معنی ثقب

لغت نامه دهخدا

ثقب

ثقب. [ث َ] (ع مص) سوراخ کردن. || بلند پریدن. || ثقب کوکب، روشن شدن ستاره. || ثقب رائحه، دمیدن بوی. || ثقب ناقه، بسیار شیر شدن ناقه. || ثقب رأی، نافذ گردیدن رأی.

ثقب. [ث ُ ق ُ] (ع اِ) ج ِ ثُقبه و ثقوب و ثقاب.

ثقب. [ث َ] (اِخ) دهی است به یمامه.

ثقب. [ث ُ ق َ / ث ُ] (ع اِ) ج ِ ثُقبه. || روزن خانه. سوراخ. ج، ثقوب و اَثقب:
چرخ چون گوز شکسته است از آن روز که ماه
چهره چون چهره ٔ بادام جبین پر ثقب است.
انوری.

ثقب. [ث َ] (اِخ) ابن فروه ٔ ساعدی. صحابی انصاری است. بعضی نام او را ثقیب گفته اند بر وزن زُبیر. وی در غزوه ٔ احد شهادت یافت واو واقف به انساب انصار بود. رجوع به ثقف... شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

ثقب

سوراخ کردن، بلند پریدن

فرهنگ فارسی آزاد

ثقب

ثَقْب، سوراخ، شکاف، سوراخ بزرک (جمع: ثُقُوب، اَثقُب، اَثقاب)،

ثَقْب، (ثَقَبَ، یَثقُبُ) سوراخ کردن، شکافتن،

فرهنگ معین

ثقب

(مص م.) سوراخ کردن، (اِ.) سوراخ، رخنه. [خوانش: (ثَ) [ع.]]

(ثُ قَ) [ع.] (اِ.) جِ ثقبه، سوراخ ها.

فرهنگ عمید

ثقب

سوراخ ‌کردن،
(اسم) سوراخ، رخنه،

ثقبه

حل جدول

ثقب

رخنه

سوراخ و رخنه

رخنه، سوراخ

مترادف و متضاد زبان فارسی

ثقب

ثقبه، رخنه، سوراخ، منفذ

عربی به فارسی

ثقب

گمانه , سوراخ کردن , سنبیدن , سفتن , نقب زدن , بامته تونل زدن , خسته کردن , موی دماغ کسی شدن , خسته شدن , منفذ , سوراخ , مته , وسیله سوراخ کردن , کالیبر تفنگ , خسته کننده , چشم کوچک , حلقه , چشم , روزنه , مزغل

معادل ابجد

ثقب

602

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری