معنی عازم

لغت نامه دهخدا

عازم

عازم. [زِ] (ع ص) آهنگ کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). || کوشش کننده. (ناظم الاطباء). کسی که اراده ٔ حتمی به انجام کاری کند. (فرهنگ نظام).


عازم شدن

عازم شدن. [زِ ش ُ دَ] (مص مرکب) آهنگ کردن. قصد کردن:
یارب بفضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود.
سعدی.

فارسی به انگلیسی

عازم‌

Bound, For

فرهنگ معین

عازم

قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده، در فارسی: مسافر، رونده. [خوانش: (زِ) [ع.] (اِفا.)]

فرهنگ عمید

عازم

کسی که عزم و ارادۀ کاری می‌کند، قصدکننده بر انجام کاری،
آن‌که قصد دارد به طرف جایی حرکت کند،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عازم

رهسپار، راهی

فرهنگ فارسی آزاد

عازم

عازِم، عزم کننده- قصد کننده- دعوت کننده به میهمانی و یا جشن- سوگند خورده (جمع:عَزَمَه)،

حل جدول

عازم

مسافر، رونده

قصد کننده


عازم ومسافر

رهسپار

کلمات بیگانه به فارسی

عازم

رهسپار - راهی

فارسی به عربی

عازم

ذهاب


عازم شدن

اجازه، اصعد، بدایه


عازم…شد

اِتَّجَهَ إلی

فرهنگ فارسی هوشیار

عازم

کسی که اراده حتمی به انجام کاری کند، کوشش کننده، آهنگ کننده

فارسی به آلمانی

عازم

Funktionierend, Gehend, Geschwindigkeit (f), Weggehend

معادل ابجد

عازم

118

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری