معنی دودست
حل جدول
لغت نامه دهخدا
دودست کردن. [دُ دَ ک َ دَ] (مص مرکب) (اصطلاح گیاه شناسی) در گیاه دو شاخ گذاشتن و باقی را بریدن. (یادداشت مؤلف).
دودست چپ
دودست چپ. [دُ دَ چ َ] (ص مرکب، اِ مرکب) (اصطلاح نجومی) آن کوکب که به وتد وسط السماء باشد و تسدیسش و تربیعش هر دو زیر زمین بود او را دودست چپ خوانند. ذوالیسارین. (التفهیم صص 488-489).
دودست زدن
دودست زدن. [دُ دَ زَ دَ] (مص مرکب) برهم زدن دو دست از روی نشاط و خوشحالی. چپه زدن صفق. دستک زدن. (از یادداشت مؤلف). || دست افشانی کردن. کنایه از خوشحالی کردن است. (از آنندراج).
دودست راست
دودست راست. [دُ دَ] (ص مرکب، اِ مرکب) (اصطلاح نجومی) هر کوکبی که اندر وتد وسط السماء باشد و شعاع تسدیس او و تربیعش هر دو زیر زمین افتند او را دودست راست خوانند. ذوالیمینین. (از التفهیم ص 488).
بی قد و قدم
بی قدو قدم. [ق َدْ دُ ق َ دَ] (ص مرکب) (از: بی +قد + و + قدم) مدور. گرد. سر و ته یکی:
بچگان زاد مدور همه بی قد و قدم
صدوسی بچه ٔ اندرزده دودست بهم.
منوچهری.
رجوع به قد شود.
کروامک
کروامک. [ک َرْ م َ] (اِ) در اصطلاح کشتی گیران، پای حریف را بر لگن خاصره ٔ او نهادن و سینه ٔ خود را بر پای او گذاردن و به هر دودست میان بند او را گرفتن، و فتح آن گریختن بود. (ازمجموعه ٔ خطی کتابخانه ٔ ملک از فرهنگ فارسی معین).
کف جذما
کف جذما. [ک َف ْ ف ِ ج َ] (اِخ) ستارگانی که در سر دست جنوبی صورت پروین قرار دارد. (از التفهیم چ جلال همایی حاشیه ٔ 3 ص 104): و ایشان پروین را چنان نهادند چون سری با دودست... و دیگر دستش را کف جذما خوانند ای گسسته، زیراک از آن دست خضیب کوتاهتر است. (التفهیم ص 104).
انگلیسی به فارسی
دودست برتر
گویش مازندرانی
گونه ای دویدن اسب که دودست و دو پا با هم و به نوبت برداشته...
فرهنگ فارسی هوشیار
ترکی اندازه ای است برابر با درازی هر دودست باز بازه (باغ تازی گشته) که درژرفاسنجی دریا به کاربرند و برابراست باشش گام در پهنا، کمان کشیدن به زه
مسعد
این واژه و هم چنین تسعید در واژه نامه های تازی نیامده نیکبخت (اسم) سعادتمند نیکبخت: خواجه بسان غضنفریست کجاهست بستدن و دادنش دودست مسعد. (منوچهری) توضیح تسعید در قاموسهای معتبر عربی نیامده.
هفت اندام
(اسم) هفت عضو بدن که عبارتند از: الف - بعقیده بعضی سر سینه شکم دودست دوپای. ب - وبعقیده برخی دیگر سر دوپهلو دودست دوپای، مجموعه اعضای بدن، رگی است که چون آنرا بگشایند ازجمیع اندام خون کشیده شود، برهان، نهرالبدن، روماتیسم (دهخدا) : ((توهفت کشور بگرفته ومخالف تو زهفت چرخ شده مبتلا بهفت اندام. )) (مسعودسعد) یا هفت اندام باطن. عبارتنداز: مغز: قلب ریتین جگر کلیتین. یا هفت اندام زمین. مجموعه ساختمان کره زمین: ((پیش از آن هم برفتی هفت اندام زمین رفت وپیش گاووماهی ساخت سدی ازقضا. )) (خاقانی)
قلاب گرفتن
چنگک گرفتن دودست را چنگک وار به هم پیوستن تادیگری برآن پانهد واز دیواری بالارود (مصدر) یا با دست قلاب گرفتن. دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود.
معادل ابجد
474