معنی آسودگی
لغت نامه دهخدا
آسودگی. [دَ / دِ] (حامص) آرامش. آرامی. نرمی. آهستگی. فراغ بال. جمعیت خاطر. راحت. استراحت. سبات. بی رنجی:
بباشیم بر آب و چیزی خوریم
وزآن پس به آسودگی بگذریم.
فردوسی.
خود و ویژگان بر هیونان چست
بباید به آسودگی راه جست.
فردوسی.
به آسودگی روز بر سر رسید
بسی لشکر از هر سوئی دررسید.
فردوسی.
از آن پس ز اسبان فرودآمدند
زمانی بر آسودگی دم زدند.
فردوسی.
به آسودگی باز برخاستند
به پیکار و کینه بیاراستند.
فردوسی.
ز نیرو و آسودگی اسب و مرد
نیندیشد از روزگار نبرد.
فردوسی.
آسودگی مجوی که از صدمت اجل
کس را نداده اند برات مسلمی.
ابوالفرج سگزی.
ای گرفتار وپای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال.
سعدی.
- مگر آسودگی بر ما حرام است، جمله ٔ مبتذله ای است و چرا همیشه در رنج باید بود معنی میدهد.
و رجوع به آسایش و آسودن شود.
آسودگی خاطر
آسودگی خاطر. [دَ / دِ ی ِ طِ] (ترکیب اضافی، اِمص مرکب) فراغ بال. بی اضطرابی. سکون و اطمینان دل.
دل آسودگی
دل آسودگی. [دِ دَ / دِ] (حامص مرکب) عدم اضطراب. اطمینان. (یادداشت مرحوم دهخدا). آرامش دل. و رجوع به دل آسوده شود.
فارسی به انگلیسی
Convenience, Ease, Leisure, Quietude, Ranquility, Relaxation, Repose, Rest, Tranquillity
فرهنگ عمید
آسوده بودن: ای گرفتار و پایبند عیال / دیگر آسودگی مبند خیال (سعدی: ۱۰۰)،
آرامش،
[قدیمی] استراحت: ز نیروی و آسودگی اسپ و مرد / نیندیشد از روزگار نبرد (فردوسی: ۷/۵۰۳)،
فرهنگ معین
آرامش، آهستگی، استراحت، راحت، فراغ بال. [خوانش: (دِ) (حامص.)]
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرامش، آسایش، استراحت، راحت، فراغبالی، فراغت،
(متضاد) اضطراب، تشویش، دغدغه
فرهنگ فارسی هوشیار
آرامش، آرامی، نرمی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
101