معنی اعتصام
لغت نامه دهخدا
اعتصام. [اِ ت ِ] (ع مص) بازماندن ازگناه به امید لطف پروردگار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خود را از گناه محفوظ داشتن. (آنندراج) (غیاث اللغات). بازایستادن از معصیت. (تاج المصادر بیهقی).بازایستادن از معصیت به امید لطف خدا. (از اقرب الموارد). نگاهداری شخص خویشتن را از گناه. دوری و پرهیز از غیرمشروع و بی دینی. (ناظم الاطباء):
آن مؤمنان را اعتصام، آنجا که پرسند از جزا.
ناصرخسرو.
|| چنگ درزدن. (المصادر زوزنی) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی).چنگ درزدن. تمسک. (منتهی الارب). دست بچیزی زدن. (ازاقرب الموارد). چنگ درزدن بچیزی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). چنگ زدن. (یادداشت مؤلف): و اعتصموا بحبل اﷲ جمیعاً (قرآن 103/3)، ای تمسکوا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توسل. تمسک. دست اندرزدن به. دست درزدن به. (یادداشت مؤلف). || ملازم بودن با یار و رفیق خود. || پناه بردن بکسی از شرور و مکروه. (از اقرب الموارد). || دست زدن سوار بچیزی که بر رحل و زین جهت گرفتن سازند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دست در چیزی زدن از خوف افتادن. (یادداشت مؤلف).
اعتصام جستن
اعتصام جستن. [اِ ت ِ ج ُ ت َ] (مص مرکب) پناه بردن. تمسک نمودن: در اندرون حصار گریختند و به سور و قصور آن اعتصام جستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 258).
اعتصام کردن
اعتصام کردن. [اِ ت ِ ک َ دَ] (مص مرکب) با استواری و استحکام گرفتن. (ناظم الاطباء):
در دین چو اعتصام بحبل المتین کنند
آن به که مطلع سخن از رکن دین کنند.
انوری (از آنندراج).
آن ریسمان فروش که از آسمان سروش
کردی بریسمان اشاراتش اعتصام.
خاقانی.
فضل خدای حبل متین است شاه را
هر جا که شد بحبل متین اعتصام کرد.
واله هروی (از آنندراج).
اعتصام الدین
اعتصام الدین. [اِ ت ِ مُدْ دی] (اِخ) شیخ... یکی از دانشمندان هندوستان است. در تاریخ 1180 هَ. ق. کشورهای انگلستان و فرانسه را سیاحت نمود و کتابی بعنوان شگرفنامه ٔ ولایت در این موضوع نگاشته است. (از قاموس الاعلام ترکی).
حل جدول
پرهیز از گناه
اعتصام الملک
پدر پروین اعتصامی
پرهیز از گناه
اعتصام
پدر پروین اعتصامی
اعتصام الملک
فرهنگ فارسی هوشیار
باز ماندن از گناه به امید لطف پروردگار، باز ایستادن از معصیت
فرهنگ معین
(مص ل.) متوسل شدن، خود را نگاه داشتن، (اِمص.) پرهیز از گناه. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
دست انداختن به چیزی، چنگ درزدن،
خود را از گناه بازداشتن، بازماندن از گناه،
مترادف و متضاد زبان فارسی
تمسک، توسل، چنگزدن، چنگزنی
فرهنگ فارسی آزاد
اِعْتِصام، خود را از گناه بازداشتن، خود را منع کردن، متوسل و مُلتجی شدن، گرفتن و چنگ زدن،
سخن بزرگان
حقیقت گفت مرا برهنه بگذارید و پیرایه بر من مبندید، زیرا من هیچگاه از برهنگی خود شرمسار نیستم.
واژه پیشنهادی
یوسف اعتصامی
معادل ابجد
602