معنی رنجش

لغت نامه دهخدا

رنجش

رنجش. [رَ ج ِ] (اِمص) آزردگی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رنجیدگی. || اندوه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). دلتنگی. ملالت. (ناظم الاطباء). ملال.
- رنجش آمیز، آمیخته به ملالت و اندوه: رفیق این سخن بشنید و بهم برآمد و برگشت و سخنهای رنجش آمیز گفتن گرفت. (گلستان).
|| خشم. قهر. غضب. || محنت. مشقت. (ناظم الاطباء).


دندان رنجش

دندان رنجش. [دَ رَ ج ِ] (اِ مرکب) آنچه وقت استماع سخن اول از عروس به عروس دهند چنانچه رونما وقت دیدن روی به او دهند، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. (آنندراج):
چو از لب عقد مروارید راندی
به دندان رنجش اول دل ستاندی.
اشرف (از آنندراج).

فارسی به انگلیسی

رنجش‌

Annoyance, Displeasure, Huff, Offense, Peeve, Pique, Quarrel, Resentment, Ruffle, Umbrage, Upset

مترادف و متضاد زبان فارسی

رنجش

آزردگی، تاذی، دلتنگی، رنجیدگی، شکراب، کدورت، ملال، ملالت، ناراحتی، نقار

فرهنگ فارسی هوشیار

رنجش نمودن

‎ (مصدر) آشکار کردن رنجش خود، (مصدر) شکایت کردن گله کردن.


رنجش

ملامت، دلتنگی، آزردگی


رنجش آمیز

‎ (صفت) توام بارنجش، آزرده کننده ملامت آور.

فرهنگ معین

رنجش

(رَ جِ) (اِمص.) دلتنگی.

فرهنگ عمید

رنجش

کدورت، دل‌آزردگی، رنجیدن،

حل جدول

رنجش

تکدر، دلخوری


رنجش ودلتنگی

ضجر

فارسی به عربی

رنجش

ازعاج، ازعج، استیاء، تهیج، حزن، مخالفه، مضایقه


رنجش اور

ازعاج


مایه رنجش

مصدر الازعاج


اظهار رنجش کردن

استاء منه

فارسی به آلمانی

رنجش

Anstoß (m), Ärger (m)

معادل ابجد

رنجش

553

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری