معنی گنبد

لغت نامه دهخدا

گنبد

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است ازدهستان میداود (سر گچ) بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز که در 15هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو باغ ملک به ایذه واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 120 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفه ٔ یمینی هستند. این ده معدن گچ نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 19000گزی شمال باختری قره آغاج و 5000گزی جنوب راه شوسه ٔ مراغه به میانه واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 140 تن است. آب آن ازچشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، زردآلو و بزرک و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر که در 15000گزی باختر و 3000گزی جنوب راه شوسه ٔ ملایر به همدان واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 430 تن است. آب آن از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات، صیفی و انگور دیم و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه که در 15500گزی شمال خاوری عجب شیر و 105000گزی شمال خاوری راه شوسه ٔ مراغه به دهخوارقان واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 190 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات، کشمش، بادام و توتون و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. این ده معدن زغال سنگ دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه که در 9500گزی جنوب هشتیان واقع شده است. بهشتیان راه ارابه رو دارد. هوای آن سرد و سالم و سکنه اش 340 تن است. آب آن از رود بردوک تأمین می شود. محصول آن غلات، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان) (آنندراج). لفظ دیگر فارسیش دیر است. (فرهنگ نظام). جُنبُد. جُنبُده یا جُنبَد. قُبَّه. (منتهی الارب). شَنب:
گنبدی نهمار بر برده بلند
نش ستون از زیر و نز بر سرْش بند.
رودکی.
پراکنده گرد جهان موبدان
نهاد از بر آذران گنبدان.
دقیقی.
و اندر وی [اندر بیکند به ماوراءالنهر] گنبد گور خانهاست که از بخارا آنجا برند. (حدود العالم چ تهران ص 65).
یکی گنبداز آبنوس و ز عاج
به پیکر ز پیلسته و شیز و ساج.
فردوسی.
بفرمود خسرو بدان جایگاه (دژ بهمن)
یکی گنبدی تا به ابرسیاه.
فردوسی.
گنبد برشده فرود تو باد
همچو بهشت از زبر گنبدی.
فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 397).
بیشتر در گنبدها بچه می آوردندی [طاووسها]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 108).
درع بش، آتش جبین، گنبدسرین، آهن کتف
مشک دم، عنبرنفس، گلبوی خوی، شمشادبوی.
منوچهری.
تو گفتی کآن عماری گنبدی بود
ز بوی ویس یکسر عنبرآلود.
(ویس و رامین).
گر موش ندارد خبر از گنبد و ایوان
نادان چه خبر دارد از دین و ز ایمان.
ناصرخسرو.
ز گنبد چو یک رکن گردد خراب
خوش آواز را ناخوش آید جواب.
نظامی.
فرمود تا انگشتری بر گنبد عضد نصب کردند، تا هرکه تیر از حلقه بگذراند خاتم او را باشد. (گلستان سعدی).
گنبد پرصدای عالی ساز
هرچه گویی همانْت گوید باز.
امیرخسرو.
|| غنچه ٔ گل. (برهان) (الفاظ الادویه) (جهانگیری) (آنندراج). غنچه:
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من.
(ویس و رامین).
عصاره ٔ زرشک دو درمسنگ، ریوند چینی و گنبد گل سرخ که تمام بشکفیده نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
قمری گفتا ز گل مملکت سرو به
کاندک بادی کند گنبدگل را خراب.
خاقانی.
فریب گنبد نیلوفری مخور که کنون
اجل چو گنبد گل برشکافدش عمدا.
خاقانی.
|| دسته ٔ گل و گیاه:
دیدم گل تازه چند دسته
بر گنبدی از گیاه بسته.
سعدی (گلستان).
|| نوعی ازآیین بندی باشد که مانند گنبد سازند و به عربی قبه گویند. (برهان). نوعی از آیین بندی باشدکه بطریق گنبد بسازند و آنرا کوپله نیز خوانند و به تازی قبه خوانند. آذین. طاق نصرت. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). دیر. خوازه. رجوع به دیر و خوازه شود:
همه راه و بیراه گنبد زده
جهان شد چو دیبا به زر آزده.
فردوسی.
از آیین و گنبد به شهر و به دشت
به راهی که لشکر همی برگذشت.
فردوسی.
همه شهر و ده بود پرخواسته
به آذین و گنبد بیاراسته.
اسدی.
نریمان چو زین مژده آگاه گشت
زد آیین و گنبد همه کوه و دشت.
اسدی.
همه راه آذین و گنبد زده
به هر گنبدی گل فشانان رده.
اسدی.
سه منزل پذیره شدش با سپاه
زد آذین دیبا و گنبد دوتاه.
اسدی.
|| مجازاً آسمان، چرخ و فلک:
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
خروش تبیره برآمد ز دشت.
فردوسی.
چنان تاخت ارغون پولادسم
که در گنبد از گرد شد ماه گم.
اسدی.
اینجات درون جز که بدین کار نیاورد
سازنده ٔ این گنبد چه گریزی ازین کار.
ناصرخسرو (دیوان ص 194).
پیموده شد از گنبد بر من چهل ودو
جویای خرد گشت مرا نفس سخنور.
ناصرخسرو.
ز آنجا همی آید اندرین گنبد
از بهر من و تو این همه نعما.
ناصرخسرو (دیوان ص 19).
بلندرای تو خورشید گنبد دولت
خجسته نام تو عنوان نامه ٔ فرهنگ.
مسعودسعد.
گنبد پوینده که پاینده نیست
جز به خلاف توگراینده نیست.
نظامی.
|| جهان. دنیا:
رخت ازین گنبد برون بر گر حیاتی بایدت
زآنکه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا.
خاقانی.
خاک بر دنبال او بایست کرد
تا نرفتی خود از این گنبد بدر.
عطار.
|| جستن و خیز کردن. (برهان). نوعی از جستن است چنانچه به چهارپا جستن آهو و اسب. (غیاث اللغات). نوعی است از جستن که طاق بست نیزگویند. (فرهنگ رشیدی). و با لفظ کردن و زدن به کار می رود:
زهمت ساختم رخش فلک رام
به یک گنبد رسیدم بر نهم بام.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج).
سگیزیدن. و رجوع به گنبده و گنبدی و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || پیاله. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (برهان). || به معنی خیمه خاصه چادر قلندری بس مناسب است که به یک ستون برپاست و آن از خارج ناپیداست. (انجمن آرا) (آنندراج). || طاق. || برج. (ناظم الاطباء). || مزید موخر امکنه آید: سه گنبد. شاطرگنبد. || کنایه از سرین. (آنندراج) (غیاث اللغات):
بر در گنبد خاتون تو هر شب قندیل
زیرک آویخته از خایه ٔ بادنجانی.
محسن تاثیر (از آنندراج).
|| مجازاً کنیسه. کلیسا. مسجد. محراب.دیر:
میان دربست شیرین پیش موبد
به فراشی درون آمد به گنبد.
نظامی.
|| مجازاً جای هسته در سیب و بهی و امرود و امثال آن:
وندر شکمش خردک خردک دو سه گنبد.
زنگی بچه ای خفته بهر یک در چون قار.
منوچهری.
ترکیب ها:
- گنبد آب. گنبد آبگون. گنبد آذر. گنبدآسا. گنبد آفت پذیر. گنبد اخضر. گنبد ازرق. گنبد اعظم. گنبد انجم فروز. گنبد بازیچه رنگ. گنبدپیروزه. گنبد پیروزه پیکر. گنبد پیروزه گون. گنبد تیزپوی. گنبد تیزرو. گنبد تیزگرد. گنبد تیزگشت. گنبد جان ستان. گنبد چاربند. گنبد چنبری. گنبد حراقه رنگ. گنبدخانه. گنبد خضرا. گنبددار. گنبد دستار. گنبد دماغ. گنبد دوار. گنبد دودگشت. گنبد دولاب رنگ. گنبد دیرساز.گنبد زدن. گنبد زرنگار. گنبد ساختن. گنبدساز. گنبد سبز. گنبدسرا. گنبد شگرف. گنبد صوفی لباس. گنبد طاقدیس. گنبد فلک. گنبد فیروزه خشت. گنبد فیروزه رنگ. گنبد کبود. گنبد کردن. گنبد کشیدن. گنبد کوز. گنبدگر. گنبد گردا. گنبد گردان. گنبد گردگرد. گنبد گردگرد اخضر.گنبد گردنده. گنبد گل. گنبد گوهرنگار. گنبد گیتی. گنبد گیتی نورد. گنبد لاجورد. گنبد ماه. گنبد مایل. گنبد مدور. گنبد معنبر. گنبد مقرنس. گنبد مینا. گنبد نار. گنبد نارنج. گنبدنما. گنبد نیلگون. گنبد نیلوفری.گنبده. گنبد هور و ماه. و رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود.
- گَوز بر گنبد افشاندن و گوز بر گنبد آمدن کسی را، کنایه از انجام دادن کار غیرممکن و مستحیل. کار عبث و بیهوده کردن:
تو با این سپه پیش من راندی
همی گوز بر گنبد افشاندی.
فردوسی.
هیچکس را به خود نیاری خواند
گوز بر گنبد ایچکس نفشاند.
سنایی.
- امثال:
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است.
سعدی.
رفیقا بیش از این پندم میاموز
که بر گنبد نیاید مر ترا گوز.
(ویس و رامین).
هیچکس را به خودنیاری خواند
گوز بر گنبد ایچکس نفشاند.
سنایی.
هیچ گنبد نگه ندارد گوز.
سنایی.

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دیهی است در پنج فرسنگ و نیمی ششتمد و عامه آنرا اکنون گنبد گویند و اهل قلم جنبد نویسند. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 344).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) درحدود یک فرسخی شمالی فراشبند است. (از دهات بلوک فراشبند فارس). (از فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 228).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 18هزارگزی شمال باختری سراسکند و 15هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 440 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، حبوبات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان کره سنی بخش شاهپور شهرستان خوی که در 20000گزی شمال باختری شاهپور، در مسیر راه ارابه رو چهارستون واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 130 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان که در 30000گزی جنوب خاوری همدان، کنار راه شوسه ٔ همدان به ملایر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 1620 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوب، لبنیات و انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی که در 7500گزی جنوب باختری خوی و 5500گزی باختر راه شوسه ٔ خوی به شاهپور واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 50 تن است.آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جوراب بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گنبد. [گُم ْ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه که در 24هزارگزی شمال خاوری تکاب و 18هزارگزی خاور راه ارابه رو احمدآباد به تکاب واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنه اش 430 تن است. آب آن از چشمه سارها تأمین میشود. محصول آن غلات، بادام، کرچک و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ معین

گنبد

(گُ بَ) [په.] (اِ.) قُبِّه و برآمدگی که بر بالای معابد و مساجد می سازند.

حل جدول

گنبد

قبه، مدفن

والاد

قبه

مترادف و متضاد زبان فارسی

گنبد

قبه

فارسی به انگلیسی

گنبد

Dome, Shell

فارسی به عربی

گنبد

قبه، قبه صغیره، مدفن

گویش مازندرانی

گنبد

گنبد، نوعی سقف بنا در معماری، گنبد قابوس

برجی مربوط به خاندان آل زیاربنای این گنبد برج آجری ده ضلعی...

فرهنگ فارسی هوشیار

گنبد

نوعی عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر سازند

فارسی به ایتالیایی

گنبد

cupola

فرهنگ عمید

گنبد

سقف یا ساختمان بیضی‌شکل که غالباً با آجر بر فراز معابد و مساجد و یا قبور و آرامگاه‌ها می‌سازند،
* گنبد کبود (لاجوردی): [قدیمی، مجاز] آسمان،
* گنبد گل: [قدیمی، مجاز] غنچۀ گل،
* گنبد طارونی: [قدیمی، مجاز] آسمان: ای گردگرد گنبد طارونی / یک‌بارگی بدین عجبی چونی؟ (ناصرخسرو: ۳۸۱)،

تعبیر خواب

گنبد

دیدن گنبد درخواب، دلیل زن است. اگر در خواب گنبدی پاکیزه بیند، دلیل است زنی خوبروی بخواهد. - محمد بن سیرین

گنبد درخواب چهار وجه است، اول: زن. دوم: بزرگی. سوم: منفعت. چهارم: عزوجاه. - جابر مغربی

۱ـ اگر خواب ببینید از روی گنبد ساختمانی به منظره غریبی چشم دوخته اید، علامت آن است که تغییر خوشایندی در زندگی پدید می آید و میان بیگانگان به مقامی افتخارآمیز دست می یابید.
۲ـ اگر در خواب از فاصله دوری گنبدی ببینید، نشانه آن است که هرگز به انتهای جاده آرزوها نمی رسید.
- آنلی بیتون

امروز چون گنبد را فقط در زیارتگاه ها و اماکن مذهبی می بینیم دیدن گنبد در خواب بازتاب حالت خاصی است از روحانیت و اعتقادات مذهبی که در هر یک از ما به نحوی جلوه می کند. کلا اگر در خواب گنبدی ببینیم طوری غمین و اندوهگین می شویم که به دل جوئی و محبت دیگران نیاز پیدا می کنیم. این نیز غمی است که از روحانیت جدا نیست. دیده اید که عامه مردم به وقت برخورد با گرفتاری ها و غم ها و مشکلات نذر و نیاز می کنند یا توسل می جویند دیدن گنید در خواب تصویری است از همین نوع گرفتاری ها. لحظاتی پیش می آید که انسان دل گرفته و غم زده ترجیح می دهد در یک زیارتگاه باشد و گریه کند. حتی فقط گریستن او را تسکین نمی دهد. دیدن گنبد در خواب گویای چنین حالتی است که غم نیست و شادی هم نمی تواند باشد بل که دل گرفتگی است. اگر گنبدی را از فاصله دور در خواب ببینید به یک سفر زیارتی می روید و اگر در جائی باشید که سقف آن گنبد داشته باشد کسی از شما دل جوئی می کند. - منوچهر مطیعی تهرانی

معادل ابجد

گنبد

76

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری