معنی استحلاف
لغت نامه دهخدا
استحلاف. [اِ ت ِ] (ع مص) سوگند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). احلاف. سوگند خواستن. (زوزنی). طلب کردن سوگند: خرمیل، بعد از استحلاف ایشان و استیمان از قبل سلطان بیرون آمد. (جهانگشای جوینی).
مستحلف
مستحلف. [م ُ ت َ ل ِ](ع ص) نعت فاعلی از مصدر استحلاف. سوگندخواه. آنکه تقاضای سوگند از کسی می کند.(ناظم الاطباء). || سوگنددهنده.(ناظم الاطباء). رجوع به استحلاف شود.
سوگند دادن
سوگند دادن. [س َ / سُو گ َ دَ] (مص مرکب) قسم دادن. تحلیف. استحلاف. احلاف: سوگند دهند تا یک سال شراب نخورد. (تاریخ بیهقی).
مسیحاخصلتا قیصرنژادا
ترا سوگند خواهم داد حقا.
خاقانی.
سوگند میدهم بخدایت که بس کنی
گرچه عطا چو عمر مکرر نکو تراست.
خاقانی.
ملک را داده ای در روم سوگند
که با کس درنسازد مهر و پیوند.
نظامی.
فرهنگ عمید
سوگند دادن،
فرهنگ معین
(اِ تِ) [ع.] (مص م.) سوگند خواستن، قسم دادن.
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
سوگند خواستن سوگند خواهی (مصدر) سوگند خواستن طلبیدن قسم سوگند دادن. سوگند دادن
فرهنگ فارسی آزاد
اِسْتِحْلاف، کسی را قسم دادن، سوگند دادن،
واژه پیشنهادی
استحلاف
معادل ابجد
580