معنی آشنایی
لغت نامه دهخدا
آشنایی. [ش ْ / ش ِ] (حامص) آشنائی. تعارف. معارفه. معرفت. عرفان. شناخت. شناسائی. قرب. نزدیکی. الفت. انس. استیناس. مقابل بیگانگی:
از ایران و توران جدایی نبود
که با جنگ و کین آشنایی نبود.
فردوسی.
نه من با پدر بیوفایی کنم
نه با اهرمن آشنایی کنم.
فردوسی.
بدان راستی دل گوایی دهد
مرا با پسر آشنایی دهد.
فردوسی.
به آغاز آن آشنایی نخست
همی از رد و موبدان رای جست.
فردوسی.
چنین گفت بهرام شیرین سخُن
که با مردگان آشنائی مکن.
فردوسی.
بهستی ّ یزدان گوایی دهیم
روان را بدین آشنایی دهیم.
فردوسی.
با علم اگر آشنا شوی تو
با زهد بیابی آشنایی.
ناصرخسرو.
بر سر دریا چو از کاهی کمم در آشنا
با گهر در قعر دریا آشنایی چون کنم ؟
سنائی.
غرقه ٔ دریای حیرت خواستی گشتن ولیک
آشنایی ما برونْت آورد از او بی آشنا.
سنائی.
من آن روز از خویش بیگانه گشتم
که افتاد با تو مرا آشنایی.
کمال اسماعیل.
در مقامی که آشنایی نیست
بهتر از عقل روشنایی نیست.
اوحدی.
دلت را با غم عشقش به معنی آشنای ده
که تن را آشنا کردن نمی شاید در این دریا.
سلمان ساوجی.
یار بگزید بیوفایی را
رفت و بُبْرید آشنایی را.
کمال خجند.
دلت را با غم عشقش به معنی آشنایی ده
که تن را آشنا کردن نمی شاید در این دریا.
سلمان ساوجی.
فغان که نیست بجز عیب یکدگر جستن
نصیب مردم عالم ز آشنایی هم.
صائب.
زآن سیه دل کز حقوق آشنایی غافل است
بهتر است آن سگ که پای آشنا نگرفته است.
صائب.
- آشنایی دادن، خود را شناسانیدن. خود را معرفی کردن: الاستعراف، آشنائی فادادن. (مجمل اللغه).
یکی سوی روح الامین بنگرید [یوسف]
ندانست کو از کجاشد پدید
همی چهر وی را شگفتی نمود
ندانست وی را که نادیده بود
بپرسید و گفت ای همایون بچهر
چه خلقی که دارد دلم بر تو مهر
ورا جبرئیل آشنایی بداد
به پیغام یزدان زبان برگشاد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- امثال:
آشنایی روشنائیست، معرفت، دوم ْ بینائیست.
گرگ آشنایی
گرگ آشنایی. [گ ُ] (حامص مرکب) کنایه از آشنایی و دوستی بفریب و نفاق و مکر و حیله باشد. (برهان):
مکن قصد جفا گر باوفائی
ز سگ طبعی بود گرگ آشنائی.
ناصرخسرو.
فارسی به انگلیسی
Acquaintance, Familiarization, Orientation
فارسی به ترکی
aşinâlık
فرهنگ عمید
آشنا بودن،
آشنا شدن،
دوستی: سلامی چو بوی خوش آشنایی / برآن مردم دیدۀ روشنایی (حافظ: ۹۸۲)،
گرگ آشنایی
اظهار آشنایی و دوستی از روی نفاق و مکر: مکن قصد جفا گر باوفایی / ز سگطبعی بود گرگآشنایی (ناصرخسرو: لغتنامه: گرگآشنانی)،
فرهنگ معین
شناسایی، شناخت، خویشاوندی، دوستی، آگاهی از امری. [خوانش: (~.) (حامص.)]
مترادف و متضاد زبان فارسی
دوستی، موانست، مودت، خویشاوندی، قرابت، آگاهی، شناخت، شناسایی، معارفه،
(متضاد) بیگانگی، غربت
حل جدول
معارفه
فصل آشنایی
آلبومی از حسین زمان
آشنایی با لیلا
فیلمی از عادل یراقی
فصل آشنایی ، کویر
آلبومی از قاسم افشار
فصل آشنایی، کویر
آلبومی از قاسم افشار
آشنایی کامل به تکالیف
مکلف
فرهنگ فارسی هوشیار
تعارف، معرفت، عرفان
گرگ آشنایی
آشنایی و دوستی بفریب و نفاق و حیله: مکن قصد جفا گر با وفایی زسگ طبعی بود گرگ آشنایی. (ناصر خسرو)
واژه پیشنهادی
نخ دادن
معادل ابجد
372