معنی ثروتمندشدن

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

متمکن شدن

ثروتمندشدن، دارا شدن، توانگر شدن، مستقر شدن، جای گرفتن، مقیم شدن، متمکن ماندن، توانمند شدن


تمول

استطاعت، تمکن، تنعم، ثروت، دارایی، مال، مکنت، منال، وسع،
(متضاد) فقر، نداری، توانگری، ثروتمندی، مالداری، توانگر شدن، دارا شدن، مالدار شدن، ثروتمندشدن،
(متضاد) مفلس شدن، ورشکستن، ورشکسته‌شدن

معادل ابجد

ثروتمندشدن

1554

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری