معنی یلخی

لغت نامه دهخدا

یلخی

یلخی. [ی ِ] (ترکی، اِ) ایلخی. سیله. فسیله. گله ٔ اسب و استر. رمه ٔ اسب. (از یادداشت مؤلف).
- یلخی بار آمدن، بی مربی بزرگ شده بودن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.

حل جدول

یلخی

بی‌توجه نسبت به نظم و انضباط، بی‌توجه به آداب و رسوم جامعه

مجازاً رها شده و بدون ترتیب

بی توجه نسبت به نظم و انضباط، بی توجه به آداب و رسوم جامعه، مجازاً رها شده و بدون ترتیب


بی توجه به آداب و رسوم جامعه

یلخی


بى توجه به اداب و رسوم جامعه

یلخی


بی توجه به آداب ورسوم

یلخی


بى توجه به آداب و رسوم جامعه

یلخی


بی توجه به آداب و رسوم

یلخی


بی توجه به آداب و رسوم جامعه

یلخی


مجازاً رها شده و بدون ترتیب

یلخی


بی توجه نسبت به نظم و انضباط

یلخی


بی‌توجه نسبت به نظم و انضباط

یلخی

گویش مازندرانی

یلخی

وحشی – اسب سرکش و رام نشده – رمه ی اسبان وحشی


یلخی – وان

نگهبان و مراقب اسب های رام نشده

معادل ابجد

یلخی

650

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری