معنی بگومگو

لغت نامه دهخدا

بگومگو

بگومگو. [ب ِ م َ] (اِمص مرکب) از اتباع است. جدال لفظی. جر و بحث.مجادله ٔ لفظی.گفت و شنود. مجادله. مشاجره. محاجه.


بگومگو کردن

بگومگو کردن. [ب ِ م َ ک َ دَ] (مص مرکب) جر و بحث کردن.مباحثه. مجادله. مشاجره. محاجه کردن. گفتگو کردن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بگومگو

بحث، جدل، جروبحث، دعوا، گفتگو، مباحثه، مجادله، مرافعه، مشاجره، نزاع لفظی،
(متضاد) صلح‌وصفا

فرهنگ معین

بگومگو

(بُ مَ) (اِمص.) گفتگوی همراه با خشم، جر و بحث.

حل جدول

بگومگو

مجادله


بگومگو کردن

کلنجار


مجادله

بگومگو


جر و بحث

بگومگو

فارسی به انگلیسی

بگومگو

Argument, Bicker, Debate, Dispute, Row, Words, Controversy, Quarrel


بگومگو (خودمانی‌)

Dust-Up


بگومگو کردن‌

Bandy, Bicker, Debate, Quarrel, Expostulate


بگومگو (عامیانه‌)

Hassle

ترکی به فارسی

هیریل گؤر

بگومگو

گویش مازندرانی

دغر بغر

بگومگو


کلچه کلچه

بگومگو، کشمکش

معادل ابجد

بگومگو

94

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری