معنی طو

لغت نامه دهخدا

طو

طو. (ترکی، اِ) طوی. ضیافت. عروسی:
دائماً خاقان ما کرده ست طو
گوش مارا می کشد لاتقنطوا.
مولوی.

طو. [طَ وِن ْ] (ع ص) گرسنه. طاو. طاوی. (منتهی الارب).


قصرالطوب

قصرالطوب. [ق َ رُطْ طو] (اِخ) جائی است در افریقا. (معجم البلدان).


حجرالطور

حجرالطور. [ح َ ج َ رُطْ طو] (ع اِ مرکب) حجرالدم شادنه. رجوع به حجرالدم شود.


طوطلة

طوطله. [طو طَ ل َ] (اِخ) تطیله. شهری به اسپانیا. (نخبه الدهر دمشقی ص 245).


تو

تو. [ت ُ] (ترکی، اِ) طو. طوی. مهمانی و ضیافت. (برهان) (آنندراج). ضیافت و مهمانی. (ناظم الاطباء).


طوطکان

طوطکان. [طو طَ] (اِخ) قریه ای است هشت فرسنگی میانه ٔ جنوب و مشرق سوریان. (فارسنامه ناصری).


الطوسی

الطوسی. [اَطْ طو] (اِخ) لقب خواجه نصیرالدین طوسی. || لقب فردوسی طوسی. (ناظم الاطباء). رجوع به فردوسی شود.

فرهنگ معین

طو

[تر.] (اِ.) ضیافت، جشن.

فرهنگ عمید

طو

طوی

حل جدول

طو

جشن ترکی


جشن ترکی

طو

فرهنگ فارسی هوشیار

طو

گرسنه ترکی جشن (اسم) ضیافت جشن.

فارسی به انگلیسی

انگلیسی به فارسی

longitudinal stiffness

سفتی طو لی

معادل ابجد

طو

15

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری