معنی جسمی

فارسی به انگلیسی

جسمی‌

Carnal, Corporal, Corporeal, Fleshly, Outward, Personal, Physical, Sensual, Somatic

فارسی به ایتالیایی

جسمی

fisico

فرهنگ عمید

جسمی

=خارخسک

[مقابلِ روحی] بدنی،
[قدیمی، مجاز] کسی که بیشتر به امور جسمانی توجه دارد و از معنا و حقیقت غافل است،

فارسی به عربی

جسمی

جسدی، کبیر، ماده

لغت نامه دهخدا

صورت جسمی

صورت جسمی. [رَ ت ِ ج ِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) صورت جسمیه. و آن جوهر حال در هیولای اول است و آنرا طبیعت مقداریه نیز نامند و به اعتبار مبداء بودن آن حرکت و سکون ذاتی را صورت طبیعیه نیز نامند و به اعتبار تأثیر آن در غیر، قوه نامیده شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). جوهر ممتد در همه ٔ ابعاد که به حس درآید. (تعریفات). جوهر بسیط لاوجود لمحله دونه قابل للابعاد الثلاثه المدرکه من الجسم فی بادی النظر. (تعریفات).

فرهنگ فارسی هوشیار

گران جسمی

حالت و کیفیت گران جسم.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

جسمی

113

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری