معنی بی‌قواره

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌قواره

بدریخت، بدمنظر، زشت، ناجور، نامتناسب،
(متضاد) خوش‌قواره


بی‌تناسب

بی‌قواره، بی‌مورد، ناجور، ناهمگن،
(متضاد) متناسب، ناسازگار، ناهماهنگ


خوش‌قدوقامت

خوش‌قدوبالا، خوش‌هیکل، خوش‌اندام، بلندبالا، خوش‌قواره،
(متضاد) بدقواره، بی‌قواره


خوش‌فرم

شکیل، چشم‌نواز، زیبا، خوش‌تراش، خوش‌ساخت،
(متضاد) بدشکل، بی‌قواره، بدفرم


بدهیکل

بدترکیب، بدشکل، بدمنظر، بی‌قواره، زشت،
(متضاد) خوش‌هیکل، خوش‌اندام، جمیل، جمیله


خوش‌هیکل

برازنده، خوش‌اندام، خوش‌شکل، خوش قدوقامت، شکیل، موزون،
(متضاد) بدهیکل، بی‌قواره


نامتناسب

بیجا، بی‌قواره، نابجا، ناشایسته، نامتجانس، نامناسب، ناهماهنگ،
(متضاد) متناسب، هماهنگ


بدشکل

بدترکیب، بدریخت، بی‌ریخت، بدگل، بدترکیب، بدقواره، بی‌قواره، بدسیما، زشت، زشت‌رو، کریه‌المنظر،
(متضاد) خوش‌ترکیب، خوشگل، وجیه، بدنما،
(متضاد) خوش‌نما


ناجور

آشفته، بی‌تناسب، بی‌قواره، ضد، مخالف، مختلف، ناباب، نابرابر، ناجنس، نادرست، ناسازگار، نامرتب، نامناسب، ناهماهنگ، ناهمتا، ناهمجور، ناهمساز، ناهمسان، ناهمگون، نایکسان،
(متضاد) یکسان

فرهنگ عمید

اویارقلی

آدم کودن و بی‌قواره،

معادل ابجد

بی‌قواره

324

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری