معنی سجع

لغت نامه دهخدا

سجع

سجع. [س َ] (ع مص) بانگ کردن قمری. (دهار). بانگ کردن قمری و آنچه بدان ماند. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن کبوتر. || قصد کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || رفتن براهی. (منتهی الارب). || نالیدن شتر ماده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || بسجع گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخن با قافیه گفتن. (منتهی الارب). سخن با قافیه. (لغت نامه ٔ حریری). سخن گفتن بکلامی که آن را فواصل بود. ج، اسجاع. || (اِ) آواز طیور خوش آواز مثل بلبل و قمری و غیرها. (غیاث):
انیس خاطر سعدی سماع روحانیست
چه جای زمزمه ٔ عندلیب و سجع حمام.
سعدی (غزلیات).
|| (اصطلاح بدیع) آنست که کلمات آخر در قرینه های نثر مطابق باشند و در وزن و حرف رَوی ّ یا دریکی از آنها. پس سجع به سه نوع باشد: اول سجع متوازی. دوم سجع متوازن. سوم سجع مطرف. (بدایع شمس العلماء ص 291). و نیز لفظی که در آخر فقره ٔ نثر واقع شود و مناسب آن در آخر فقره ٔ دیگر نیز یک لفظ واقع شود. و مناسب آن در اواخر فقره دیگر نیز یک لفظ واقع شود، بیان این مدعا بعبارت دیگر سجع در آخر لغت آواز قمری و به اصطلاح، عبارت از برابر بودن دو لفظ اواخر فقرتین همچنانکه هر آواز قمری موافق یکدیگر میباشد ایراد کلمات اواخر فقرتین را بر حسب موافقت همدیگر سجع گفتندی. و سجع منقسم بود به سه قسم: متوازی، مطرف، و متوازن. سجع متوازن موافق بودن دو لفظ به حرف روی، ووزن و عدد و حروف، چون گل و مل و بهار و مزار و سوری و دوری و مهجوری و مخموری و نظر و شکر. و سجع مطرف، موافق بودن دو لفظ به حرف روی فقط و در وزن و عدد و حروف مختلف چون وقار و اطوار و مال و منال و بور وجور. و سجع متوازن، موافق بودن دو لفظ در وزن و عددو حروف و در روی مختلف چون اعمار و ارزاق و مراتب ومراسم و تحریر و تسوید. پس سجع متوازن به نسبت سجع متوازی و مطرف، مستحسن و مرغوب نیست.
بدان که اطلاق قافیه در نظم می کنند و آنچه به صورت قافیه در اواخر فقرات نثر باشد آن را سجع گویند و اواخر آیات قرآن مجید را که بصورت قافیه باشد فواصل خوانند، واحد را فاصله نامند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به اسجاع و بدایع شمس العلماء ص 291 و تعریفات جرجانی شود.

فارسی به انگلیسی

سجع‌

Rhyme, Versification

فرهنگ عمید

سجع

سخن با قافیه گفتن،
(اسم) [قدیمی] بانگ کبوتر،
[جمع: اَسجاع] (ادبی) در بدیع، آوردن کلمات هم‌آهنگ،
* سجع متوازن: (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جمله‌ها با وزن یکسان، بدون رعایت حرف رَوی، مثل موّاج و نقّاد،
* سجع متوازی: (ادبی) در بدیع، آوردن کلمه‌هایی در آخر جمله‌ها که در وزن و رَوی برابر باشند، مثل رزم و بزم، خَلَف و تَلَف،
* سجع مُطَرّف: (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جمله‌ها که بر یک وزن نباشند اما در حرف رَوی مطابق باشند، مثل گفتار و کردار، مال و آمال، خار و چنار،

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی آزاد

سجع

سَجْع، قافیه در کلام منثور- کلمات هم آهنگ که در آخر جملات بیاید و کلام را زیبا سازد (جمع: اَسْجاع- سُجُوع)

فرهنگ معین

سجع

(مص ل.) بانگ کردن کبوتر، (اِمص.) موزون و مقفی بودن سخن، کلمات هم آهنگ که در آخر جمله - های یک عبارت می آورند. [خوانش: (سَ) [ع.]]

حل جدول

سجع

نثر موزون

مترادف و متضاد زبان فارسی

سجع

سخن مقفی، قافیه، کلام‌موزون، ناله کبوتر

عربی به فارسی

سجع

شباهت صدا , هم صدایی , قافیه ء وزنی یا صدایی

فرهنگ فارسی هوشیار

سجع

بانگ کردن کبوتر، قصد کردن


سجع متوازن

همسنگ آوری آوردن واژه های همسنگ چون مرد و گرم یا رنج و ننگ


سجع گوی

هماهنگ آر


سجع متوازی

همسوی آوری آوردن واژه های همسنگ و همپساوند در پایان دو گفتار وابسته به هم چون: آن ارزی که می ورزی هر چیز که به زبان آمد به زیان آمد (خواجه عبدا. . . انصاری)

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

سجع

133

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری