معنی دغ

لغت نامه دهخدا

دغ

دغ. [دَ] (ص) مخفف داغ. (برهان). رجوع به داغ شود. || زمین بی علف، یعنی زمین که هرگز گیاه در آن نرسته باشد. (برهان). زمین بی علف. (آنندراج). در گناباد خراسان، صحرای بی آب و علف را گویند. || سر بی موی که از کچلی همچو کون طاس بود. (برهان). سر بی موی طاس. (آنندراج). سر کچل بی موی سرخ. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). کل. لغ. || چارضرب زده، یعنی شخصی که ریش و سبیل و ابرو و مژه را پاک بتراشد. (از برهان) (از آنندراج). || جایی که موی نباشد. (شرفنامه ٔ منیری).


دغ کردن

دغ کردن. [دَ ک َ دَ] (مص مرکب) در زبان اطفال، زدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دق کردن.


قشیش دغ

قشیش دغ. [ق َ دَ] (اِخ) (کوه کشیش ها) کوهی است نزدیک بروسا که بر آن دیرهایی بنیاد شده است. خاندان عثمان پس از فتح آنجا راهبان آن را به درویشان تبدیل کردند. (ذیل المنجد).

فرهنگ عمید

دغ

زمین خشک و سخت، زمینی که در آن گیاه نروید،
سر بی‌مو،

حل جدول

دغ

بیابان خشک

کله بی مو

گویش مازندرانی

دغ

گوسفندی که شاخ کوچک دارد، دیگ

دوغ


دغ مل

بافه های چوبی نازک و گرد از شاخه های تاک که زیر دیگ یا تابه...


دغ بنی

بافته ی گردی از ترکه که زیر دیگ گذارند


دغ دست

دستگیره ی متحرک دیگ بزرگ


دغ رند

کفگیر یا ابزار دیگری که برای کندن ته دیگ استفاده شود


دغ ماس

پارچه ای که برای برداشتن ظروف داغ به کار رود

فرهنگ معین

دغ

(دَ) (ص.) داغ.

فرهنگ فارسی هوشیار

دغ

مخفف داغ، سر بی موی طاس

معادل ابجد

دغ

1004

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری