معنی رسش
لغت نامه دهخدا
رسش. [رَ س ِ] (اِمص) رسیدن. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). رسایی و رسیدن. (آنندراج):
نتوان بتو رسیدن جانا همی
در آفتاب وماه رسش کی توان.
مسعودسعد.
|| ورود و رسیدگی. || اتفاق و عارضه. || سرگذشت. (ناظم الاطباء). معانی اخیر در متون دیگر دیده نشد.
فارسی به انگلیسی
Approach, Maturity, Reach
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
رسایی و رسیدن
ادراک
درک، پی بردن، فهم مارش، دریافت، رسش هم آوای دهش: رسیدن میوه به پختگی و رسیدن کودک به بالندگی وابا (مصدر) در رسیدن به در رسیدن کسی را الحاق وصول، رسیدن کودک به بلوغ و میوه و حاصل گیاه به پختگی، (مصدر) در یافتن فهم کردن بر رسیدن درک کردن، عملی که بواسطه قوای مدرکه انجام میگردد و آن عبارت است از حصول صور اشیا ء نزد عقل یا نفس ناطقه و یا عبارت از حصول صور مدرکات است نزد مدرک.
واژه پیشنهادی
بلوغ روانی
انگلیسی به فارسی
رسش
فرهنگ معین
خبر گرفتن، پ رسش کردن، احوالپرسی، عیادت، بازخواست. [خوانش: (پُ دَ) [په.] (مص م.)]
معادل ابجد
560