معنی حزب

فرهنگ معین

حزب

گروه، دسته، هر یک از 120 جزو قرآن مجید. [خوانش: (حِ) [ع.] (اِ.)]

حل جدول

حزب

از تقسیمات قرآنی، سازمان سیاسی

سازمان سیاسی

از تقسیمات قرآنی

مترادف و متضاد زبان فارسی

حزب

باند، جمع، دسته، عده، فرقه، تشکیلات سیاسی، گروه، بهره، حظ، نصیب

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

حزب

حزب، طائفه، فئه، حزب الاستقلال


حزب مخالف

حزب المعارضه

فرهنگ فارسی هوشیار

حزب

گروه، فرقه رسیدن چیزی بکسی رسیدن چیزی بکسی


حزب بازی

ایجاد و تشکیل حزب بمنظور استفاده های مادی: ((او درین حزب بازیها وارد نیست. ))

فرهنگ فارسی آزاد

حزب

حِزْب، گروهی از مردم که دارای عقیده یا مرامی مشترک باشند، بهره و نصیب، یک قسمت از تقسیمات قرآن که از آنرا به «اَجْزاء» و «اَحْزاب» تقسیم نموده اند، یاران و ناصران، گروهی از مردم که بر فرمان و رأی شخصی مُطاع باشند (جمع: اَحْزاب)،


حزب شمال

حِزْبِ شِمال، حزب چپ- حزب اشتراکی و انقلابی،


حزب یمین

حِزْبِ یمین، حزب راست، در آثار الهیّه منظور «حزب اعتدال است و این حزب مخالف حزب انقلاب و متسمک بمبادی سلیمه اساسیه هیئت اجتماعیه است.» (صفحه 79 جلد سوّم توقیعات مبارکه طبع 130 بدیع)،

فارسی به ایتالیایی

حزب

partito

فارسی به آلمانی

حزب

Gesellschaft (f), Partei (f), Splitterpartei (f)

لغت نامه دهخدا

حزب

حزب. [ح ُ] (ع ص، اِ) ج ِ حازب. (منتهی الارب). || ج ِ حزیب. (منتهی الارب).

حزب. [ح ِ] (ع اِ) گروه. (ترجمان عادل) دسته. (منتهی الارب). گروه مردم. (غیاث). ثله. (دهار). حزبه. حِزق. فوج. فرقه. ج، احزاب. (منتهی الارب). || جمعی از کفار که متفق شده، به حرب رسول (ص) آمدند. و آن حرب را «غزوه ٔ احزاب » نامند. || یاران. مددکاران. (منتهی الارب). ملازمان. سپاه یا دوستان یا تابعین برای کسی:
حافظ اعلام شرع، ناصردین رسول
کز مدد علم اوست نصرت حزب خدا.
خاقانی.
|| در اصطلاح علم فتوت از علوم تصوف طایفه ای باشند منسوب به یک شخص. و فرق میان حزب و بیت آن است که حزب در بیت داخل باشد چون بطن در قبیله، و احزاب متفق باشند و با یکدیگر محاضره نکنند، اما بیوت مختلف باشند. (از کتاب نفائس الفنون، علم فتوت). || چهار یکی از جزو قرآن و مجموع قرآن سی جزء است پس قرآن صد و بیست حزب باشد. یک صد و بیستم قرآن. || سلاح. (منتهی الارب). ساز جنگ. || ورد. || وظیفه. || نوبت آب. (منتهی الارب). || نصیب. پاره ای از هر چیز. || دسته و فرقه ٔ سیاسی که در امور اجتماعی نظرهای خاص بیک طبقه را تعقیب کند.
- حزب اﷲ؛ حزب خدا. مؤمنین. گروه صلحاء. (غیاث).

حزب. [ح َ] (ع مص) رسیدن چیزی به کسی. رسیدن کار سخت که اندوهناک گرداند. (از منتهی الارب). کاری رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). دشوار شدن چیزی بر کسی و فشردن او را. سخت شدن. حزابه.


حزب سازی

حزب سازی. [ح ِ] (حامص مرکب) حزب بازی، گردآوری افرادی که از یک طبقه ٔ اقتصادی نباشند. رجوع به حزب بازی شود.

عربی به فارسی

حزب

قسمت , بخش , دسته , دسته همفکر , حزب , دسته متشکل , جمعیت , مهمانی , بزم , پارتی , متخاصم , طرفدار , طرف , یارو , مهمانی دادن یارفتن


حزب المعارضة

حزب اقلیت پارلمان , حزب مخالف


حزب الاستقلال

حزب


حزب العمال

حزب کارگر

فرهنگ عمید

حزب

هریک از قسمت‌های چهارگانۀ هر جزء قرآن،
(سیاسی) گروهی از مردم که دارای مرام و مسلک معینی باشند،
[قدیمی] بهره و نصیب،
[قدیمی] گروه، دسته،

معادل ابجد

حزب

17

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری