معنی اخذ

لغت نامه دهخدا

اخذ

اخذ. [اُ خ ُ] (ع اِ) ج ِ اِخاذ. جج ِ اِخاذَه.

اخذ. [اِ] (ع اِمص) گیرائی. (منتهی الارب). || (مص) داغ کردن پهلوی شتر از خوف بیماری آن.

اخذ. [اُ خ ُ] (ع اِ) آشوب چشم. (منتهی الارب). بهم خوردگی چشم.

اخذ. [اِ] (ع اِ) سیرت. روش. رفتار. || خوی. عادت. طبیعت. || داغی که بر پهلوی شتر کنند هنگام خوف بیماری. || مانند. همسر.

اخذ. [اَ خ ِ] (ع ص) مرد رَمَدرسیده. آشفته چشم. چشم بهم خورده. بدرد چشم دچارشده.

اخذ. [اَ خ َ] (ع مص) تخمه پیدا کردن از پر خوردن شیر. ناگوارد شدن شترکره از شیر. ناگواری شتربچه از شیر. || دیوانه شدن اشتر. || مبتلا شدن مرد به آشوب چشم یعنی درد چشم و رمد.

اخذ. [اَ] (ع مص) اتخاذ. قبض. گرفتن. (غیاث). ستدن. فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). فاگرفتن. (زوزنی). بازگرفتن. || واجب کردن. || در بدی انداختن و کشتن و بستن و گرفتار کردن کسی را. || اسیر کردن. || بکیفر و پاداش خود رسیدن. || بازداشتن. منع. || دزدیدن و شرح آن در فصل قاف از باب سین بیاید. (کشاف اصطلاحات الفنون). || شروع کردن. آغاز کردن. || رفتن. (آنندراج). || اخذ شارب، کم کردن موی بروت یا زدن موی بروت. || (اِ) پاداش. کیفر. || نجوم الأخذ؛ منزلهای ماه. نجوم اَنواء یا شهاب که مسترقین سمع را بدان رجم کنند.

فرهنگ عمید

اخذ

گرفتن، ستدن،
فراگرفتن، آموختن،
اقتباس کردن،

حل جدول

اخذ

گرفتن

کلمات بیگانه به فارسی

اخذ

دریافت

مترادف و متضاد زبان فارسی

اخذ

دریافت، ستاندن، قبض، گرفتن

فارسی به انگلیسی

اخذ

Extraction

فارسی به عربی

اخذ

صید، فحم

عربی به فارسی

اخذ

زمان گذشته فعلعکات

فرهنگ فارسی آزاد

اخذ

اَخْذ، (اَخَذَ- یَأخُذُ) گرفتن، مالک شدن، اسیر کردن، کُشتن، مجازات کردن، هلاک کردن،

فارسی به آلمانی

فرهنگ معین

اخذ

(اَ) [ع.] (مص م.) گرفتن، ستدن.، ~ رأی رأی گرفتن برای برگزیدن کسی یا انتخاب چیزی یا امری.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اخذ

گرفتن، دریافت، فراستاندن

معادل ابجد

اخذ

1301

قافیه

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری