معنی حائز

لغت نامه دهخدا

حائز

حائز. [ءِ] (ع ص) نعت فاعلی از حیازت و حوز. جامع: لیکون للمزید من فضل اﷲ حائزاً و من الثواب بالقدح المعلی فائزاً. (تاریخ بیهقی، نامه ٔ خلیفه القائم بامراﷲ).

فارسی به ترکی

فرهنگ عمید

حائز

جامع، دارا، دربردارنده،

حل جدول

حائز

جامع، دارا، در بر دارنده


دربر دارنده

حائز


دربردارنده

حائز

فرهنگ فارسی آزاد

حائز

حائِز، جامع، دارا، در بردارنده، گردآورنده، مالک شونده و مُنْضَمّ کننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

حائز

دارای


حائز اهمیت

درخور، شایسته

کلمات بیگانه به فارسی

حائز

دارای

مترادف و متضاد زبان فارسی

حائز

دارا، دربردارنده، گردآورنده، فراهم آورنده، جامع، واجد

فرهنگ فارسی هوشیار

حائز

جامع، دارا، گردآورنده

فارسی به عربی

حائز شدن

إَحراز


حائز اهمیت فوق‏العاده

استراتیجىّ


حائز مقام (رتبه) اول شد

اِحْتَلَّ مَرکزَ الأوَلَ

ترکی به فارسی

هائیز

حائز

معادل ابجد

حائز

16

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری