هر یک از این امرا و شاهزادگان برای خود کاخ و دستگاهی اختصاصی داشتند که کمابیش شبیه دربارهای بزرگ بود. این دربارها که مراکز اشرافیت آلمانی قرن هیجدهم بود در ضمن کانونهائی برای پرورش هنرمندان و موسیقیدانان زمان بشمار میرفت که در مطالعه ٔ زندگانی باخ نباید اهمیت آنها رافراموش کرد. بعلاوه در این زمان هنوز مذهب رواج بسیار داشت. در آلمان مذهب جدید پروتستان شیوع یافته بود و در این آئین همه جا مراسم مذهبی با موسیقی آمیخته و توأم است. خود مارتین لوتر پیشوای معروف این فرقه شخصاً موزیسین بود و از تأثیر عظیم موسیقی در روحیه ٔ مردم اطلاع داشت و از همین رو توصیه کرده بود که مراسم مذهبی همراه با موسیقی اجرا شود و بهمین جهت هنگام دعا و مناجات در کلیساها، موقع انجام دادن مراسم ازدواج و زمان اجرای مراسم تشییع جنازه و تدفین و در هر موقع دیگر سرود و موسیقی نقش عمده ای را بعهده داشت و این رسم و سنت نه تنها منحصر به پروتستانها بود بلکه کاتولیکها هم از قدیم باین امر اهمیت میدادند. کسانی که اروپا و کلیساهای معروف و بزرگ آن را دیده اند میدانند که در هر کلیسا آلات موسیقی عظیمی بنام ارگ تعبیه شده است که معمولاًدر موقع اجرای مراسم مذهبی این ارگ با نواهای شورانگیز خود باید روح شنوندگان و مؤمنین را زیر نفوذ بگیرد. در کلیساهای بزرگ مقام و منصب ارگ نواز مقام مهمی بود که معمولاً در اختیار موسیقدانان معروف و بزرگ نهاده میشد و بسیاری از موسیقی دانان در قرن هیجدهم وقرن پیش از آن ارگ نوازان کلیساها بوده اند و در میان پدران باخ هم کسانی این سمت را داشتند، خود باخ هم این سمت را بدست آورد. بسیاری از آثار معروف موسیقی قرن هفدهم و هیجدهم و حتی قرن نوزدهم آثاری است که برای ارگ و نواخته شدن با ارگ تهیه شده است. ارگ نوازان و سرپرستان دسته های سرود جزو خادمین رسمی کلیساها بودند و از کلیسا حقوق و مقرری دریافت میداشتند و در مواقع مراسم فوق العاده از اعانات و هدایائی که بکلیسا تقدیم میشد سهمی دریافت میداشتند و این موضوع هم در زندگانی باخ تأثیر و اهمیت قابل ملاحظه ای داشت. یوهان سباستین باخ اگرچه بعنوان ویولونیست خدمات خود رادر شهر ویمار شروع کرد ولی بطوری که دیدیم بزودی سمت ارگ نوازی شهر آرنشتات رابدست آورد. وظایف او در این زمان این بود که هر یکشنبه از ساعت 8 تا 10 صبح و هر پنجشنبه از ساعت 7 تا 9 صبح و هر دوشنبه در موقع مراسم دعا در کلیسا ارگ بنوازد و این وظیفه ٔ دشواری نبود و باخ میتوانست بکارهای دیگری هم بپردازد. ازجمله بمسافرتهائی در شهرهای مجاور میپرداخت و بملاقات موسیقی دانهای معروف زمان خود میرفت. یک بار شورای شهر «آرنشتات » او را بازخواست کرد که بجای چهار هفته مرخصی چهار ماه غیبت کرده است و او این مدت بمسافرت پرداخته بود. باخ گاهی با مشکلاتی روبرو میشد که از نظر موسیقی قابل ملاحظه است مثلاًاز او ایراد میگرفتند و انتقاد میکردند که در موقع نواختن ارگ یا تعلیم سرود واریاسیون های عجیب و غریبی مینوازد و میآموزد در حالیکه همین واریاسیون ها و همین ابتکارات که محصول نبوغ و استعداد باخ بود، امروز موجب شهرت جهانی او شده است. یک بار هم شورای شهر او را بازخواست و توبیخ کردبدین جهت که میگفتند او دختر جوانی را در کلیسای شهر آرنشتات با خود بمحل ارگ برده است که اقدامی بکلی ممنوع بود. در 29 ژوئن 1707 باخ از خدمت کلیسای شهر آرنشتات استعفاء داد و بشهر مولهوزن رفت که در آنجا بسمت ارگ نواز «کلیسای بلازیوس » (بلازیوس کیرشه) منصوب گردید. در این کلیسا باخ بجای یوهان گئورگ آهل (آل) ارگ نواز معروفی منصوب شده بود که مدت سی سال این مقام را داشت و باخ که در این زمان بیست ودو سال بیشتر نداشت بزودی لیاقت خود را برای جانشینی چنین استادی ثابت کرد. در 17 اکتبر 1707 باخ با دخترعموی خود ماریا - باربارا باخ دختر میشائل باخ ارگ نواز شهر گهرن ازدواج کرد. این ازدواج در «کلیسای دورنهایم » نزدیک آرنشتات صورت گرفت. محققین زندگانی باخ عقیده دارند دختری که باخ با خود بمحل ارگ کلیسای شهر آرنشتات برده بود و بخاطر او مورد توبیخ قرار گرفت همین دختر بوده است. در ژوئن سال 1708باخ یک بار دیگر تغییر شغل داد و از خدمت کلیسای شهر مولهوزن استعفا کرد و بخدمت پرنس ویلهلم ارنست دوک شهر ویمار پرداخت که تا ده سال بعد ادامه داشت. در این زمان در ویمار یک رشته مجادلات مذهبی جریان داشت که باخ نسبت بآنها بیطرف ماند. پرنس ویلهلم ارنست هم شخصاً مردی نیک نفس و نیکوکار بود که از هنر و هنرمندان حمایت میکرد. در سال 1696 تئاتری در شهر ویمار ساخته بود که مورد علاقه اش بود و اغلب به امور دسته ٔ ارکستری که خود او را فراهم آورده بود میپرداخت. همچنین موسیقی ارگ را نیز بسیار دوست میداشت. باخ یک بار در مقابل او ارگ نواخته بود و در نتیجه او شخصاً باخ را بعنوان ارگ نواز انتخاب کرد. در ویمار و در همین دوران بود که باخ معروفترین آثار خود را برای ارگ بوجود آورد. در همین شهر بود که باخ با «یوهان گوتفرید والتر» ارگ نواز کلیسای بزرگ شهر دوستی صمیمانه ای برقرار کرد و از نظر موسیقی با یکدیگر همکاریهای گرانبهائی میکردند. در ویمار روزبروز بر شهرت نوازندگی و هنرمندی باخ افزوده میشد واحترام بیشتری پیدا میکرد بطوری که گاهگاه شهرهای مجاور و کلیساهای بزرگ از او دعوت می نمودند که بآن شهرها برود و یا سمتهای ارگ نوازی را در آن شهرها بپذیرد. بالاخره در سال 1717 اتفاقی روی داد که مایه ٔ شهرت فوق العاده برای باخ گردید و استادی او را بر همه کس مسلم ساخت. در این سال لوئی مارشان که از مشهورترین نوازندگان ارگ و کلاوسن درفرانسه بود و در این وقت چهل سال داشت بشهر درسد مرکز حکومت ساکس آمده بود و در آنجا در حضور پادشاه هم ارگ و کلاوسن نواخته بود و خیلی میل داشت که او را با حقوق هنگفتی برای خدمت دردربار ساکس استخدام نمایند. یوهان باپتیست ولومیه که در آن وقت رئیس کنسرت های دربار ساکس در شهر درسد بود نامه ای برای باخ که هنرمندی و استادی او را خوب میشناخت نوشت و از او درخواست کرد که بشهر درسد بیایدتا ترتیب مسابقه ای با موسیقی دان مغرور فرانسوی را بدهند. باخ با کمال میل این دعوت را پذیرفت و بشهر درسد آمد. ولومیه ترتیبی داد که باخ توانست مخفیانه نوازندگی رقیبش را ببیند. آنگاه باخ با نامه ٔ بسیار مؤدبی به مارشان نوشت که حاضر است هر قطعه ای را که مارشان پیشنهاد کند و نت آنرا بدهد فوراً و فی المجلس بنوازد و در مقابل او هم چنین توقعی خواهد داشت. ظاهراً مارشان این پیشنهاد را پذیرفت. روز و محل مسابقه هم تعیین گردید و حتی به اطلاع پادشاه هم رسید. در موعد مقرر باخ در محل مسابقه که منزل یکی از وزیران بود حضور یافت ولی مارشان مدتی دیر کرد و بالاخره هم نیامد. عاقبت صاحبخانه کسی را بجستجوی او فرستاد، اما همه با کمال تعجب خبر یافتند که آقای مارشان صبح زودبا یک ارابه ٔ فوق العاده ٔ پستی از درسد رفته است. برای باخ که حریف از مقابله با او گریخته بود فرصتی بودتا هنرمندی و استادی خویش را بهمه بنمایاند و نشان بدهد که اگر حریف بمسابقه هم حاضر میشد باز شکست او در مقابل قدرت هنری باخ مسلم بود. پادشاه ساکس بپاداش این لیاقت 500 تالر که مبلغ هنگفتی بود برای او فرستاد اما پولها به باخ نرسید و یکی از مستخدمین که ظاهراً مصارف لازم تری برای این وجه داشت آنرا ربود و فقط شهرت و افتخار نصیب باخ شد. بعد از مراجعت از درسد باخ مدت زیادی در ویمار و در خدمت پرنس ویلهلم ارنست نماند. هفته های آخر اقامت او در ویمار با حوادث کدورت آمیزی آمیخته بود. نخستین مایه ٔ کدورت این بود که باخ میخواست مقام استادی کلیسای شهر به او واگذار شود و نشد، این مقام بعهده ٔ پیرمرد محترم و بیماری بود بنام ساموئل درزه که موزیسین بود و مدتی باخ سمت معاونت او را داشت. درزه در سال 1716 درگذشته و مقام او خالی مانده بود، باین جهت باخ میخواست که این مقام به او واگذار گردد ولی مورد موافقت قرار نمیگرفت. یک مایه ٔ دیگر کدورت این بود که در دربار ویمار دودستگی و نفاق ایجاد شده بود. دوک حاکم شهر با دوک ارنست اگوست که از هواداران بزرگ باخ بود مخالفت داشت و این وضع برای باخ تحمل ناپذیر بود. خود باخ هم وضع راحتی نداشت و کم کم بفکر عزیمت از این شهر افتاده بود و سرکشی و نافرمانی میکرد و میخواست استعفای خود را بقبولاند. در یادداشتهای یکی از منشیان دربار ویمار اکنون این جمله درباره ٔ باخ باقی است که می نویسد «در 6 نوامبر باخ رئیس کنسرتها وارگ نواز دربار که تا این زمان بر سر کار بود بعلت گستاخی و اصراری که برای استعفای خود داشت و میخواست بزور مستعفی شود، در عمارت دادگستری بازداشت شد. در دوم دسامبر آزاد شد و عدم رضایت دربار هم به او ابلاغ گردید». به این ترتیب دوران اقامت باخ در ویمار به سر رسید و در این موقع نزد شاهزاده لئوپلد، حاکم آنها لت کوتن رفت که قبلاً هم با هدایائی که به باخ اهداءمیکرد و با علاقه ای که بموسیقی نشان میداد باخ را برای ترک گفتن ویمار تشویق میکرد. لئوپلد که در سال 1696 متولد شده بود و در این وقت بیست ویک سال داشت شاهزاده ای سفرکرده و هنرمند و هنردوست بود. شخصاً چند ساز را مینواخت و صدای تمرین کرده ٔ خوبی هم داشت. لئوپلد با باخ بمهربانی و محبت بسیار رفتار میکرد و چند سالی را که باخ در کوتن و نزد این شاهزاده گذراند از بهترین سالهای عمرش بود. در این دوران کارها برایش بسیار مطبوع بود و فقط به تنظیم موسیقی برای دربار شاهزاده میپرداخت. دیگر با ارگ، با سرودهای کلیسا، با مجادلات و کشمکشهای مذهبی و با این قبیل امور سر و کار نداشت و میتوانست موافق میل و آرزوی شخصیش بکار موسیقی بپردازد و آرامش زندگانی او جز با مسافرت هائی که گاه بگاه برایش پیش میآمد مختل نمیشد. بسیاری از آثار عالی غیرمذهبی باخ از این زمان و از دوران اقامت او در این شهر است که بیشتر آنها را باخ برای خاطر شاهزاده لئوپلد ساخته و به او اهدا کرده است. در ژوئن سال 1720 باخ بهمراه پرنس لئوپلد سفری به کارلسباد رفت اما وقتی که به کوتن برگشت متأسفانه دید که همسر گرامیش ماریا باربارا درگذشته است. ماریا در غیاب باخ بیمار شد و درگذشت و باخ حتی از بیماری او هم پیش از بازگشتش مطلع نشده بود. این زن که سیزده سال با باخ زندگی کرد هفت فرزند آورد که از آنها سه پسر و یک دختر در زمان مرگش باقی بودند. چند ماه بعد باخ سفری به هامبورگ رفت و در کلیسای کاترین آنجا که یک ارگ عالی داشت در برابر عده ٔ زیادی مدت دو ساعت ارگ نواخت و قدرت و هنر نوازندگی خود را نشان داد و هنر او فوق العاده مورد توجه مردم واقع شد. آدام راینکن که در این وقت نودوهفت سال داشت سمت ارگ نواز کلیسا را عهده دار بود و مردی بود که هرگز از کسی تعریف و تمجید نمیکرد ولی از باخ تمجید بسیار کرد و به او گفت «من فکر میکردم که هنر نوازندگی ارگ مرده است و حالا می بینم که این هنر در وجود شما زنده است ». در این وقت مقام ارگ نواز کلیسای یاکوب (یاکوب کیرشه) در هامبورگ خالی مانده بود و میخواستند باخ را باین سمت انتخاب کنند ولی برای باخ رقیبی پیداشد بنام هایتمان که ظاهراً راه موفقیت را بهتر از باخ میدانست زیرا مبلغ چهارهزار مارک به اولیای کلیساوعده کرد و آنها هم یک نوازنده ٔ عادی و بی هنر پول بده را بر باخ هنرمند و استاد بی پول ترجیح دادند. یکی از اولیای کلیسا که با این امر مخالف بود و برای انتخاب باخ پافشاری میکرد چندی بعد در یک نطق خود گفت «اگر یکی از فرشتگان از آسمان فرود آید تا در کلیسا بشکل الهی ارگ بنوازد اما پول نداشته باشد مسلماً چاره ای جز این نخواهد داشت که دوباره بسوی آسمان پروازکند». باین ترتیب باخ نتوانست در هامبورگ بماند و به کوتن بازگشت. تقریباً هیجده ماه پس از مرگ نخستین همسرش، باخ برای بار دوم در سوم دسامبر سال 1721 ازدواج کرد. همسر دوم باخ آنا ماگدالنا وولکن نام داشت که دختر یک موسیقیدان بود. آنا ماگدالنا صدای دلربا و زیبائی داشت و در عین حال نسخه های نوتها را خیلی خوب کپیه میکرد و بعلاوه کلاوسن هم مینواخت. باخ آثار زیادی بخاطر این زن که الهام بخش او بود بوجود آورده است که ازجمله ٔ آنها دو دفتر از مجموعه ٔ آثار مختلف میباشد. این زن هم برای باخ سیزده اولاد آورد که عده ای از آنها در کودکی مردند. باخ که در کوتن و در خدمت شاهزاده لئوپلد زندگی راحت و آسوده ای داشت فکر میکرد که تا آخر عمر خود در همانجا بماند ولی بر روی هم مدت شش سال بیشتر در این شهرنماند و به لایپزیک رفت. در نامه ای که باخ چند سال بعد برای گئورگ اردمان همکلاس سابق روزگار جوانیش نوشته است شرح حال خود و علت این انتقال را چنین نقل میکند: «جنابعالی بخوبی میدانید که زندگانی من از دوران جوانی تا وقتی که استادی کلیسای دربار کوتن را یافتم چگونه گذشته است. در این دربار شاهزاده ٔ نیکوکار و مهربانی خدمت میکرد که موسیقیدان قابلی بود و من فکر میکردم که زندگانیم را در خدمت او بسر خواهم رساند اما چنین اتفاق افتاد که این شاهزاده ٔ بااستعداد با یک شاهزاده خانم از خاندان نورنبرگ ازدواج کرد و چون میل داشت که خیلی موافق طبع این شاهزاده خانم باشد که ظاهراً در برابر آثار هنری تأثیرناپذیر بود، آن آتش استعداد موسیقیش فرونشست. آن وقت خداوند چنین مقرر فرمود که من بسمت مدیر موسیقی و آواز مدرسه ٔ سَن توماس در لایپزیک منصوب گردم. از مقام استاد کلیسا به مدیر آواز تبدیل شدن، ابتدا در نظر من خیلی افتخارآمیز نبود، به این قرار تا مدت سه ماه تصمیم نگرفتم. اما جهات مثبت و نیکوئی در این شهر بود، ازجمله اینکه وسایل تحصیلات پسرانم در آنجا آسان تر فراهم می شد. این جهات مرا واداشت که بنام خداوند به لایپزیک بیایم واین تغییر مکان را مورد آزمایش قرار دهم ». همانطوری که باخ در نامه ٔ خود مینویسد، برای رفتن به لایپزیک مدتی تردید داشت اما چون در این شهر میتوانست فرزندانش را که امیدوار بود زندگانی بهتری داشته باشند به دانشگاه بفرستد و جهات مثبت دیگری هم در کار بود و بعلاوه دیگر نمیتوانست در کوتن بماند به تغییر مکان تن درداد. اتفاقاً در این زمان استاد مدرسه ٔ توماس که در جنب کلیسای توماس واقع است درگذشته بود، شورای شهر لایپزیک درصدد بود که جانشینی برای او برگزیند و برای این کار شش تن از موسیقیدانهای معروف زمان نامزد شده بودند که هر یک بجهاتی نمیتوانستند این سمت را بپذیرند تا بالاخره باخ هم خود را نامزد این مقام کرد وپس از امتحانی که گذراند پذیرفته شد و در سال 1726 رسماً باین مقام منصوب شد. در ضمن ِ قراردادهای او شرط شده بود که برای کودکان مدرسه ٔ توماس مربی خوبی باشد، امور موسیقی دو کلیسای بزرگ شهر را تنظیم کند، باکودکان بخشونت رفتار نکند، در کلاسها تدریس کند، بدون اجازه ٔ شهردار از شهر خارج نشود و حتی المقدور کاروانهای عزادار را بهمراه کودکان سرودخوان بدرقه نماید. اینها وظایف اصلیی بود که برای باخ تعیین گردید، علاوه بر اینها شورای شهر عقاید مذهبی او را هم مورد رسیدگی قرار داد و او نیز سوگند وفاداری یاد نمود و خدمات خود را پس از انجام یک رشته تشریفات رسمی آغاز کرد. باخ برای کارهای خود حقوق خوبی دریافت میداشت، در عمارت مدرسه منزل داشت و 700 تالر هم حقوق میگرفت و عواید و امتیازات دیگر هم داشت اما عنوان او در این شهر از عنوانی که در شهر کوتن داشت پائین تر بود بعلاوه در آنجا باخ فقط تابع شخص شاهزاده بود در حالیکه در اینجا تابع هرکس، تابع اولیای کلیساها، تابع شورای شهر و حتی تابع محصلین خود بود و از این جهت وضعش دشوار بود. بهمین جهات و بعلاوه از این جهت که باخ شخصاً هم گاهی تندخو و عصبانی بود اغلب اختلافاتی با مقامات مختلفی که با او در تماس بودند پیدا میکرد که اسباب شکایتها و کدورتها میشد. مشکلات دیگری هم در کار باخ بود، ازجمله اینکه تعداد شاگردان او آنقدر نبود که بتواند دسته های آوازخوان کافی برای کلیساهای مختلف ترتیب دهد. بسیاری از شاگردانش کم استعداد بودند. اولیای شهر از او توقعات زیاد و بیمورد داشتند. افراد موزیسین در دسته های ارکستر به اندازه ای که باخ میخواست نبودند و در نتیجه ارکسترها نمیتوانستند قطعات را موافق دلخواه او اجرا کنند بطوریکه در یکی از گزارشهای خود باخ چنین شکایت میکند: «واقعاً تعجب آور است که از موزیسین های ما توقع دارند که هر نتی از آثار موسیقی ایتالیائی و فرانسوی و انگلستانی و لهستانی را که در برابرشان گذاشتند فوراً و بلادرنگ بخوبی نوازندگانی که آن قطعات برای ایشان و بخاطر ایشان ساخته شده است بنوازند در حالیکه آن نوازندگان مدتها این آثار را مطالعه کرده اند و نواخته اند و تقریباً از حفظ دارند و بعلاوه حقوقهای خوب و کافی دریافت میدارنددر صورتی که موزیسین های ما با فقر و احتیاج دست بگریبانند و چنان سرگرم تهیه ٔ نان روزانه ٔ خود میباشند که فرصتی برای تکمیل و ترقی هنری خویش ندارند. بخوبی میتوان دید که در درسد موسیقیدانان اعلیحضرت پادشاه چگونه حقوقهای کافی دریافت میدارند و طبیعی است وقتی که هنرمند غم روزانه و نگرانی خاطر نداشته باشد و بعلاوه جز یک ساز ننوازد میتوان آهنگهای عالی و فوق العاده از او شنید».
باین ترتیب می بینیم که باخ از وضع خود در لایپزیک خیلی راضی نبود بطوریکه حتی باین فکر افتاده بود که کار دیگری برای خود پیدا کند و از لایپزیک برود. در 28 اکتبر سال 1730 باخ نامه ای برای گئورگ اردمان همکلاس دوران کودکی و جوانی خود نوشت که در این زمان از طرف دربار روسیه در دانتزیک کار میکرد و ضمن نقل شرح حال خود از او درخواست کرد که اگر مقدور باشدکار دیگری برایش پیدا کند. در این نامه که قسمتی ازآن هم قبلاً نقل شده باخ چنین میگوید: «اکنون من در اینجا موقعیت ثابتی دارم. اما اولاً این کار آنقدرها که گفته میشد اهمیت ندارد. ثانیاً کلیسای اینجا اعانات و درآمد چندانی ندارد. ثالثاً در این شهر هزینه ٔ زندگی خیلی بالا و گران است. رابعاً چون مقامات حکومتی ذوق عجیبی دارند و به موسیقی علاقه ٔ زیادی ندارند من باید همیشه در یک وضع نامناسب که با روحیات من متضاد است زندگی کنم و همواره از کسانی احاطه شده باشم که به من و کار من چندان توجهی ندارند و از این جهت همواره باید شکنجه ببینم. به این جهت ناچارم با کمک الهی فکر جای دیگری برای خود باشم. اگر جناب شما جای مناسبی سراغ داشته باشند یا بتوانند برای یک خدمتگزارپیر و وفادار محلی تهیه فرمایند من با کمال میل و با توصیه ٔ جناب شما به این کار خواهم پرداخت. من در دنبال توصیه ٔ جنابعالی تمام قوای خود را بکار خواهم برد تا موجبات رضایت را فراهم آورم. حقوق کنونی من درحدود 700 تالر است و به تناسب اضافه درآمد کلیسا که با تعداد مراسم تدفین بستگی دارد اضافه هم میشود اما وقتی که روزگار سلامتی است اعانات کلیسا هم کم میشود. سال گذشته نقصان مراسم تدفین سبب شد که از این بابت 100 تالر کمتر درآمد داشته باشم. در «تورینگه » با 400 تالر زندگانیم بهتر از اینجا بود که دو برابر این مبلغ را دارم زیرا در اینجا زندگی خیلی گرانست ». و بعد زندگانی خصوصی خود را چنین نقل میکند که: «من برای دومین بار ازدواج کرده ام. زن نخستینم در کمال تقدس در «گوتن » درگذشت. از نخستین ازدواج خود سه پسر و یک دختر دارم که جنابعالی اگر بیاد داشته باشید آنها را در «ویمار» دیده اید، پسر ارشدم دانشجوی حقوق است، دو تای دیگر یکی در کلاس اول است و دیگر در کلاس دوم، دختر ارشدم هنوز ازدواج نکرده است، فرزندان دومین ازدواجم هنوز کوچک هستند، بزرگترین پسر در میان آنها شش سال بیشتر ندارد، اما همه برای موسیقی استعداد فراوان دارند و میتوانم مطمئن باشم که خواهم توانست با خانواده ام یک کنسرت آواز وساز تشکیل دهم. مخصوصاً که همسرم صدای «سوپرانوی » زیبائی دارد و دختر ارشدم نیز خیلی خوب میخواند».
با تمام این احوال باخ تا آخر عمر خود یعنی مجموعاً بیست وهفت سال در شهر لایپزیک ماند و نتوانست از آن خارج شود. شهرت هنری باخ فوق العاده شده بود بطوریکه او را «سلطان نوازندگان ارگ و کلاوسن » مینامیدند و موسیقیدانان جوان از گوشه و کنار شهرهای مختلف برای دیدن او و شنیدن آثارش به لایپزیک میآمدند. در نوشته های معاصرین باخ متن های جالب توجهی هست که باخ را در موقع رهبری کنسرتها و آوازها و نواختن ارگ توصیف میکند و نشان میدهد که او تا چه اندازه در کار خود استادبوده است، در اواخر عمر خود باخ سفر مشهوری به برلین رفت. فردریک دوم که ملقب به فردریک کبیر است از سال 1740 بمقام سلطنت پروس رسیده بود و مقر حکومتش پوتسدام، نزدیک برلین بود. پسر دوم باخ بنام کارل فیلیپ امانوئل باخ موسیقی دان هنرمندی بود، با عده ٔ دیگری از موسیقی دانان مشهور در خدمت دربار و کلیسای این پادشاه بود.
فردریک که پادشاهی هنرمند و هنردوست بود بوسیله ٔ این پسر از باخ دعوت میکرد که سفری به پوتسدام بیاید ولی باخ بعلت پیری و بیماری تا مدتها نتوانست تصمیم بگیرد. بالاخره در سال 1747 این دعوت را پذیرفت و به اتفاق پسر ارشدش ویلهلم فریدمان به پوتسدام رفت و اتفاقاً موقعی به برلین رسید که فردریک خود را برای اجرای یک کنسرتوی فلوت آماده میکرد که شخصاً قسمتهای عمده ٔ فلوت آنرا مینواخت. در این وقت لیست نام کسانی را که بتازگی وارد پوتسدام شده بودند پیش او آوردند و همین که در میان آنها نام باخ را دید با مسرت و شادمانی بسیار فریاد کشید که: «آقایان باخ پیر آمده است ». و دستور داد که فوراًاو را به دربار بیاورند، بطوریکه باخ با همان لباس سفر خود بحضور فردریک آمد و فرصت تغییر لباس پیدا نکرد.
در همین مجلس بود که «باخ » بالبداهه آثار زیبا و دلنشینی ساخت و نواخت بطوریکه فردریک تحسین و ستایش بسیاری از او کرد و گفت: «خداوند یک باخ بیشتر نیافریده است ».
پادشاه بزرگ به استاد پیر احترام بسیار میگذاشت و داستان ملاقات آنها که هم نشان علاقمندی او به هنر موسیقی و هم معرف شخصیت بزرگ و محترم باخ بود همیشه جزو مهمترین حوادث زندگی باخ نقل میشود. دو ماه پس از این سفر بود که باخ یک آهنگ عالی خود را بر روی طرحی که در همین ملاقات تهیه شده بود برای فردریک فرستاد و به او اهداء کرد. چشمان باخ که همیشه ضعیف بود و بعلت کار بسیار روزبروز ضعیف تر میشد در سالهای آخر عمرش بشدت او را ناراحت میکرد بطوریکه مجبور شد خود را به دست یک کحال لندنی که به لایپزیک آمده بود بسپارد. دو بار چشمهایش را عمل کردند که سودی نبخشید و تقریباً بکلی کور شد. دیگر هیچ نمیدید و مجبور بود با کمک دیگران راه برود. در ماه ژوئیه ٔ سال 1750 باخ در چشمان خود بهبودی احساس کرد و دیدگانش بآهستگی روشنائی خود را بازمییافتند. ده روز بعد از آنکه اولین علائم روشنائی را در چشمان خود حس کرد میشد امیدوار بود که چشمش بکلی شفا یابد زیرا میتوانست با زحمت ببیند و روشنائی نور را تحمل کند. اما این وضع غیرطبیعی نشانه ٔ مرگ بود که باو نزدیک میشد و در چشمان او میدرخشید. تصور و امید بازگشت حیات بیش از چند ساعت دوام نکرد و باخ بزودی بحال اغماء افتاد که تب شدیدی هم بدنبال داشت و بر اثر آن با وجود مراقبتهای دو نفر از بهترین پزشکان لایپزیک در ساعت نه و ربع بعدازظهر 28 ژوئیه ٔ 1750 درگذشت. در آخرین روز حیات خود هم باخ مشغول کار بود و یک آهنگ مذهبی برای ارگ را بدامادش که یکی از شاگردانش بود دیکته میکرد. سه روز بعد که روز جمعه بود او را در گورستان کلیسای سن ژان در شهر لایپزیک بخاک سپردند. باخ از زن اول خود ماریا باربارا هفت فرزند داشت که سه تای آنها بعد از پدرشان زنده ماندند: دختر ارشدش کاتارینا دورته آ (1708- 1774). ویلهلم فریدمان (1710- 1784) که در موقع مرگ پدرش مدیر موسیقی و ارگ نواز کلیسای شهر هال بود. کارل فیلیپ امانوئل (1714- 1788) که موزیسین دربار فردریک کبیر پادشاه پروس بود. زن دوم باخ آنا ماگدالنا سیزده اولاد آورد که هشت تن آنها در کودکی مردند و سه پسر و دو دختر بعد از پدرشان زنده ماندند بدینقرار: پسر بزرگ او گوتفرید هاینریش (1724- 1763) یک نابغه بود که شخصیت افسانه آمیزی پیدا کرد. افسانه هائی که از شخصی بنام داوید باخ نقل میکنند در واقع مربوط به اوست. در این افسانه ها نقل میشود که داوید باخ شخص ساده ای بود که با فنون موسیقی آشنائی زیادنداشت اما با کلاوسن فی البداهه ترانه هائی مینواخت که خوش آهنگ، شگفت انگیز، حزن آلود و عمیق بود و شنونده را بگریه میانداخت. الیزابت ژولین فردریکه دختری بود که در 1749 با یکی از شاگردان باخ بنام یوهان کریستوف آلتنیکول ازدواج کرد. یوهان کریستوف فردریک باخ (1732- 1795) که بنام «باخ بوکبورک » مشهور است. یوهان کریستوف باخ (1735- 1782) که بنام «باخ لندن » معروف میباشد. رگینا سوزانا (1742- 1809) آخرین دختری بود که از باخ باقی ماندو در موقع مرگ پدرش هشت ساله بود. این دختر زندگانی سختی داشت. در سال 1800 عده ای از دوستداران باخ اعانه ای نزدیک به 100 تالر برای او جمعآوری کردند و سال بعد بتهوون که قبلاً هم در پرداختن اعانه شرکت کرده بود یکی از آثارش را به دو نفر از ناشرین خود داد و خواهش کرد که سهم او را از فروش این اثر به رگینا سوزانا دختر باخ بپردازند.
یکی دیگر از موزیسین های وین نیز مبلغ 20 تالر برای او جمعآوری کرد. باخ شاگردان زیادی هم تربیت کرد که چندین نفر آنها از موسیقی دانان مشهور زمان خود شدند. باخ استادی هنرمند و معلمی دقیق بود. همیشه در طرز قرار گرفتن بازوان و انگشت گذاری شاگردان خود دقت فراوانی مبذول میداشت و نواختن گامهای موسیقی بصورتی که او توصیه میکرد در زمان او امر بی سابقه ای بود. آثار باخ هنوز هم برای شاگردان پیانو از عالیترین درسها و تمرین هاست.
شومان موسیقیدان مشهور قرن نوزدهم به موسیقی دانان جوان توصیه میکرد که: «فوگهای باخ را با شوق و با جدیت بنوازید و آنها را نان روزانه ٔ خود بشمارید. فقط اوست که میتواند شما را موسیقی دان خوبی بار آورد». از آنجا که باخ تقریباً تمام عمر خود را در خدمت کلیساها گذراند بیشتر آثار او آثار موسیقی مذهبی میباشد. خود او که مردی مؤمن بود میگفت: «هدف هر نوع موسیقی باید ستایش پروردگار باشد...». آثار مذهبی باخ خیلی زیاد و فراوان است زیرا باخ مردی پرکار بود بطوریکه برای هر روز یکشنبه و برای هر یک از مراسم مذهبی چندین سرود ساخته است که مجموعه ٔ عظیمی را تشکیل میدهد و متأسفانه از آنجا که در زمان خود باخ آنها را خیلی نمی پسندیدندقسمتی از این آثار نابود شده است ولی هنوز هم آثار باخ جزو عالیترین و کاملترین آثار موسیقی مذهبی بشماراست. یکی از موسیقی شناسان معاصر میگوید: «در آثار مذهبی باخ شخصیت های افسانه ای مذهبی بصورت آدمهای متفکر و باقدرتی جلوه میکنند».
قسمتی از آثار مذهبی باخ سرودهای مذهبی است که «کانتات » نامیده میشود. باخ مجموعاً در حدود 250کانتات نوشته است که امروز قسمت عمده ای از آن باقی است. قسمت دیگر آثار مذهبی باخ قطعات مذهبی برای نواخته شدن با ارگ میباشد. این آثار علاوه بر اینکه از نظر فنی و تکنیکی اهمیت بسیار دارند از نظر لطف و زیبائی شاعرانه نیز بسیار جالب توجه هستند.
باخ غیر از آثار مذهبی خود آثار دیگری نیز بوجود آورده است، سوناتهائی برای پیانو و ویولون مقداری کنترپوان و فوگ و سویت و کنسرتو و قطعات دیگری از این قبیل را میتوان نام برد. شش کنسرتو معروف به: «کنسرتوهای برندنبورگی » و در حدود بیست کنسرتو که برای سازهای مختلف نوشته شده از عالیترین آثار موسیقی کلاسیک بشمار میرود که در آنها هم جنبه ٔ تکنیکی و فنی غنی و نیرومند است و هم لحنی ساده و زیبا و لطیف جلوه وخودنمائی دارد. چهل وهشت «فوگ » و «پرلود» که در چند مجله بنام «کلاوسن بین تامپره » برای کلاوسن تصنیف کرد امروز با پیانو نواخته میشود هرگز کهنه نمیشود و از یاد نخواهد رفت. رویهمرفته تمام آثار باخ هر یک در جای خود شاهکاری بزرگ بشمار میروند و بسیاری از آنها در نوع خود بی نظیرند، با وصف این، جالب توجه است که مقام بزرگ باخ نه تنها در زمان خودش بلکه تا مدتی بعد از حیات او نیز آنطور که باید معلوم نبود. در نیمه ٔ اول قرن نوزدهم بود که «مندلسون » آهنگ ساز و موسیقی دان مشهور یکی از شاهکارهای بزرگ باخ بنام «پاسیون اوت ماتیو» را رهبری کرد و ارزش آن را بمردم شناسانید و بعد هم برای شناساندن باخ زحمات بسیار کشید. شومان نیز برای معرفی باخ و ارزش هنری او بسیار کوشید. بطوریکه بر اثر مساعی این دو نفر در واقع باخ در قرن نوزدهم کشف و شناخته شد.بالاخره در نیمه ٔ قرن 19 در سال 1850 که یکصد سال ازمرگ باخ میگذشت، در لایپزیک یعنی شهری که باخ در آن زندگی کرد و مرد، انجمنی بنام انجمن باخ (باخ گزلشافت) تشکیل گردید و این انجمن در طول چهل وشش سال هر سال یک یا چند جلد از آثار باخ را منظماً انتشار داد و برای شناسانیدن قدر و مقام باخ کوششهای زیاد بکار برد و بالاخره در قرن ما (قرن بیستم) است که مقام باخ و اهمیت هنری او را آنطورکه شایسته است میشناسند و بدان احترام میگذارند و روزبروز هم بر ارزش مقام او افزوده میشود. باخ پدر موسیقی کلاسیک و استاد مسلم هارمونی کلاسیک است که تمام موسیقیدانان بزرگ بعد از او هم استادی او را قبول داشتند و تصدیق میکردند. موتزارت که نخستین موسیقیدان بزرگ بعد از باخ است از نخستین ستایشگران او نیز میباشد. بتهوون میگفت: «قلب من همیشه برای هنر عالی و پرعظمت سباستیان باخ که پدر هارمونی بود در تپش است ».شومان، موسیقیدان معروف دیگر میگفت: «باخ کسی است که همه در برابر او جز کودکانی بیش نیستند». شوپن، آهنگساز و پیانیست مشهور قرن نوزدهم میگوید: «باخ هرگزکهنه نخواهد شد. ساختمان آثار او چون اشکال عالی هندسی است که در آنها هر چیز بجای خود قرار دارد و هیچ چیز زائد نیست. اگر باخ در زمانی مورد اهمال و بی اعتنائی قرار گیرد نشانه ٔ کوته نظری و حماقت و کج سلیقگی مردم آن زمان خواهد بود. وقتی که من آثار یکی از آهنگسازان را مینوازم اغلب فکر میکنم که اگر من خود سازنده ٔ آن میبودم برخی از قسمتهای آن را بصورت دیگری میساختم ولی در مورد آثار باخ هرگز چنین خیالی برای من پیش نیامده است. در آثار او هر چیز چنان لاینفک و لایتغیر است که حتی تصور آن بصورتی جز آنچه هست مشکل می نماید».
باخ علاوه بر هنرمندی در موسیقی، ریاضی دان قابلی نیز بشمار میرفت و نظم و ترتیب خاص و منطقی که در موسیقی او بنظر میرسد نشانه ای از این امر است و بهمین جهت است که بتهوون را «فیلسوف موسیقی »، موتزارت را «شاعر موسیقی » و باخ را «ریاضیدان موسیقی »» لقب داده اند.
باخ در علم آکوستیک و مبحث صوت فیزیک نیز مقام شامخی دارد. عمل اعتدال درجات گام توسط او صورت گرفته است و اوست که با در نظر گرفتن حد حساسیت گوش آدمی از برخی فواصل جزئی میان درجات گام که تشخیص آنها برای گوشهای معمولی با اشکال بسیار مقدور است چشم پوشید و فاصله ٔ مابین دو صدای یکسان (یک اکتاو) را به دوازده نیم پرده ٔ مساوی تقسیم کرد که بعدها بنام نیم پرده های باخ شهرت یافت و «گام باخ » را بوجود آورد و چند اثر معروف خود را بر روی این گام نوشت.
باین ترتیب باخ برای پیشرفت و توسعه ٔ علمی و فنی موسیقی میدان وسیع و جدیدی باز کرد بطوریکه تمام آثار موسیقی بعد از باخ همه بر اساس قواعد و اصولی که باخ بنا نهاد بنیان گذارده شده است.
طبیعی است که برای شناسائی بهتر قدر و مقام باید او را در قالب مجموعه ٔ تاریخ موسیقی قرار داد و سنجید و آن وقت است که معلوم میگردد باخ و کارهای او و آثار او چه اهمیت بزرگی در تاریخ موسیقی جهانی دارد. یک نویسنده ٔ موسیقی شناس آلمانی درباره ٔ باخ کلامی دارد که برای پایان دادن بمطالعه ٔ شرح حال او جمله ٔ مناسبی بنظر میرسد زیرا یک حقیقت واقع را بدین شکل بیان میکند: «... کاری که باخ انجام داد چنان عظیم و حیرت انگیز است که نه گذشت زمان میتواند بر نام درخشان و پرافتخار او پرده ٔ فراموشی کشد و نه تغییر سلیقه ها و طرز فکرها میتواند خاطره ٔ او را بفراموشی بسپارد...». (از نامه ٔ موسیقی دوره ٔ 2شماره ٔ 6 دیماه 1329 بقلم محمود تفضلی که بمناسبت دویستمین سال درگذشت باخ منتشر شده است).


ارمنستان

ارمنستان. [اَ م َ ن ِ] (اِخ) ارمن. ارمنیه. ارمینیه. (دمشقی). ناحیه ای در آسیای غربی که از جانب شمال به گرجستان و از مشرق به بحر خزر و از جنوب به درّه ٔ علیای دجله و از مغرب به درّه ٔ فرات غربی یا قره سو محدود است. این ناحیت اکنون در تصرف سه دولت روس و ترکیه و ایران است.
جغرافیای طبیعی: ارمنستان بین فلاتهای مرتفع آسیای صغیر و ایران بمنزله ٔ رابط طبیعی است. ارتفاع متوسط آن از 1500 گز کمتر نیست. اراضی این ناحیه را سلسله های جبالی که یکدیگر را قطع کنند و رصیف های سنگی و نجدها تشکیل می دهد، ارتفاع آرارات به 5172 گز و ارتفاع الاگوئز به 4095 گز بالغ است. در قسمتهای فرورفته دریاچه های بزرگ قرار دارند مانند دریاچه ٔ وان، ژک چای یا سونگ و غیره. وضع اقلیمی ارمنستان با آنکه در عرض ایتالیای جنوبی است، بعلت ارتفاع و وقوع آن بین سرزمینهای مختلف، سخت و شدید است. بمناسبت ارتفاع و جهت وزش بادهائی که از مشرق و جنوب آیند، خاک ارمنستان حاصلخیز است.
جغرافیای اقتصادی: درّه های وسیع اریوان و سواحل دریاچه ها حاصلخیزند و غلات، درختان میوه دار و مو بسیار است، در بعضی اراضی مانند اریوان پنبه بعمل آرند. در فلات ها تربیت اغنام بخصوص و صنایع فلاحتی رایج است. معادن آن کمتر مکشوف و شناخته شده و صنعت چندان پیشرفت نکرده است و معهذا بعلت اهمیت باید از جوهر نمک و پیله ٔ ابریشم نام برد. در ارمنستان اسلحه ٔ نیک سازند و پارچه ها بافند. بعضی شهرها مانند اریوان اهمیت تجاری دارند. متأسفانه طرق ارتباطیه ٔ این ناحیت معدود است.
جغرافیای سیاسی: سرحدات ارمنستان بین روسیه و ترکیه بنابر معاهده ٔ برلین (ژوئیه ٔ 1878 م.) و بین روسیه و ایران بر طبق معاهده ٔ ترکمن چای (1828 م. / 1243 هَ. ق.) و بین ترکیه و ایران بموجب معاهده ٔ 1856 تثبیت شد. ترکان با وجود درازدستی های متوالی روس بخش بزرگی از این ناحیت را در تسلط خود نگاه داشته اند و آن شامل حوزه ٔ دریاچه ٔ وان و دره های علیای چروک و ارس است. و سکنه ٔ ارمنی آن 480700 تن و تابع کلیسای کاتولیک باشند و مقر اسقف اعظم در ارمنستان روس، در اچمیادزه بوده ارمنستان روس بین چروک و کروارس واقع شده و شامل ایالات اریوان و الیزابت پل است.
تاریخ: ارمنیان هندواروپائی و بعقیده ٔ بعضی آریائی ایرانی هستند.ابتدا از راه بوسفور تراکیه (بوغاز استانبول) از اروپا به آسیای صغیر گذشته اند. این قوم در فریگیه (فریژی) متمرکز شد و با فریگیان (که با هم بدان سرزمین آمده بودند) مدتی در آسیای صغیر زیستند، بعد با هیت هاآمیزش و اختلاط یافتند و بعض آثار هیتی در میان آنان باقی است، از جمله تصور میکنند که ( (هایگ)) یعنی اسمی که ارامنه خود را بدان مینامند از آثار هیتی است.در اوایل مائه ٔ ششم ق. م. ارامنه از کاپادوکیه بطرف مملکت آرارات، یا چنانکه در کتیبه های آسوری ذکر شده، به اوراردو رفتند و دولت وان یا آرارات را منقرض ساخته بر مردمان بومی، یعنی آلارودیان استیلا یافته در این مملکت برقرارشدند. ارمنیان خود را هایگ (مفرد آن: هایی) و مملکت خویش را هایسدان یعنی مکان و ناحیت هایگ ها نامند. کلمه ٔ ( (ارمن)) از کلمه ٔ عبری ( (اَرَم)) آمده است.
عهد مادی: ارمنستان اولیه در کتیبه های میخی موسوم به اورارتو (ارارات) است. این ناحیت اغلب در معرض تسلط سلاطین نینوا قرار می گرفت و آنگاه که مادها و بابلیان نینوا را خراب کردند (606 ق. م.)، هووخشتر (کیاکزارسس) بسهولت ارمنستان را که موقتاً مستقل شده بود، تسخیر کرد. بدین معنی که در لشکرکشی شهریار مزبور بجنگ لیدیه (لودیا) یا پس از صلح او با آلیات پادشاه لیدیه، ارمنستان جزء دولت ماد گردید. رجوع به ایران باستان صص 197- 199 شود.
عهد هخامنشی: پس از سلسله ٔ ماد نوبت به پادشاهان هخامنشی (پارس) رسید. در زمان کوروش بزرگ ارمنستان جزء دولت هخامنشی شد. داریوش اول در کتیبه های بیستون و تخت جمشید و نقش رستم ارمنستان را ارمینا نامیده و آنرایکی از ممالک جزء دولت خود شمرده است. در بدو سلطنت داریوش اول، ارمنستان یکی از ممالکی بود که شورید وبعد از جنگهای بسیار تابع شد. (ایران باستان صص 533- 542). پس از این شورش، دیگر دیده نمیشود که ارامنه بر دولت هخامنشی قیام کرده باشند. آنان باجشان را می پردازند و در موقع حاجت لشکر میفرستند. بنابراین باید گفت که ارامنه از دولت هخامنشی راضی بودند زیرا حتی در مواردی که بواسطه ٔ ضعف مرکز (مثلاً در زمان اردشیر دوم) ایالات غربی ایران در آسیای صغیر و قبرس و مصر استقلال طلبی نشان میدادند، ارمنستان ساکت بود. جهت آن معلوم است، ارامنه از حیث نژاد و اخلاق و عادات، تفاوت های اساسی با ایرانیان نداشتند و بنابراین جهتی برای انفکاک وجود نداشت. عهد اسکندر و جانشینان او: احوال ارمنستان چنین بود تا اسکندر به آسیا آمد، ولی به ارمنستان نرفت. بعد از اسکندر جانشینان او ارمنستان را جزء امپراطوری اسکندر میدانستند. پس از آن وقتی که دولت اسکندر رسماً تقسیم شد، ارمنستان بسهم سلکوس اول نیکاتور افتاد و در اینجا وُلاتی از جانب سلوکیان حکومت کردند، این احوال باقی بود تا آن که آن تیوخوس سوم با رومیان درافتاد و در ماگنزیا شکست یافت. در این وقت ارمنیان از موقع استفاده کرده مستقل شدند، دو تن از ولاه ارمنستان بنام آرتاکسیاس (آرتاشس) و زاریادرس، ارمنستان را بین خود تقسیم کردند و ارمنستان بزرگ سهم آرتاکسیاس شد (223- 190 ق. م.). حدود ارمنستان بزرگ در آن زمان چنین بود: از طرف شمال پنت و کُلخید (لازستان قرون بعد) و ایبری (گرجستان) و آلبانی (ارّان) و از سمت مشرق ماد و کوههای آذربایجان و از سمت جنوب آسور قدیم (موصل کنونی) و از سمت مغرب فرات، که ارمنستان بزرگ را از ارمنستان کوچک جدا میکرد. بعد، از نوشته های آپ پیان (کتاب سوریه ص 117) چنین استنباط میشود که در سلطنت آن تیوخوس چهارم اپی فان، سلوکیان برای برگردانیدن ارمنستان با ارامنه جنگیده اند و این مملکت دوباره به تابعیت آنان درآمده (165 ق. م.).
