معنی جمیل
فرهنگ معین
(جَ) [ع.] (ص.) زیبا، نیکو.
مترادف و متضاد زبان فارسی
آراسته، پریچهر، خوب، خوبرو، خوشنما، خوشآیند، خوشکل، خوشگل، زیبا، زیبارو، شکیل، صبیح، قشنگ، ناز، نیکو، وجیه
فارسی به انگلیسی
Beautiful
فرهنگ فارسی آزاد
جَمِیْل، خوب، نیکو، زیبا، (جمع:جُمَلاء) ایضاً: خوبی، نیکی، احسان، عمل پسندیده،
فرهنگ عمید
زیبا، خوشگل،
[مجاز] شایسته،
خوب، نیکو،
حل جدول
وسیم
عربی به فارسی
زیبا , قشنگ , خوشگل , عالی , تاحدی , شکیل , خوش نما , خوب , بطور دلپذیر , قشنگ کردن , اراستن , صحنه ای , نمایشی , مجسم کننده , خوش منظر
لغت نامه دهخدا
ام جمیل. [اُم ْ م ِ ج َ] (اِخ) فاطمه دختر خطاب و خواهر عمربن خطاب خلیفه ٔ دوم بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 214).
ام جمیل. [اُم ْ م ِ ج َ] (اِخ) زنی صحابی از طایفه ٔ ابوهریره و در وفا ضرب المثل بوده و «اوفی من ام جمیل » از امثال سائر است. گویند قومی می خواستند ضراربن خطاب را بکشند. ضرار به این زن پناه آورد و او با اهتمام تمام از وی دفاع کرد و از کشته شدن او را رهایی بخشید. و رجوع به جمهرهالامثال و مجمع الامثال و تذکره الخواتین ص 35 و خیرات حسان ج 1 ص 40 و المرصع و ریحانه الادب ج 6 ص 213 شود.
ام جمیل. [اُم ْ م ِ ج َ] (اِخ) دختر مجلل بن عبداﷲبن قیس و از زنان فاضل و خردمند و از سبقت گیرندگان به دین اسلام بوده است. با حاطب بن حارث بن مغیره ازدواج کرد و با وی به حبشه رفت. (از ریحانه الادب ج 6 ص 214).
ام جمیل. [اُم ْ م ِ ج َ] (اِخ) خواهر ابوسفیان و زن ابولهب که در قرآن کریم بعنوان حماله الحطب یاد شده است و بکینه و عداوت نسبت به پیغمبر اسلام مشهور بوده است. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 197 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1034 و ریحانه الادب ج 6 ص 214 شود.
علی جمیل
علی جمیل. [ع َ ج َ] (اِخ) نویسنده و روزنامه نگار بود و به سال 1308 هَ. ق. در موصل متولد شد و در آنجا روزنامه ٔ «صدی الجمهوریه» را منتشر ساخت. و در آغاز تشرین اول سال 1928 م. (1374 هَ.ق.) در حلب درگذشت و جسد او را به موصل منتقل کردند. او راست: التحفهالسنیه فی الهدیهالسنوسیه. (از معجم المؤلفین بنقل از لغهالعرب رفائیل بطی ج 7 ص 132).
واژه پیشنهادی
اصغر عبداللهی
معادل ابجد
83