معنی بعث

لغت نامه دهخدا

بعث

بعث. [ب َ ع َ] (ع مص) بیدار ماندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از خواب بیدار شدن. (از اقرب الموارد).

بعث. [ب َ] (ع مص) فرستادن کسی را. (ناظم الاطباء). فرستادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ نظام) (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (زوزنی) (صراح) (دزی ج 1 ص 98) (مهذب الاسماء). کسی را جایی فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). فرستادن کسی را بتنهایی: ثم بعثنا من بعدهم موسی. (قرآن 103/7 و 75/10) (از اقرب الموارد). در شرع فرستادن خدای تعالی است انسانی را به سوی جن و انس تا آنان را به راه حق دعوت کند و شرط آن دعوی پیغمبری و اظهار معجزه باشد و برخی گفته اند شرط آن آگاهی از امور پنهانی و اطلاع بر مغیبات و دیدن فرشتگان است و چنین فرستاده ای از جانب حق مرد باید باشد نه زن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به کلمات رسول و نبی در همان متن شود. || برخیزانیدن ناقه را. (منتهی الارب) (آنندراج). برخیزانیدن ماده شتر. (ناظم الاطباء). تبعاث. (اقرب الموارد). و رجوع به تبعاث شود. برانگیزانیدن و به هیجان آوردن کسی را. گویند: بعث الناقه، هنگامی که برخیزانند آن را؛ یعنی عقال آن را بگشایند یا فرو خفته باشد و آن را برخیزانند. (از اقرب الموارد). برخیزانیدن و فرستادن. (فرهنگ نظام). || برانگیزانیدن. (ناظم الاطباء). برانگیختن. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (مؤید الفضلاء) (غیاث). ابتعاث. (زوزنی). مأخوذ از تازی برانگیختگی. (ناظم الاطباء). انگیزش. || زنده نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (فرهنگ نظام). زنده کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 27). مرده را زنده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بعث خدای تعالی مردگان را، زنده کردن ایشان را: ثم بعثناکم من بعد موتکم. (قرآن 2/56). (از اقرب الموارد). || گاهی مراد از بعث قیامت باشد. (غیاث).
- بعث و نشر، کنایه از روز قیامت، چرا که در آن وقت همه ٔ مردگان از زمین برانگیخته خواهند شد و به هر طرف پراکنده خواهند گشت. (غیاث) (آنندراج):
شفیعالوری خواجه ٔ بعث و نشر.
سعدی (بوستان).
- یوم البعث، روز قیامت. (منتهی الارب). روز قیامت. روز رستخیز. (ناظم الاطباء) (آنندراج). روز حشر. گاهی بعث و بعثت بر حشر و معاد نیز اطلاق میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به حشر در همان متن شود. قیام خلایق باشد بروز قیامت هنگام برخیزانیدن مردگان از قبور چنانکه اجزای اصلی آنان گرد آید و ارواح بدانها بازگردند. برخی از فلاسفه به بعث ارواح معتقدند نه اجساد. (از الموسوعه العربیه). و رجوع به حکمت اشراق چ انجمن ایران و فرانسه ص 234 شود: در معنی بعث و قیامت... بر سبیل افتراء هیچ چیز نگفتم. (کلیله و دمنه).
هی ز چه معلوم گردد این ز بعث
بعث را کم جو کن اندر بعث بحث.
شرط روز بعث اول مردن است
زانکه بعث از مرده زنده کردن است.
(مثنوی).
|| بعث را درمسیحیت معنی خاص است و آن قیام مسیح از قبر و گذشتن چهل روز بر آن است. چنانکه در انجیل آمده است. (متی: 28، مرقس: 16، لوقا: 24، اعمال رسل: 4، 2، باهل رم:6) و رجوع به الموسوعه العربیه شود.
- حزب بعث، یکی ازاحزاب ملی است که بسال 1324 هَ. ق. از دانشجویان وجوانان روشن فکر سوریه در دمشق تشکیل یافته است. رجوع به الموسوعه العربیه شود.
|| بیدار کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 27). از خواب بیدار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بیدار کردن کسی از خواب. (از اقرب الموارد). || آنکه همواره هموم وی او را بیدار کند و از خواب برخیزاند. (از اقرب الموارد). و رجوع به بَعث شود. || پراکنده نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پراکنده نمودن.بعثه اسم است از آن. ج، بعثات. (آنندراج). || برکاری داشتن. (ترجمان علامه جرجانی ص 27). بر کاری برافژولیدن. (تاج المصادر بیهقی). بکاری وژولیدن. (زوزنی). بعث بر چیزی، واداشتن کسی بر انجام دادن آن. (از اقرب الموارد).

بعث. [ب َ ع ِ] (ع ص) شب زنده دار. تهجدگزار. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب).
- رجل بَعث و بَعِث، آنکه همواره هموم وی او را بیدار کند و از خواب برخیزاند. (از اقرب الموارد).

بعث. [ب َ / ب َ ع َ] (ع اِ) لشکر. ج، بُعوث. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج).جیش. (اقرب الموارد). || گروهی که بجایی فرستند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از مهذب الاسماء). جماعتی که فرستند چه بشب، چه بروز. (مفاتیح). لشکری گسیل داشتن. (دزی ج 1 ص 98). || بکار گرفتن کسی چون سپاهی در لشکر. (دزی ج 1 ص 98).

فرهنگ معین

بعث

برانگیختن، فرستادن، زنده کردن مردگان. [خوانش: (بَ) [ع.] (مص م.)]

فرهنگ عمید

بعث

انگیختن، برانگیختن، به کاری واداشتن،
[قدیمی] زنده کردن مردگان،
(اسم) [قدیمی] قیامت،

حل جدول

بعث

برانگیختن و فرستادن


حزب منحله در عراق

بعث

مترادف و متضاد زبان فارسی

بعث

حشر، معاد، نشوز، رستاخیز، قیامت، برانگیختگی، برانگیختن، فرستادن، زنده کردن (مردگان)

فرهنگ فارسی هوشیار

بعث

فرستادن کسی را بتنهائی


بعث کردن

‎ برانگیختن، زنده کردن (مردگان) . -3 فرستادن.


بعث و نشر

بر خاستن و پراکندن: رستاخیز

فرهنگ فارسی آزاد

بعث

بَعث، (بَعَثَ، یَبعَثٌ) فرستادن، برانگیختن، بیدار کردن، زنده کردن، نازل کردن،

واژه پیشنهادی

آیه های قرآن

و اذا راوک ان یتخذونک الا هزوا ا هذا الذی بعث الله رسولا

و هنگامى که تو را مى‏بینند، تنها به باد استهزایت مى‏گیرند (و مى‏گویند:) آیا این همان کسى است که خدا او را بعنوان پیامبر برانگیخته است؟!

معادل ابجد

بعث

572

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری