معنی تنفس

فارسی به انگلیسی

تنفس‌

Breath, Breather, Breathing, Intermission, Respiration, Rest

فارسی به ترکی

تنفّس‬

nefes almak, solumak

فارسی به عربی

تنفس

تطلع، تنفس، عتله

عربی به فارسی

تنفس

دم زنی , تنفس

دم زدن , نفس کشیدن , استنشاق کردن

فرهنگ عمید

تنفس

نفس کشیدن، دَم زدن، جذب اکسیژن و دفع دی‌اکسیدکربن به‌وسیلۀ ریه،
* تنفس مصنوعی: (پزشکی) حرکاتی که با دست یا به‌وسیلۀ اسباب به ریه‌های کسی که در اثر غرق شدن یا عارضۀ دیگری نفسش قطع شده باشد داده می‌شود تا هوا به ریه‌های او وارد شود و شروع به تنفس طبیعی بکند،


تنفس سنج

دستگاهی برای اندازه‌گیری قوۀ تنفس ریه یا اندازه گرفتن گنجایش شُش‌ها، اسپیرومتر،

لغت نامه دهخدا

تنفس

تنفس. [ت َ ن َف ْ ف ُ] (ع مص) نفس زدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). دم برزدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). داخل کردن نفس به ریه وخارج کردن از آن، و هر ریه داری متنفس است. (از اقرب الموارد). دم و نفس و دم زدگی و نفس کشیدگی و دم برآوردگی. (ناظم الاطباء). || باد سرد کشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دم سرد دراز کشیدن از رنج و سختی. (از اقرب الموارد).
- تنفس سرد، آه سرد. (ناظم الاطباء).
|| پراکنده شدن نور صبح. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). دمیدن و روشن شدن صبح. (آنندراج). دمیدن صبح، منه قوله تعالی: والصبح اذا تنفَّس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبلج صبح. (اقرب الموارد). || روز درآمدن. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن روز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکافته شدن کمان. (تاج المصادر بیهقی). شکافتن کمان، یقال: تنفست القوس، اذا تصدعت و انشقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || آب پاشیدن موج. (تاج المصادر بیهقی). آب پاشیدن دریا به موج، یقال: تنفس الموج، اذا نضح الماء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلند شدن آب دریا بموج. (آنندراج). || آب خوردن از آوند بی جدا کردن از آوند دهن را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). || یا به سه دم جداگانه آب خوردن در آن، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی الحدیث انه (ص) کان یتنفس فی الاناء و نهی عن التنفس فی الاناء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || اطاله: لقد ابلغت و اوجزت فلوکنت تنفست، ای اطلت. (اقرب الموارد). || خارج شدن باد از زیر: کنا عنده فتنفس. (از اقرب الموارد).


قابل تنفس

قابل تنفس. [ب ِ ل ِ ت َ ن َف ْ ف ُ] (ص مرکب) (هوای...) هوای مناسب برای تنفس. قابل نفس کشیدن. هوائی که بتوان آن را استنشاق کرد.


تنفس برآوردن

تنفس برآوردن. [ت َ ن َف ْ ف ُ ب َ وَ دَ] (مص مرکب) کنایه از دمیدن و روشن شدن صبح:
از روی زمین کفر و ضلالت همه برخاست
چون صبح وصال تو برآورد تنفس.
ناصرخسرو.
رجوع به تنفس شود.

فرهنگ معین

تنفس

نفس کشیدن، تفرج کردن، استراحت و تعطیل بین ساعت های درس و کار مجلس، انجمن یا دادگاه. [خوانش: (تَ نَ فُّ) [ع.] (مص ل.)]

حل جدول

تنفس

عمل دم و بازدم

مترادف و متضاد زبان فارسی

تنفس

استنشاق، دم‌وبازدم، شهیق، نفس کشیدن، دم زدن، استنشاق کردن

فرهنگ فارسی آزاد

تنفس

تَنَفُّس، نفس کشیدن، ظاهر شدن (صبح)، به نصف رسیدن (روز)، وزیدن (نسیم)، زیاد شدن (آب نهر یا رود)، طولانی کردن (گفتار)، کشیدن (آه و ناله از درد).

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تنفس

دم وبازدم

فرهنگ فارسی هوشیار

تنفس

نفس زدن، دم بر زدن

فارسی به ایتالیایی

تنفس

respirazione

معادل ابجد

تنفس

590

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری