معنی بیبضاعت
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیبرگ، بیپول، بیسرمایه، بیمایه، بینوا، تنگدست، تهیدست، فقیر، محتاج، مسکین،
(متضاد) دولتمند، صاحبمکنت، غنی
اندکمایه
بیبضاعت، فقیر، کمسرمایه، بیسواد، بیمایه، عامی، کمسواد
مستضعف
ضعیف، محروم،
(متضاد) مستکبر، ضعیفنگهداشتهشده، فقیر، تنگدست، بینوا، بیبضاعت، ناتوان، درمانده
تنگدست، تنگدست
بیبضاعت، بیچیز، تنگعیش، تهیدست، فقیر، محتاج، مسکین، پریشانحال، مضطر،
(متضاد) غنی، منعم، گشادهدست
مسکین
بیبضاعت، بیچاره، بینوا، خاکسار، تنگدست، درویش، راجل، فقیر، محتاج، مفلس، تهیدست، بیچیز،
(متضاد) توانگر، درمانده، عاجز، ناتوان
تهیدست
بیبضاعت، بیچاره، بیچیز، بینوا، تنگدست، تهیدست، درویش، بیپول، فقیر، گدا، محتاج، مفلس، مفلوک، ناتوان، ندار، نیازمند، یکلاقبا،
(متضاد) توانگر، دارا، غنی، متنعم، ثروتمند
معادل ابجد
1285