معنی تتو

لغت نامه دهخدا

تتو

تتو. [ت َ ت ْ] (اِ) رجوع به تاتو شود.

تتو. [ت َ] (ع اِ) تتوالقلنسوه؛ هر دو گیسوی کلاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذؤابه و منه تتوالقلنسوه؛ ای ذؤابتاها.

تتو. [ت َ وْ] (اِ) در هندی نام بیست و پنج قوه است که از لوازم حیوان است. رجوع به آثارالباقیه بیرونی ص 22 و 88 شود.


تاتو

تاتو. (اِ) اسبی از نوع خرد و کوتاه با موی ویال دراز و موهای بلند بر تن و مؤلف آنرا در بلاد بالکان بسیار دیده است خاصه در رومانی. بر ذون و اوستور و اسب تاتاری است. (منتهی الارب). فبعث ولده محمداً لیأتی به فقبص علیه و اتاه به راکباً علی تتو [بتایین مثناتین اولاهما مفتوحه و الثانیه مضمومه] و هوالبرذون. (ابن بطوطه).

فرهنگ عمید

تتو

نوعی خالکوبی، به ویژه روی ابرو و لب،

گویش مازندرانی

تتو

آویزان، تاب


هل تتو

آویزان – آویخته


لوچه – تتو

لب و لوچه ی آویزان، نومید سرخورده

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

تتو

806

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری