معنی اشهل
لغت نامه دهخدا
اشهل. [اَ هََ] (اِخ) ابن حاتم. از محدثان و روات بود که یزیدبن عمرو از وی روایت کرد و او از موسی بن علی بن رباح لخمی و ابن عون روایت دارد. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 153 و 187 شود.
اشهل. [اَ هََ] (اِخ) ابن اراش، فرزند انماربن اراش، از قبیله ٔ نزار در عهد جاهلیت بودو او فرزندان بسیار داشت. و اشهل از بجیله دختر صعب بن سعد عشیره بود. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 306 شود.
اشهل. [اَ هََ] (ع ص) رجل اشهل، مرد میش چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد میش چشم یعنی سیاهی چشم او بکبودی آمیخته باشد. (آنندراج). آنکه کبودی بسیاهی چشم او درآمیزد. (از المنجد). میش چشم. مؤنث: شَهْلاء. (مهذب الاسماء). میش چشم. (مجمل اللغه) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (زمخشری) (بحر الجواهر) (دستوراللغه ادیب نطنزی) (غیاث) (نصاب). میشی. آنکه رنگ چشم او میان سیاهی و کبودی باشد. (از بحر الجواهر). || آنکه در سیاهی چشم او سرخی باشد. (از بحر الجواهر). سیاه زردی مایل. (غیاث). || سیاه چشم. (لغت خطی). ج، شُهْل. (اقرب الموارد). || (اِ) نامی از نامهای مردان عرب. (از منتهی الارب). || (اِخ) بتی است و منه بنوعبدالاشهل که بطنی است از عرب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از بتهایی است که اعراب در عصر جاهلیت آنرا می پرستیدند و بویژه قبیله ٔ عبدالاشهل از معتقدان صمیمی آن بودند. (قاموس الاعلام). و رجوع به بت شود.
شهلاء
شهلاء. [ش َ] (ع ص) مؤنث اشهل. زن میش چشم. (از منتهی الارب) (غیاث): عین شهلاء؛ چشمی میشینه. (مهذب الاسماء). میشی. چشمی میشی. || (اِ) حاجت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (دهار).
اقنی
اقنی. [اَ نا] (ع ص) مرد بلندبینی. (منتهی الارب). مرد کلان بینی. (آنندراج): کان ارسطوطالیس... اشهل العینین اقنی الانف. (عیون الانباء ص 57). || (ن تف) سرمایه دارتر. (آنندراج).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
اشهل
فرهنگ فارسی آزاد
شَهْلاء، مؤنَّث اشهل- حاجت- نیاز- چشم میشی رنگ و زیبا- زن چشم زیبا،
معادل ابجد
336