معنی یکدست
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
کسی که یک دست داشته باشد، یک شکل، یک جور، یک نواخت. [خوانش: (~. دَ) (ص.)]
فرهنگ عمید
ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد: مرد یکدست،
[مجاز] یکپارچه، هماهنگ: لباسهای سفید یکدست،
(قید) [قدیمی، مجاز] بهطور یکپارچه، بهتمامی: شهر یکدست سیاهپوش بود، فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد: ۱۹۹)،
[قدیمی، مجاز] متحد،
حل جدول
یک شکل، یکجور
فارسی به انگلیسی
Even, Consistent, Homogeneous, Monotonous, Pure, Uniform
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) کسی که دارای یکدست است کسی که یکدست نداشته باشد تنها بی یار باشد، یکنواخت یکجور مقابل مخلوط وآمیخته.
معادل ابجد
494