عهد اشکانی: ارمنستان در این حال باقی بود تا مهرداد اول اشکانی ایالات غربی ایران، یعنی ماد و خوزستان و بابل را از دولت سلوکی منتزع کرد. در این وقت ارمنستان هم بر دولت سلوکی شوریده جدا گردید. در این زمان موافق منابع ارمنی شاهزاده ای واگارشک یا وال ارشک نام با حمایت مهرداد بر تخت ارمنستان نشست و هرچند در زیر نفوذ شاه پارت بود، با وجود این اجازه داشت مستقلاً ارمنستان را اداره کند. (ایران باستان صص 94- 96). گویند که او 22 سال سلطنت کرد و در این زمان حدود ارمنستان از کوههای قفقاز تا نصیبین امتداد می یافت. (موسی خورنی، تاریخ ارمنستان کتاب 2، بند 3). بعد از او پسرش آرداشس بتخت نشست و ظن قوی میرود او همان کسی است که ژوستن او را ارتوآدیس توس می نامد و معاصر مهرداد دوم (بزرگ) بود. آنگاه که مهرداد دوم به ارمنستان سپاه کشید، معلوم است که پادشاه آنجا اشکانی و از اقربای مهرداد بوده زیرا موافق روایتی که موسی خورنی از مارآپاس کاتی نا نقل میکند، وال ارشک برادر شاه اشکانی ایران بود. از کیفیات جنگ مزبور اطلاعی نداریم، زیرا ژوستن در این باب ساکت است و فقط گوید که مهرداد به اُرتوآدیست پادشاه ارمنستان حمله کرد (کتاب 42، بند 2) ولی سترابون گوید (کتاب 11، فصل 14، بند 15) که تیگران پادشاه ارمنستان، قبل از اینکه بتخت نشیند، گروگان ارامنه در نزد پارتیان بود و از این عبارت باید چنین استنباط کرد که اُرتوآدیست نخواسته مانند اسلافش از دولت پارت تمکین کند و کار بجنگ کشیده و بعد از شکست او و صلحی که بین پارت و ارمنستان برقرار گشته، برای اطمینان از تمکین ارمنستان در آتیه، تیگران مانند گروی در دربار اقامت گزیده است. جنگ مهرداد دوم با ارمنستان در حدود 120 ق. م. وقوع یافته. (ایران باستان صص 2269- 2272). زمانی که کراسوس سردار روم باسپاهیان بسیار بسوی ممالک ارد اول (اشک سیزدهم) حمله آغاز کرد، ارته باذ پادشاه ارمنستان با شش هزار سوار وارد اردوی وی شد (سوریه) این سواران مستحفظین شخصی ارته باذ بودند و او وعده میداده هزار اسب جوشن دار و سی هزار پیاده که با مخارج او تجهیز شده اند، بدهد.وی به کراسوس نصیحت کرد که از طرف ارمنستان داخل مملکت پارت گردد و میگفت در این صفحات آذوقه وافر است و در اینجا بواسطه ٔ کوهستانها با امنیت خاطر میتوانید حرکت کنید زیرا قوای پارتیان که سواره نظام است، دراینجاها آزادی عمل نخواهند داشت. کراسوس تشکر سردی از پادشاه ارمنستان کرده گفت من از بین النهرین خواهم گذشت، زیرا عده ٔ زیادی از رومیان شجاع را در آنجا گذاشته ام. پس از این جواب پادشاه ارمنستان برگشت. (کراسوس بند 23 از ایران باستان صص 2301- 2302). پس ازمرگ آرتاکسیاس، اُکتاویوس قیصر روم، تی بریوس را به ارمنستان فرستاد تا تیگران برادر شاه متوفی را بر تخت نشاند. (تاسیتوس، سالنامه ها، کتاب 2 بند 3). تیگران هم در 6 ق. م. درگذشت و ارامنه بی آنکه بدانند اراده ٔ قیصر چیست، پسر او را که در زمان پدر در اداره کردن مملکت شریک او بود، بر تخت نشانیدند. این اقدام به قیصر برخورد و او سپاهی به ارمنستان فرستاد و در نتیجه آرتاواسد نامی بر تخت نشست. (تاسیتوس، همانجا).چون نسب این شخص معلوم نبود و ارامنه به خانواده ٔ اشکانی علاقمند بودند، بر آنان این انتخاب خارجیان گران آمد و نخواستند برگزیده ٔ قیصر را پادشاه بدانند. در نتیجه شورش برپا شد و ارامنه آرتاواسد و طرفداران روم را از ارمنستان خارج کرده تیگران نام دیگری را بر تخت نشاندند. (دیوکاسیوس کتاب 55، بند 9). پس از آن معلوم بود که رومیان این توهین را تحمل نخواهند کرد و به ارمنستان لشکر خواهند کشید و دولت پارت هم ساکت نخواهد نشست. ارمنستان چون مملکتی کوچک و ضعیف بود، نمیتوانست در مقابل روم بایستد، این بود که ارامنه در این موقع از پارتیان استمداد کردند. کلیهً بایددر نظر داشت که ارمنستان سیاست روشنی نداشت و نظر به پیش آمدها، بین دو دولت قوی، یعنی پارت و روم می گردید، ولی در این موقع صلاح خود را در استمداد از پارت دید و فرهاد هم نتوانست خود را بیطرف نگاه دارد، زیرا از زمان مهرداد دوم دولت پارت سیاست خود را بر این قرار داده بود که ارمنستان در منطقه ٔ نفوذ ایران باشد. بنابراین فرهاد تصمیم گرفت که در مسئله ٔ ارمنستان دخالت کند، ولو اینکه روابطش با روم قطع گردد.
در این ایام فرهاد چهارم در سال 2 ق. م. درگذشت واشک پانزدهم فرهادک (فرهاد پنجم) بجای او نشست و روابط دولتین ایران و روم کدر گشت و حال بدین منوال بود تا اگوست خواست به تهدیدات اکتفا نکرده بعملیات بپردازد. با این مقصود در سال یک ق. م. قیصر نوه ٔ خود کایوس را بمشرق فرستاد، تا نفوذ روم را در ارمنستان برقرار کند، ولو اینکه اجرای این مستلزم جنگی با پارت باشد. در این موقع فرهادک در جزیره ای در فرات با کایوس ملاقات کرده قراری با او داد که به امضاء طرفین رسید. بر اثر آن هر یک از طرفین سپاه خود را از طرف دیگر رود احضار کرد و فقط فرهادک و کایوس با یک عده ٔمساوی از ملتزمین خود شرایط عهد دوستی را مورد مشورت و مذاکره قرار دادند و فرهادک تعهد کرد که در امورارمنستان دخالت نکند. پس از این عهد مودت، در ارمنستان اغتشاش روی داد و رومیان در ارمنستان دخالت کردند و کایوس نوه ٔ اگوست در جنگ زخمی برداشته درگذشت، ولی فرهادک در این موقع حرکتی نکرد و بعهدی که با رومیان بسته بود، باوفا ماند. (ایران باستان صص 2384- 2389). در زمان سلطنت اشک هیجدهم (اردوان سوم) تی بریوس قیصر روم، تیرداد برادرزاده ٔ فرهاد را بسوریه روانه کرد و فَرس ْمَن، پادشاه ایبری (گرجستان) را تحریک کرد که به متصرفات ایران حمله کند. در این وقت اردوان در مخاطره ای بزرگ واقع شد. در داخله توطئه ٔ بر ضداو دوام داشت و از خارج از دو سمت از طرف سوریه و قفقاز مورد حمله بود. فرس من اعلام کرد که قصد او نشانیدن برادرش مهرداد بر تخت ارمنستان است. تاسیتوس گویدکه تی بریوس این نقشه را به او پیشنهاد کرده بود. (سالنامه ها، کتاب 6، بند 32). بعد او، کسان و همراهان ارشک های ارمنستان را خریده از طریق خیانت آنان را بدست آورده نابود ساخت و با قشونی بسوی ارمنستان حرکت کرد و آنرا بی مقاومتی اشغال کرد. اردوان پسر خود اُرُد را مأمور کرد به ارمنستان رفته حقوق اشکانیان را بر این مملکت محفوظ دارد، ولی چون قوای فرس من بیش تر بود و او آشنائی کامل به احوال این مملکت داشت، اُرُد از جنگ در دشت نبرد احتراز کرد. چون قبایل محلی نیز به فرس من پیوسته بودند، ارد صلاح دید که جنگ را به تأخیر اندازد ولی در مقابل اصرار فرس من بجدال، مجبور گردید داخل جنگ شود و حال آنکه ضعیف بود، زیرا فقط سواره نظام داشت و فرس من علاوه بر سواره نظام پیاده نظامی از مردمان مختلف آراسته بود، با وجود این ممکن بود ارد فاتح گردد، ولی در جنگ تن بتن که او با دشمن خود کرد بزمین افتاد و همراهان او پنداشتند که کشته گردیده، قشون او فرار کرد بالنتیجه ارمنستان بکلی ازدست اردوان خارج شد (35 م.). (ایران باستان صص 2401- 2402). تاسی توس گوید (سالنامه ها، کتاب 12، بند 44) در سال اول سلطنت اشک بیست ودوم (بلاش اول) جنگی بین ارامنه و یهودیان روی داد که باعث حرکت رومیان و پارتیان هم گردید. در پارت بلاش سلطنت میکرد. در این زمان پادشاه ایبریان (گرجیان) فرس من بود و پادشاه ارامنه نظر بحمایت رومیان، مهرداد برادر فرس من بود. رادامیست پسر فرس من، که دارای نامی شده بود، میخواست پدرش را از سلطنت گرجستان دور کند. فرس من که خود را در مخاطره میدید، خواست او را از این خیال منصرف کند بدو گفت که توجه خود را به ارمنستان معطوف کن و با حیله جای مهرداد را بگیر. رادامیست نزد مهرداد رفته چنان وانمود کرد که از پدر خود ناراضی است و نسبت به زن پدر کینه میورزد و از بدرفتاری آنان به مهرداد پناه برده. پادشاه ارمنستان اورا با مهربانی پذیرفت و حتی وی را پسرخوانده ٔ خود خواند. رادامیست در نهان توطئه ای بر ضد مهرداد ترتیب داد و ببهانه ٔ آنکه با پدر آشتی کرده نزد فرس من برگشت و بدو گفت آنچه با حیله میتوان کرد من کرده ام، اکنون باقی کارها را با اسلحه باید انجام داد. فرس من بهانه ای تراشید و قوه ای بپسر داد و او ناگهان بر مهرداد تاخته او را از جلگه ها راند و تا قلعه ٔ گرنه آس تعقیب کرد. رادامیست چند باربه قلعه یورش برد و چون موفق نشد به محاصره ٔ آن پرداخت و بالاخره مهرداد مجبور گردید که داخل مذاکره برای عقد عهدی بشود و از قلعه بیرون آید و رادامیست با حیله مهرداد را گرفته مغلول و سپس بخبه او را بکشت وزن و اطفال او را نابود ساخت. (تاسیتوس، سالنامه ها، کتاب 12، بند 44). رادامیست بتقویت پدر پادشاه ارمنستان گردید ولی عده ٔ بسیار از ارامنه برضد او بودند.در این احوال بلاش اول صاحب تاج و تخت دولت پارت گردید و متوجه ارمنستان شد و در همان سال جلوس خود بتخت (51 م.) لشکر به ارمنستان کشید. (سالنامه ها، کتاب 12، بند 50). در ابتدا سپاهیان او قشون مخاصم را تار و مار کرد و در نتیجه آرتاکساتا پایتخت ارمنستان و تیگران و ثرتا دروازه ها را بروی بلاش گشودند و تمامی مملکت سر اطاعت پیش آورد و تیرداد پادشاه آن گردید ولی این احوال چند ماهی بیش دوام نیافت و بر اثر مرضی ساری در نتیجه ٔ سرمای زمستان و فقدان آذوقه از عده ٔ سپاهیان پارتی ساخلو ارمنستان بسیار کاسته شد. در نتیجه بلاش فتوحات خود را رها کرده، از ارمنستان خارج شد و رادامیست بدانجا بازگشت ولی ارامنه که از او نفرت داشتند به قصر حمله برده آنرا محاصره کردند (سالنامه ها، کتاب 12، بند 50) و رادامیست و زنوبی زن او که آبستن بود بر اسب های تندرو نشسته فرار کردند. وقایع بعد روشن نیست. راولین سن گوید (ششمین دولت مشرق ص 264) که رادامیست بر دشمنان فایق آمد و سه سال با فراغت در ارمنستان سلطنت کرد، ولی از بیان تاسیتوس صراحهً برمی آید که رادامیست نتوانست در مقابل پارتیان در ارمنستان پای فشارد و چند بار فرار کرد. بنابراین طبیعی است که تصور کنیم که تیرداد در این زمان در ارمنستان فائق آمده و مانند دست نشانده ٔ بلاش در آنجا سلطنت کرده است. نرون قیصر روم اعتنائی به پیش آمدهای ارمنستان نداشت ولی در میان مستشاران او اشخاصی بودند که کارهای بلاش را در آن مملکت توهینی بزرگ برای روم میدانستند چه بلاش برادر خود را بر تخت ارمنستان نشاند، بی آنکه گفتگوئی با روم کند یا سفیری بدانجا فرستد. از این پس معلوم است که ارمنستان منحصراً در منطقه ٔ نفوذ دولت اشکانی بود و رومیان در این زمان به اقداماتی دست زدند و به ارمنستان حمله بردند و بقول تاسیتوس (بند 40) آرتاکساتارا تسخیر کردند و رومیان شهر را آتش زدند و بعد آنرا از بیخ و بن برافکندند. (ایران باستان صص 2425- 2440). شاخه ٔ دوم سلسله ٔ اشکانیان را، که در جنوب ارمنستان و نیز در بعض قسمتهای بین النهرین و آسور حکمرانی داشتند (نه در ارمنستان بزرگ) سن ْمارتَن ْ چنین میدانست (قطعه ای از تاریخ اشکانیان ج 2):
1- اَرشام یا اَردشام پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران اول (او را ماآنوسافلول نیز نامیده اند). 38 ق. م. 2- مانو پسر ارشام یا پسر سافِلول 9 یا 8 ق. م. 3- آبگارسیاه (اوشاما) پسر دیگر ماآنوسافلول (این شخص در 35 یا 36 م. فوت کرد) 3 یا 2 ق. م. 4- سندروگ پسر یکی از خواهرهای آبگارسیاه 50 یا 51 م. 5- اِرُوان (اِروآن) 68 م. بعد از مرگ تیرداد اول، برادر بلاش شاه ایران، او را پادشاه ارمنستان دانسته اند. 6 -آرتاشِس سوم پسر سَندروگ 88 م. مورخین یونانی او رااِگردارس یا آکسی دارس نامیده اند. مدت سلطنت تا 129 م. سَن مارتَن در کتابش موسوم به تاریخ اشکانیان در اینجا توقف کرده، ولی در یادداشتهایش راجع بسلسله ٔ اشکانیان ارمنستان چنین مینویسد: 1- آرتاوازد چهارم پسر آرتاشِس سوم 120 م. 2- دیران اول برادر آرتاوازدچهارم 121 م. 3- تیگران چهارم برادر دیران اول 142م. لوثیوس وِروس قیصر روم او را از تخت محروم ساخت، و تاج را به سوهِم، که از شاخه ٔ دیگر سلسله ٔ اشکانی بود داد. 4- واگارش (بلاش) پسر تیگران چهارم 178 م. 5- کُسرواِس (خسرو) اول کبیر پسر بلاش 198 م. 6 -اردشیر ساسانی شاه پارس 232 م. در این زمان از 232 تا 259 م. سلطنت ارمنستان با اردشیر ساسانی و پسرش شاپور اول بود. 7- تیرداد دوم پسر خسرو کبیر، فوت در313 یا 314 م. 8- ابتدای فترت 314م. سندروگ اشکانی و پاکُر (پاگر) از خانواده ٔ آردزوریان تاج و تخت راغصب میکنند، اولی در شمال ارمنستان و دومی در جنوب آن. 9- خسرو دوم پسر تیرداد دوم ملقب به کوچک 316 م. 10- دیران دوم پسر خسرو دوم 325 م. 11- ارشک سوم دیران 341 م. 12- باب پسر ارشک (آمّیَن مارْسِلَّن ْاو را پارا نامیده) 370 م. 13- ورَزَدات پسر آنوب برادر ارشک سوم 377 م. 14- ارشک چهارم و وال ارشک (واگارشک) دوم هر دو پسران باب 382 م. 15- ارشک چهارم تنها 383 م. تقسیم ارمنستان بین پارسیها و رومیها 387 م. 16- ارشک چهارم ازطرف قیصر قسطنطنیه سلطنت میکند و شاهپور سوم شاه پارس سلطنت قسمت خود را به خسرو سوم، که از شاخه ٔ دیگراشکانیان است میدهد. فوت ارشک چهارم 389 م. 17- پس از فوت او قیصر بیزانس ارمنستان بیزانس را به کازاوون پسر سپانتازاد از خانواده ٔ کامساراکان که از اشکانیان ایران بود، میدهد.بعد چیزی نمیگذرد که این سردار تابع خسرو سوم میگردد و او باجگذار دولت بیزانس. این رفتار باعث خشم بهرام چهارم ساسانی گردیده خسرو را از سلطنت معزول و درقلعه ٔ فراموشی محبوس داشت. 18- بعد بهرام شاهپور (ورهام شابوه) برادر خسرو سوم از طرف ایران بسلطنت ارمنستان ایران منصوب گردید 392 م. 19- خسرو سوم بعد از مرگ برادرش بهرام شاپوه از نو به امر یزدگرد اول بسلطنت رسید 414 م. 20- شاهپور پسر یزدگرد اول بر تخت نشست 415 م. سال فترت 419 م. بود. 21- آرتاک ِسِس پسر بهرام شاهپور را (که بعدها اردشیر نام داشت) شاه ایران بهرام پنجم ساسانی بر تخت نشاند 422 م. در سال 428 م. او از سلطنت افتاد و ارمنستان مانند ایالتی به ایران ضمیمه شد. (ایران باستان صص 2635- 2638).
در زمان ساسانیان: اردشیر بابکان، پس از تسخیر کشور ماد و شهر همدان به آذربایجان وارمنستان حمله برد و اگرچه در آغاز موفق بفتح نشد ولی گویا بعد این دو کشور را بتصرف آورده است. در آغاز تسلط ساسانیان پادشاهان اشکانی ارمنستان خراجگزار شاهنشاه شدند و مرزبانان ارمنستان و گرجستان در آن زمان لقب بیذخش (بدیشخ) راکمافی السابق نگاه داشتند و در سنه ٔ 430 م. ارمنستان یکی از ایالات دولت شاهنشاهی ایران شد و حکومت آنرا به یک مرزبان محول کردند. در جنگی که بین نرسی پادشاه ساسانی و رومیان روی داد، نرسی را بخت یاری نکرد. تیردت (تیرداد) پادشاه ارمنستان که سلطنت خود را از قیصر روم میدانست، خلع شد لکن گالریوس فرماندهی لشکرروم را بعهده گرفت و نرسی را مغلوب کرد و نرسی مجبور شد پنج ولایت از ارمنستان صغیر را به روم واگذار کند و تیردت مجدداً بر ارمنستان تسلط یافت. در زمان شاهپور دوم، منازعات داخلی ارمنستان، بهانه بدست شاهپور داد تا جنگ را تجدید کند به این امید که شاید آنچه نرسی از دست داده مجدداً بکف آورد. شاهپور به آسانی ارمنستان را گرفت. در زمان خسرو دوم (پرویز)، هرقل (هراکلیوس) امپراطور روم موفق شد از پیشرفت سپاهیان فاتح ایران بفرماندهی شهروراز که بلاد عظیمه ٔ شامات وبیت المقدس را تسخیر کرده بمحاصره ٔ قسطنطنیه پرداخته بود، جلوگیری کند و افواج شاهنشاه را بازپس راند و آسیای صغیر و ارمنستان را فتح کند. (ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه ٔ رشید یاسمی. فهرست).
نویسندگان ملی ارمنی که به تاریخ توجهی نداشته اند، پنداشته اند که نخستین سلسله ای که در آنجا سلطنت کرده توسط هایگ پسر نوح تأسیس شده است ولی باید دانست که فهرست نامهای پادشاهان هایگی ارزش تاریخی ندارد. سلسله ٔ پادشاهان ارشاگونیک (یا اشکانی ارمنستان) را وغارشگ یا وال ارشک، برادر پادشاه اشکانی، ارشک بزرگ (مائه ٔ دوم ق. م.) تأسیس کرد. از این سلسله است: تیگران، که با لژیونهای رومی با افتخار جنگید، آبگار که الرّها را پایتخت خود قرار داد و در زمان او مسیحیت در ارمنستان تبلیغ و ترویج شد، تیرداد متوفی به سال 314 م. معاصر و صدیق گرگوار منور. در زمان این سلسله، ارمنستان تا حدی مقتدر شد و مملکتی با تشکیلات لازم به وجودآمد. سرزمین ارمنستان از لحاظ اداری به پانزده ایالت تقسیم می شد و هر ایالت به نواحی جزء منقسم میگردید: 1- ارمنستان علیا، که شهر عمده ٔ آن گارین (ارزروم) است. 2- دائیک. 3- کوکارک. 4- اودی. 5- ارمنستان چهارم. 6- دوروپران. 7- اراراد که شامل آنی پایتخت، توین، ارماویر بود. 8- وسپورگان که شامل نخجوان، وان یا شمیرامگرد، و اغ ثامار بود. 9 -سیونیگ. 10- ارتسخ. 11- پائی داگران. 12- اغتسنیگ شامل الرّها (ادس)، مدزپین (نصیبین) و تیگرانکرد. 13- مُگک. 14- گرتائیک. 15- ارمنستان ایران. سلسله ٔ ارشاگونیک 428 م. منقرض شد. ارمنستان اغلب مورد منازعه ٔ شاهان ایران وامپراطوران روم بود و مدتی دراز در تحت تسلط ایرانیان بوده است و شاهنشاهان از جانب خود مرزبانانی به ارمنستان می فرستادند و چون ارمنیان به آیین مسیحی گرویدند اختلافی بین زرتشتیان و مسیحیان ایجاد شد و جنگهای مذهبی درپیوست.
عهد اسلامی: دیری نکشید که مسلمین آنجا را تسخیر کردند (مائه ٔ هفتم میلادی). ودر این زمان خلفاء جانشین ساسانیان شدند و حکام آنان در ارمنستان حکومت کردند. قسطنطین حکومت ارمنستان را به شاهزاده هامازاسپ داد اما تسلط دولت بیزانس دیری نکشید و معاویه چون بخلافت رسید، در مکتوبی ملت ارمنستان را دعوت کرد تا مجدداً به تبعیت عرب درآیند وباج بپردازند و شاهزادگان ارمنی جرأت مخالفت نکردند اعضای خاندانهای مشهور (مانند مامی کونان و بغراتیان)، بر طبق منابع ارمنی، در زمان خلافت نخستین خلفای اموی حکومت ارمنستان را در عهده داشتند و این حال تازمان عبدالملک باقی بود. برخلاف مورخین اسلامی که مینویسند از زمان فتح ارمنستان بدست مسلمین حکام مسلمان آنجا ولایت داشتند. اولین قرن تسلط عرب بر ارمنستان، علاوه بر جنگهای موحش، تاریخ محو شدن ملیت و ادبیات ارمن است. اما قدرت مسلمانان در زمان خلفای اموی و حتی عباسی نیز نتوانست بنحوی استوار در آن مملکت ریشه بدواند و از این رو اغتشاشات و عصیانها روی داد و بزرگترین آنها در عهد المتوکل خلیفه ٔ عباسی وقوع یافت. خلیفه بزرگترین سردار ترک خود موسوم به بغا را با سپاهی گران بدانجا فرستاد و او پس از جنگهای خونین در سال 237- 238 هَ. ق. عاصیان را سرکوب کرد و نجبای ارمن را به اسارت آورد. آنگاه که متوکل با دولت بیزانس در نزاع بود اسرای ارمن را آزاد کرد و آشت (بعربی: آشوت) بغراتی را که خدماتی کرده بود بعنوان نخستین امیر ارمنستانی شناخت (247 هَ. ق.). آشت در مدت 25 سال حکومت خود علاقه ٔ رعایای خود و امرای محلی را جلب کرد تا بدانجا که بر اثر تقاضای امرای مزبور المعتمد خلیفه بدو عنوان ( (شاه)) داد و همچنین امپراطور بیزانس او را بدین سمت شناخت و معاهده ای با او منعقد کرد. روابط آشوت با خلیفه هیچگاه مقطوع نشد و وی همواره حتی پس از اختیار عنوان سلطنت مرتباً باج را میپرداخت. پس از مرگ آشوت (277) پسر ارشد وی سمبات اول (سمباط در منابع عربی) که مردی شجاع بود به سلطنت رسید ولی او نتوانست دشمنان خارجی خود (شیبانیان و ساجدان) را بجای خود نشاندو در جنگ با شیبانیان شکست خورد و کمی بعد بر اثر دخالت المعتمد (285) حکومت شیبانیان به پایان رسید و مجدداً ارمنستان را از تسلط مهاجمین رهائی بخشید. سمباد میدید که حاکم آذربایجان، از نژاد ساجدیه ٔ ترک موسوم به افشین دائماً بطرف مغرب و شمال نفوذ خود را بسط میدهد و ارمنستان را تهدید میکند و پس از مرگ افشین (288) برادر محتال او، یوسف جانشین وی شد و بالنتیجه وضع سمباد سخت تر گردید. یوسف صلاح دید که خاندان ارزرونان را، که از زمان آشوت اول، قویترین خاندان ارمنستان در مقابل بغراتیان بود تقویت کند و حتی در 909 م. برئیس آن خاندان گاژیک، رئیس وسپورگان، تاج شاهی داد و سپس المقتدر خلیفه این عنوان او را تجدید کرد (306 هَ. ق. / 919 م.). پس از سال 910 م. یوسف ارمنستان را مسخر و سمبات را که از امرای ارمنستان جدا مانده بود در قلعه ٔ کاپوات محاصره کرد و سمباد تسلیم شد. سپس هرج و مرج در ارمنستان حکمفرما گردید. پسر وی آشوت دوم ملقب به ( (آهنین)) (915- 928 م.) بیاری دولت بیزانس پیروزمند شد و با کمک پادشاه ایبری (گرجستان) و ابخاز مملکت خود را از سپاهیان عرب تصفیه کرد. وی با یونانیان متحد گردید و خاندان بغراتیه را به اوج قدرت رسانید. عنوان افتخاری شاهنشاه از طرف المقتدر خلیفه در سال 922 م. بدو اعطاء شد و او راحاکم بر وسپورگان، ایبری و ابخاز شناختند. آشوت دوم و جانشینان وی از این پس بکلی از منطقه ٔ نفوذ مسلمانان خارج شدند و بر قسمت اعظم ارمنستان مرکزی و شمالی حکومت کردند. در ارمنستان جنوبی، خاندان ارزرونیه، تقریباً مستقل بودند و عنوان شاه داشتند ولی قلمرو حکومت آنان بسیار کمتر از بغراتیه و شامل وسپورگان بود و وان پایتخت ایشان محسوب میشد. در جنب این دو حکومت، عده ای از حکومت نشین های جزء نیز وجود داشت. آشوت سوم (952- 977م.) قلعه ٔ کوچک آنی را پایتخت قرار داد. او و جانشین وی سمبات دوم ابنیه ٔ بسیار در آنجا ساختند چنانکه آنی را مروارید شرق نامیدند. سمبات دوم (917- 989م.) و برادر او گاژیک اول (900- 1020م.) با قدرت و سعادت سلطنت کردند، ولی بر اثر اغتشاشاتی که ایجاد شد بازیل دوم امپراطور بیزانس (976- 1026م.) موقع را غنیمت شمرد و خواست قدرت ازدست رفته ٔ روم را در مشرق تجدید کند وبر ارمنستان مسلط گردید. سِنخرین، آخرین فرد خاندان ارزرونیه مملکت خود (وسپورگان) را از ترس حمله ٔ ترکان بدولت بیزانس تسلیم کرد (1020) و همچنین امرای مسلمان شهرهای حوالی دریاچه ٔ وان (دیاربکر، منازگرد، اخلاط، ارجیش) تبعیت امپراتور بیزانس را پذیرفتند بقسمی که مستملکات بغراتیه از هر طرف به قلمرو دولت روم شرقی محاط گردید. در این زمان بین یوحنا (یوحانس) و آشوت چهارم بر سر حکومت ارمنستان رقابت بود و آشوت بکمک بیزانس بر رقیب فائق آمد. پس از مرگ آشوت (1040م.) امپراطور میشل چهارم خواست ارمنستان را کاملاً ضمیمه ٔ امپراطوری سازد و سپاهی به محاصره ٔ آنی فرستاد ولی واقعه ٔ پافلاگونیان (1041) او را مجبور به عقب نشینی کرد. گاژیک دوم (1042- 1045) که هفده ساله بود بسلطنت رسید ولی قسطنطین نهم بمحض جلوس بر اریکه ٔ امپراطوری آنی را محاصره کرد و بسلطنت بغراتیه خاتمه داد و در عوض اراضی وسیعی در کاپادوکیه به گاژیک دوم دادند. سلجوقیان چندین بار بسرحدات بیزانس حمله کردند ولی بر اثر استحکامات عالیه که به امر بازیل برپا شده بود و نیز شجاعت سپاهیان ماهر او، پیشرفتی نکردند. الپ ارسلان به دولت سلجوقی نیروئی بخشید و در سال 456 هَ. ق./ 1064 م. از ری حرکت کرد آلبانی و ایبری را تسخیر و همه ٔ نواحی ارمنستان شرقی مانند نخجوان، قارص (که در آنجا هنوز شعبه ای از بغراتیه حکومت داشت) وآنی پایتخت آن را تسخیر کرد. امپراطوران روم شرقی در طی قرن یازدهم میلادی بر قسمت بزرگی از ارمنستان تسلط یافتند اما سلاجقه آنانرا طرد کردند. پس از سقوط آنی و بالنتیجه از دست رفتن استقلال ملی، ملل ارمنی ازمقابل مهاجمین فرار کرده به گردنه ٔ توروس پناه بردند و سپس به کیلیکیه رفتند. در مقابل ارمنستان خاص (مشهور به ارمنستان کبیر)، کیلیکیه بنام ارمنستان صغیرنامیده شد و بشکل قلمرو تابع امپراطور آلمان درآمد (1198م.) و سه سلسله متوالیاً در این کشور حکومت کردند: روپنیان، هثومیان، لوزیگنان. ارمنستان صغیر دارای تشکیلاتی مشابه تشکیلات سوریه در عهد صلیبیون گردید. در زمان ممالیک مصر این مملکت خراب شد و پس بعلت وضع جغرافیائی خود از لحاظ تجارت پیشرفت بسیار کرد. آخرین پادشاه ارمنستان صغیر لئون ششم در فرانسه (که بدانجا میهمان و پناهنده ٔشارل ششم بود) درگذشت (1393م.) و در سَن دُنی مدفون گردید و حقوق او به لوزیگنان قبرس منتقل شد. اما ارمنستان کبیر، نخست از طرف سلجوقیان و سپس مغول آنگاه عثمانیان مورد تاخت و تاز و تخریب قرار گرفت. بخش شرقی آن در مائه ٔ هفدهم میلادی به ایران ضمیمه گردید. بزودی دولت روسیه که گرجستان را به سال 1802 م. تصرف کرده بود، بسوی ارمنستان آغاز پیشرفت کرد. معاهده ٔ اندرینوپل (1828) و محاربات 1853- 1855 و 1877 م. بنفع روسیه خاتمه یافت و مملکت ارمنستان امروزه بین ترکیه و روسیه و ایران منقسم گردیده است.
دین ارمنیان.
دین قدیم: دین قدیم ارمنی مانند شئون دیگر تمدن آن از قبیل: زبان، عادات و رسوم، طرز حکومت ودیگر چیزها از تمدن ایران متأثر است و نفوذ ایران در آن کاملاً آشکار است. دین قدیم ارمنی را میتوان به دو دوره ٔ متمایز تقسیم کرد: 1- دوره ٔ قبل از نفوذ ایران و تمدن ایرانی. 2- دوره ای که تمدن ایران در آن نفوذ کرد.
1- دوره ٔ اول را میتوان دوره ٔ طبیعی نامید یعنی دوره ای که قوا و موجودات طبیعی مورد پرستش مردم بوده اند. از آثاری که از این دوره در ایالت گارنی برجای مانده، مجسمه هائی است بشکل ماهی، از اژدهاهائی که در آن روزگاران مورد پرستش ارامنه بوده اند. همچنین بموجب روایات و سنن مذهبی جنگل ( (سوسیاتس)) (واقع در ایالت ایروان) را می پرستیدند و از جنبش و حرکت برگهای آن پیشگوئی میکردند و آنوشاوان ( (انوشروان)) نامی پسر کاردس نگاهبان و متولی این جنگل بود. 2- دوره ٔ نفوذ ایران را میتوان دوره ٔ اساطیری مذهب قدیم ارمنی نامید. مذهب قدیم ارمنی در این دوره شبیه مزدیسناست. ولی چنانکه ینسن میگوید اگرچه در این دوره ٔ اساطیری، خدایان دین ارمنی آرامازد، آناهیت، واهاگن، تیر، میهر، و سپاندرمت همگی ایرانی اند و تعریف و توصیفی که برای هر یک از آنها میشود درست همان است که برای خدایان ایرانی آمده، معهذا دین ارمنی در این دوره شکل مستقلی دارد:در دین قدیم ارمنی آرامازد خالق کل است و بهیچوجه خدائی مخالف او بنام اهریمن وجود ندارد و میتوان گفت در این قسمت هیچ تأثیری از دین مزدیسنا در بین نیست فقط در زبان ارمنی مارخارامانی یادآور معنی اهریمن میباشد. در دین قدیم ارمنی پیغمبری مانند زردشت و کتابی مانند اوستا وجود ندارد. ولی انتظار موعودی سوشیانس که مردم و گیتی را از بدیها نجات دهد در قصه ٔ آرتاوازد (داستانی غیرمذهبی) باقی مانده است. از رستاخیز و تن پسین هم تأثیردر دین ارمنی در این دوره دیده نمیشود. برای آشنائی به عقاید ارمنی ها راجع به آخرت در کتاب جمهوریت تألیف افلاطون اطلاعات خوبی مندرج است. در آنجا حکایت یک ارمنی وجود دارد که در جنگی کشته میشود و پس از ده روز او را میبرند که بر خرمنی از آتش افکنده بسوزانند، در این حال او دوباره زنده میشود و آنچه را که در آخرت دیده بود برای مردم حکایت میکند و این کاملاًشبیه است به قصه ٔ ارتویراف مقدس که در پهلوی وجود دارد و نیز شبیه کمدی دیوین میباشد.
خدایان و پرستش آنان:
1- در بین خدایان ارمنی اَرامازد خدای بزرگ و خالق کل است و شبیه است به اهورامزدا یا هرمزد ایران. صفاتی که برای او آورده میشود بدین قرار است: شجاع، بزرگ، پدر همه ٔ خدایان، آفریننده ٔ آسمان و زمین و بخشنده ٔ فراوانی و حاصلخیزی. اگرچه خدای میهر پسر اوست و الهه های آناهیت و نانه دخترهای او هستند ولی همگی این فرزندان بدون مادر از آرامازد متولد شده اند. بنابراین آرامازد کاملاًخدای بزرگ ایران، اهورامزدا را به یاد می آورد. گلتزر عقیده دارد که خدای بزرگ واناتور بوده و آرامازدخدای اجنبی است لکن کم کم واناتور فراموش شده و آرامازد جای آنرا گرفته است. واناتور لغتی ارمنی و از دوکلمه مرکب است: وان = جا، و تور = دهنده به معنی جای دهنده و پذیرائی کننده و مهمان دوست و مطابق است باکزنی اُس یونانی. آرامازدرا خدای نوروز نیز می نامیدند زیرا وقت پرستش او به نوروز می افتاد و نوروز را بزبان ارمنی ناواسارد میگویند.
2- آناهیت نزد ارمنی های قدیم فوق العاده اهمیت داشت و مورد پرستش آنان بود و مسلم است که پرستش آناهیت در دین قدیم ارمنی از دین زردشتی آمده، اگرچه ایرانیها بت نداشتند و بت پرست نبودند، ولی بقول هرودت: اردشیر باحافظه [یادگیر] (316- 404 ق. م.) امر کرد که ایرانیها برای آناهیت مجسمه ای برپا کرده آنرا پرستش کنند. آناهیت در برابر ارتمیس اساطیر یونانی است که الهه ٔ عفاف و پاکدامنی میباشد و این ادعا از کلمات تیردات پادشاه ارمنستان بخوبی ثابت میشود: ( (بانوی بزرگ آناهیت که فر ملت ماست و رزاقی که مادر همه گونه خرد و هوش است و دختر آرامازد بزرگ و دلیر است)).
معابد مهم آناهیت در شهرهای یریتسا و آرماویر و آرتاشات و آشتی شات بوده است. یکی دیگر از معابد آناهیت معبد سنگ داربنوتس در ایالت آنزواتسیاتس بوده است. بعضی ها آناهیت را با آفرُدیت الهه ٔ شهوت مطابق میدانند. این تطبیق هم درست است زیرا بقول سترابُن نابکاری و بی عفتی و فحشاء هم در معابد آناهیت وجود داشت. مهمترین و بزرگترین معبد آناهیت که بنابه گفته ٔ سی سِرُ محبوبترین و ثروتمندترین آنها بود، معبد یریتسا بود. وقتی که لوکولوس به ارمنستان حمله کرد، مردم بیم داشتند که این معبدو اموال بیشمار آن به تاراج رومیها رود لکن در زمان آنتونیوس معبد به تاراج سپاهیان رومی رفت و سربازان مجسمه ٔ زرین آناهیت را درهم شکستند و قطعات آنرا میان خود تقسیم کردند. بعدها در ارمنستان بجای مجسمه ٔ ازبین رفته ٔ آناهیت مجسمه ٔدیگری از زر درست کردند که تا زمان گریگور مقدس اولین خلیفه ٔ بزرگ ارمنی وجود داشت. مجسمه ٔ آناهیت در آشتی شات نیز از زر بود و بهمین جهت آن را وسک میر یعنی ( (مادر زرین)) می نامیدند. آناهیت متمولترین خدایان بود و تمام ایالت یکغیاتس بنام این الهه، آناتا نامیده میشد. گله های بزرگ گاو که مخصوص قربانی آناهیت بودند، همه جا با نشان آناهیت می گشتند و از دیگر گله ها ممتاز و مشخص بودند. در اولین ماه سال نو یعنی ماه ناواسارد (فروردین) جشنهای بزرگ برپا میکردند. زوار از هر نقطه به معابد روی می آوردند و حاجت میخواستند. در 1884 م. در آسیای صغیر سر یکی از مجسمه های خدایان پیدا شد که سامویل رایناک آنرا شاهکار بی نظیر می داند و اکنون در بریتیش موزیوم است. بعضی آنرا مجسمه ٔ آناهیت و پاره ای دیگرمجسمه ٔ آستغیک می دانند.
3- مهر: درباره ٔ خداوند مهر اطلاعات ما اندک است و اگرچه آگاسانگلس میگوید که در باگایاریچ معبدی بنام او بوده است ولی درباره ٔ اینکه چگونه و به چه کیفیت او را می پرستیده اند هیچ نوع اطلاعی در دست نیست. لغات بسیاری از کلمه ٔ مهر مشتق شده است مانند مهیان = بتکده، معبد. مه کان که نخست معنی ماه و سپس نام مخصوص ماه هفتم سال شده است. اسامی خاص: مهران، مهروژان، مهرداد، مهنداک، مهر که همگی از مهر مشتق شده اند دلیل بر اینند که مهر در میان مردم خیلی محبوب بوده است. مهر از لغات ایرانی و معنی آن آفتاب است (میثرا، میترا، مهر). گزنفون مینویسد:ارامنه اسبها را به مهر می بخشیدند و قربانی میکردندبقول ستراب ُ در موقع جشن مهرگان از ارمنستان 000، 20 اسب برای دربار ایران بعنوان خراج و پیشکش فرستاده میشد. مورخین ارمنی، یغیشه و موسی خورنی حکایت میکنند که ایرانی ها (چنانکه ارمنی ها را نیز این عادت بود) بنام مهر سوگند یاد میکردند، زیرا او حامی و مدافع عهد و پیمان بود. در پهلوی لغتی هست میثرادروج که پیمان شکن معنی آن است. مهر در مذهب زرتشتی سوشیانس یعنی نجات دهنده شمرده شده است و مأمور است که رستاخیز کند اگرچه، چنانکه پیش گذشت فرزندان آرامازد همگی بدون مادر از او متولد شده اند، ولی بروایت پاره ای از مورخین ارمنی، مهر را مادری از افراد نوع بشر بوده است. مهر یزته (ایزد) وهمکار امشاسپندان بود و در ردیف آنان شمرده میشد.
امشاسپندان بقرار زیر بوده اند: 1- اهورامزدا (هرمزد). 2- بهمن. 3- اردیبهشت. 4- شهریور. 5- اسفند. 6- خرداد. 7- امرداد. دو تن از امشاسپندان که هرمزد و سپاندارمذ باشند، خدایان ارمنی شده اند. ایزدان که فرشتگان بودند، سه تن از آنان نیزخدایان ارمنی شمرده شده اند: مهر، آناهیت، تیر. مهرپرستی تنها عقیده ٔ ایرانی است که مدتها در مغرب رواج داشت و رقیب بزرگ دین عیسی بود، لکن در قرن چهارم میلادی از اهمیت و پرستش آن کاسته شد.
4- تیر: این خدا، خوابگزار، حامی ادبیات و صنایع بود و قلم آرمازد نامیده میشد. تیر لغتی ایرانی و بدین معنی برابر است با آپُل ُ یونانی که همواره با تیر و کمان پدیدار میشد. نیز او را با هِرمس یونانی که خوابگزار بود تطبیق کرده اند. معبد تیر در یرازاموین بود و آرتاشس دوم مجسمه ٔ اورا از ( (آرماویر)) بدانجا برده بود. قشون تیردات که دین عیسوی پذیرفته بود، بفرمان وی از پایتخت واغارشاپات بدان معبد روی آورده، آنرا ویران کرده بسوختند و دیوها ( (مغها)) از آنجا فرار کرده به معبد آناهیت آمدند. (آگاثانگلس). یکی از نامهای ارمنی بنام تیر نامیده شده است چنانکه مِه کان بنام مهر بود. و نیز از نام تیر اسامی خاصی مشتق شده اند مانند ترینکاتار، تیروتس، تیران، تیرداد و غیره.
5- آستغیک: دومین الهه است. معبد او در شهر آشتیشات واقعدر ایالت تارُن بوده که آنجا را ( (حجله ٔ آستغیک)) می نامیدند زیرا آستغیک زن یا معشوقه ٔ واهاگن بود. آستغیک با آفرُدیت تطبیق میشود، زیرا بفسق معروف بود.معابد آستغیک در جاهای دیگر نیز بوده است، از جمله بر فراز کوه پاغات در ایالت آنج واتسیاتس و نیز در کنار دریاچه ٔ وان. احتمال میرود که آستغیک از لغات سامی اقتباس شده باشد، چنانکه هوفمان نام او را ( (ستاره ٔ کوچک)) ترجمه ٔ کوکب سریانی می داند. گل محبوب آستغیک ( (ورد)) (گل سرخ) و پرنده ٔ محبوب او ( (کبوتر)) بود. از نام آستغیک اسامی خاص نیز مشتق شده اند.
6- واهاگن: واهاگن به خدای اژدهاکش معروف بود، زیرا او مارهائی را که سبب یا نماینده ٔ تاریکی بودند میکشت. در سنن قدیم ارمنی، سرود باشکوهی درباره ٔ چگونگی متولد شدن واهاگن ضبط شده است: ( (آسمان از درد وضع حمل رنج میکشید، زمین و دریای ارغوان نیز همچنین بودند. نی سرخ را نیز در دریا زادن گرفته بود. از ساقه های نی دود بر آسمان میرفت. در میان شعله ها جوانی می دوید. او ریشی آتشین داشت و چشمهایش یک جفت خورشید بودند. این جوان واهاگن بود.)) هنگامی که گریگور خلیفه ٔ بزرگ ارمنی از قیصریه مراجعت میکرد، شنید که معبد واهه واهیان (که خود از سه معبد تشکیل میشد) هنوز برجای است و ویران نشده است.پس فرمان داد تا با کلند بناهای معابد را ویران سازند. این بار دیوها (مغها) پایداری کرده و همگی تلف شدند. از معابد دیگر واهاگن یکی در مشرق کوه واراگ و دیگری در آغ باک صغیر بود (ایالت جنوب وان). از پهلوانیها و شجاعت های واهاگن، یکی دزدیدن کاههای بارشام بوده (این کاهها بعداً در آسمان پراکنده شده کهکشان را تشکیل دادند). و دیگرغلبه بر مارهای گمراه کننده. واهاگن شکارچی و خود نیز خداوند شکار بود. این خدا در ایران برابر وِرِتراغنا است که صفات او را برای بهرام گور آورده اند. همین صفات در گرجستان برای واکستانگ گُرگاسلان پهلوان افسانه ای آورده شده است. واهاگن، چنانکه نزد زردشتیها، در میان ارامنه نیز نام بیست وهفتم هر ماه بود، همانطوری که آستغیک نام هفتم، مهر نام هشتم، آرامازد نام پانزدهم و آناهیت نام نوزدهم هر ماه بود.
7- نانه: نانه نیز الهه و دختر آرمازد بود و با آتنا یونانی تطبیق شده است. بنابر روایات ارمنی، مجسمه ٔ او را آرتاکسیاس از یونان آورده وتیگران برای او در قصبه ٔتیل معبدی برپا کرده بود. گریگور مقدس معبد او را ویران ساخت و اموال و ذخایر او را به کلیسا بخشید.
8- بارشامین: مجسمه ٔ این خداوند را تیگران از بین النهرین آورده بود و برای او در قصبه ٔ ثُردان در ایالت دارناغیاتس معبدی برپا کرده، وی را پرستش میکردند. مجسمه ٔ او از عاج و بلور و نقره ساخته شده بود و بهمین مناسبت او را ( (سفیدفر)) می نامیدند. در داستانهای ارمنی است که واهاگن کاههای بارشام را می دزدد و آرام پادشاه افسانه ای ارمنی او را مغلوب میکند.
9- گیسانه و دِمِتر: اینان دوتن شاهزاده ٔ مشکوک هندی بودند که به ارمنستان پناه آورده و در تارون دو مجسمه و معبد برای خود برپا کرده بودند. عیسویان معبد گیسانه را ( (در دوزخ)) و یا ساندارامت می نامیدند که از ( (دیوها)) پر بود. مجسمه ٔ گیسانه 12 ذراع و ازآن دمتر 5 ذراع بود.
10- ساندرامت (آرامای تی سپنتا، سپاندارمات) ساندرامت یکی از هفت امشاسپندان دین ایران و دختر اهورامزدا و نمونه ٔ زنی با عفت و عصمت و خدای زمین بود. این خدا با دیونیس یونانی مطابقت دارد و در اساطیر ارمنی خدای مذکر است. غیر از این خدایان، از پهلوانان داستانها حکایتی است که معروفترین آنها داستان آرتاوازد میباشد. آرتاوازد پسر آرتاشس دوم بود و مطابقت میکند با آشاوارد جاویدانی اوستا که باید بهمراهی سوشیانس برخیزد و در دنیا آئین خوب برپا کند. آرتاوازد در اساطیر ارامنه کار سوشیانس را بخود گرفته است. دیگر از قهرمانان افسانه ای هایک میباشد که مؤسس افسانه ٔ ملت ارمنی بوده است. (دین قدیم ارمنیان بقلم آبراهامیان در یادنامه ٔ پورداود ج 1 صص 100- 109).
مذهب مسیحی: از لحاظ مذهب، ارمنیان بدو بخش تقسیم میشوند: ارمنیان گرگواری (که عده ٔ آنها بیشتر است) وارمنیان متحد یا کاتولیک تابع پاپ که ضمناً آداب مخصوصه ٔ خود را محفوظ داشته اند. عده ٔ بسیار محدود نیز پرتستانند. پس از تصرف قسطنطنیه 1453 م.، سلطان محمد دوم یونانیان را در اجرای آداب و اعمال مذهبی خود آزاد گذاشت و بطریق گِنّادیوس را بعنوان رئیس عالی ملت یونان در همه ٔ امپراطوری عثمانیه شناخت. پس از مجمعکالسیدوئن (451) ارمنیان با کلیسای اعظم قسطنطنیه قطع رابطه کردند و فرقه ای تشکیل دادند که دارای بطریق خاصی بود که بر نسطوریان، یعقوبیان و فِرَق دیگر شرقی نیز حکومت روحانی داشت. در 1841، ارمنیان گرگواری از طرف باب عالی مجاز گردیدند برای نظارت در امور اسقفی شورایی از اکابر و وجهاء تشکیل دهند و در 1847 دو مجمع تشکیل شد، نخستین برای امور اداری و شهری، دومین برای امور مذهبی. در 1856، مجمع امور شهری قوانینی تدوین کرد که سپس مجمع عمومی ملت (1860) آنرا پذیرفت و سلطان عثمانی نیز آنرا صحه نهاد (1863). یک مجمع ملی که برای مدت ده سال انتخاب میشد و مرکب بود از 140 عضو (20 عضو کلیسا، 40 نماینده از شهرستانها، 80 نماینده از قسطنطنیه) امور مهمه را تحت انضباط درمی آورد و امور جاریه را بر طبق تناسب به شورای مذهبی (مرکب از 14 عضو)

معادل ابجد

غیرمذهبی

1967

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری